جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۴

نگاهی به فیلم جدید گیلرمو دلتورو

«کتاب زندگی»؛ نظام تثلیثی غرب در قالب اسطوره و عشق

کتاب زندگی*

سینما پرس/ صابر اله‌دادیان: فیلم از لحاظ سبک بصری شاخصه های مهمی دارد و در میان محصولات امسال متفاوت است. کتاب زندگی همچنین در داستان پردازی نیز از مضامین مختلفی چون، اسطوره و عشق، در فضایی تاریخی و فانتزی بهره برده تا بتواند داستان خود را به بهترین نحو پیش ببرد.

انیمیشن« کتاب زندگی» محصول سال ۲۰۱۴ استودیو انیمیشن«REEL FX» است. گیلرمو دلتورو که یکی از فیلمسازان مطرح علمی تخیلی در هالیوود است، یکی از کارگردانان این انیمیشن است و به نوعی اولین تجربه فیلمی تمام انیمیشن را با کتاب زندگی، پشت سر می گذارد.

 اما چیزی که در لایه های زیرین این انیمیشن در ذهن کودکان و مخاطبان نوجوان فیلم رخنه می کند، مفهومی ضد دینی و خطرناک است که از نظام تثلیثی مسیحیت آغاز شده و به رد توحید و معاد در فیلم می انجامد. انگاره های مختلفی در فیلم وجود دارد که چه در قالب تصویر و چه به صورت روایی، مفاهیم این چنینی را منعکس می سازد، برای شناخت بهتر فیلم و تحلیل این مفاهیم نگاهی به ساختار و محتوای این اثر داشته ایم.

کتاب زندگی*

خلاصه داستان

داستان فیلم در دنیای مدرن امروز آغاز می شود. یک سری از دانش آموزان شرور و بازیگوش از سوی مدرسه، برای بازدید به موزه شهر می روند. در آنجا زنی جوان که کاملا با خصوصیت های اینطور بچه ها آشنا است، مسئولیت آن ها را بر عهده می گیرد تا موزه را نشانشان دهد. اما او دانش آموزان را از راهی مخفی به جایی از موزه می برد که کمتر کسی به آنجا رفته است، زن جوان کتاب زندگی را که تمام داستان های عالم از ابتدای تاریخ در آن نوشته شده است به بچه ها نشان می دهد و بدون مقدمه داستانی قدیمی و اسطوره ای را برای آن ها از کتاب روایت می کند. داستانی که در قلب و مرکز جهان، یعنی مکزیک روی داده است!

دو پسر بچه به نام های« مونولو» و « خواکین» دوستدار دختر بچه ای به نام « ماریا» هستند و این سه کودک که دوستانی صمیمی هستند همه جا و در همه حال هم بازی و کنار یکدیگرند. در این میان خدایان باستانی به نام های «زیبالبا» و «لامورته» که فرمانروایان جادویی دو سرزمین «فراموشی» و« یاد» هستند، بر سر آینده و تقدیر این دو پسر بچه در مورد رسیدن به دختر مورد علاقه شان، با یکدیگر شرط بندی می کنند.

لامورته که به گونه ای فرمانروای خوبی ها و دوستدار انسان ها است، مونولو را بر می گزیند و در مقابل زیبالبا خواکین را انتخاب می کند. اما هر یک به شیوه ای برای رسیدن به هدفشان آن ها را راهنمایی می کنند. لامورته در قالب پیرزنی فقیر به سراغ مونولو می رود و در ازای گرفتن تک نانی برای او دعای خیر می کند تا همیشه قلبی پاک وشجاع  داشته باشد.

اما زیبالبا که از همه بدی ها و زشتی های جهان به وجود آمده است، شیادانه، مدالی جادویی را به پسربچه پیشکش می کند تا او با داشتن مدال بر سینه اش، به رب النوعی تبدیل شود که هیچگاه زخمی و کشته نشود. خواکین که پدرش، فرمانروای شجاع شهر را در کودکی از دست داده، سودای قهرمان شدن را در سر دارد. مونولو نیز که عاشق نوازندگی گیتار است، می خواهد بهترین خواننده و نوازنده شود اما پدرش، سانچز که بهترین گاو باز شهر است، او را به گاو بازی که هنر موروثی آن ها است تشویق می کند.

ادامه داستان در ایام جوانی این سه شخصیت روایت می شود و تلاش هر کدام از آن ها و خدایان جادویی، برای رسیدن دو جوان به معشوقه شان. مونولو به عنوان شخصیت اصلی در این فیلم، با فریبکاری زیبالبا، به دنیای یاد و سپس فراموشی می رود و برای بازگشت به دنیا و تغییر سرنوشت خود و رسیدن به ماریا به غار ارواح سفر می کند.

مکزیک و ماجرای خدایان باستان

مکزیک به عنوان کشور تمام کاتولیک در برابر آمریکای پروتستان، پیش از این در فیلم ترنس مدرن کنستانتین نیز دست مایه قرار گرفته بود. به این صورت که سرنیزه ای که سبب کشته شدن عیسی مسیح  شده بود از مکزیک به سمت امریکا برده می شود، اشاره به ترسی که آمریکا در قبال اشغالش توسط مکزیک دارد. در فیلم دلترو نیز، ابتدای داستان با این جمله از طرف زن جوان که در واقع همان الهه سرزمین یاد است آغاز می شود که طبق گفته های خدایان باستان، مشخص شده است که مکزیک مرکز جهان است.

این روایت در مکزیک در حالی به عنوان داستانی قدیمی و اسطوره ای تعریف می شود که مردم شهر مسیحی هستند. و این مشخصه با نمادهایی چون کشیش، راهبه ها، صلیب کشیدن مردم در هنگام ترس و یا ... در سرتاسر فیلم مشخص است. اما در همین حال خدایان باستانی هستند که بر مکزیک تسلط و فرمانروایی دارند، و نظام تثلیثی این بار نه به گونه پدر، پسر، روح القدس، بلکه با سه خدای باستانی، زیبالبا به عنوان نمادی از فرمانروای جهنم و تاریکی یا همان شیطان(لوسیفر) به عنوان قدرتمند ترین شیطان، لامورته به عنوان فرمانروای بهشت و خوبی ها یا ملک مقرب( گابریل) که مونث است، و خدایی که حیات موجودات را در اختیار دارد و به عنوان شمع ساز معرفی می شود.

شمع ساز که با طراحی خاصی، بیشتر به خدایان باستانی غرب شباهت دارد به عنوان خدای اصلی به گونه ای معرفی می شود که بسیار دموکرات و آزادانه با سرنوشت و تقدیر مخلوقاتش برخورد می کند. او که سرخوش و بسیار شوخ طبع است، در موارد حساس نیز دست فرمانروایان و حتی شخصیت های داستانش را باز می گذارد تا خودشان تقدیرشان را رقم بزنند. و در جواب ابهام بیننده می گوید که در روز مردگان می توانند کمی از دستورات و قوانین سرپیچی کنند.

پیش از این در سه گانه ماتریکس نیز که فیلمی پست مدرن محسوب می شود، شخصیت کلید ساز به عنوان شخصیتی خداگونه مطرح شده است که باز هم به گونه ای، تحت امر بشر یاغی قرار دارد و سرنوشت را نه آنگونه که خود می خواهد، بلکه آنگونه که مجبور می شود رقم می زند.

انتهای فیلم و پیام های فراماسونی

کتاب زندگی را می توان همچنین در بازشناخت نشانه های فراماسونی نیز تحلیل و بررسی کرد، المان هایی که نشان دهنده کشش بصری فیلم به سمت انگاره های ماسونی دارد، به خوبی در سرتاسر فیلم مشهود است. البته این نیز با کارگردان ماسونی فیلم، دلترو و با سابقه فیلم سازی اش و استفاده از نشانه ها و پیام های ماسونی او، دور از انتظار به نظر نمی رسد.

 از ابتدای فیلم  جمجمه ها و علامت ها و همچنین اعداد خاص و معنا داری در فیلم دیده و شنیده می شود که همیشه در آثار دلترو وجود دارد و وام دار فرهنگ ضد دینی فراماسونی است. اما از لحاظ پرداخت دراماتیک این انگاره ها، شاید مدال خواکین که از دروازه های جهنم توسط زیبالبا به  سینه او زده می شود، شاید بیش از موارد دیگر در ذهن تأثیر بگذارد. شکل مدال، مانند پرچم دزدان دریایی است( استخوان و جمجمه) که یکی از اصلی ترین نشانه های فراماسون هاست. این مدال  حالتی نیمه خدایی به شخصی می دهد که مدال را بر سینه داشته باشد. مدال کتاب زندگی در واقع از همان نمادهایی است که پیش از این در ارباب حلقه ها با حلقه، و در کنستانتین با داشتن سرنیزه و دارنده آن تعریف شده است و به صاحب آن قدرت خدایی می بخشد، که نیروهای پلید و شیطانی نیز در پی به دست آوردن آن هستند. در اینجا نیز راهزن شرور شهر به نام « چکال» در پی دست یافتن به آن مدال است و گویی پیش از این از آن برخوردار بوده و از قدرت آن آگاهی دارد.

در پایان اثر نیز، هنگامی که مشخص می شود راوی تمام داستان، یعنی همان زن جوان کارمند موزه، همان لامورته است و پیرمرد نگهبان موزه نیز همان زیبالبا است، شاهد آنیم که این دو خدای باستانی با آنکه یکی از شرارت و دیگر از سرزمین نیکی می آیند، با یکدیگر ازدواج کرده اند و عشق آن ها در زمان حال، در زندگی مدری که کودکان امروز وارثان آن هستند، به ثمر نشسته است.

در صحنه پایانی فیلم، هنگامی که زیبالبا عاشقانه لامورته را در آغوش می کشد تا او را ببوسد، نمادی دیگر از فراماسون ها در فرم ایستادن آن ها تشکیل می شود که صحنه پایانی فیلم نیز محسوب می شود. این نماد مانند مهری بر پای آخرین صفحه داستان کتاب زندگی می خورد، کتابی که به بیان خدایان باستان، کتاب آفرینش و سرنوشت تمام انسان های روی زمین است. دلترو با این نشانه در واقع آینده بشر را در هم آمیزی قدرت های نیکی و بدی می داند و قدرت یکتایی که توسط شیطان قرار است بر جهان مسلط شود. انگاره ای که ماسون ها با اعتقاد بر آن، هنوز به دنبال پیدا کردن معبد حضرت سلمان هستند تا قدرت یکتای شیطان را بر زمین حکمفرما سازند.

 

 

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.