احمد محمدتبریزی / کسانی که سریالهای روز خارجی را دنبال میکنند و همزمان سریالهای ایرانی صداوسیما را میبینند، شاهد تفاوتهای کیفی فاحشی میان سریالهای خارجی و ایرانی هستند؛ اینکه سریالهای داخلی با استانداردهای پایین و بدون رعایت نکات ساده حرفهای ساخته میشوند. مثل اینکه این سبک سریالسازی که مدتی است در تلویزیون رایج شده فقط برای خالی نماندن کنداکتور سیما از سریال کاربرد دارد.
سریالسازی در شبکههای معروف خارجی به اوج خود رسیده و رقابتی جدی میان شبکهها به راه افتاده است. به نظر میرسد کشورهای صاحب صنعت سینما مثل امریکا برای دور نماندن از قافله سریالسازی بیشتر تمرکز و توانشان را بر تولید سریال گذاشتهاند و کمی از فضای فیلمسازی در سینما فاصله گرفتهاند. آنها معتقدند سریال به دلیل مدت زمان بیشتری که مخاطب را درگیر میکند، تأثیرگذاری و سودآوری بیشتر برایشان دارد و به همین خاطر استراتژیشان را برای تأمین این بخش گذاشتهاند.
اصلاح یک تجربه ناموفق
تجربه این سبک سریالسازی با سریالهای «لاست»، «۲۴» و «فرار از زندان» شروع شد و حالا به اوج خودش رسیده است. آن زمان این سریالها موجی با خودشان آوردند، ولی نتوانستند در ادامه راه بینندگان را با خود همراه کنند. سریالها از جذابیت اولیه افتاد، بدون دلیل فصلهای پشت سر هم ساختند و در تلاش بودند با اضافه کردن قسمتهای بیشتر بیننده را پای سریال بنشانند؛ فکری غلط که مخاطبان را دلزده کرد و بسیاری از اواسط کار به بعد پیگیر ماجرای شخصیتها نشدند.
حالا کارگردانهای امریکایی با توجه به تجربه ناموفق قبلی، چند سالی است روند تازهای را در سریالسازی در پیش گرفتهاند. «بریکینگ بد» نمونه موفقی از سریالهای امریکایی چند دهه اخیر است که با داستان و روایت سادهاش طرفداران زیادی در دنیا پیدا کرد؛ سریالی خوشساخت و بدون اضافه کاری و مسائل زائد که با طی کردن روند منطقی داستان به موقع تمام شد و بینندگانش را به وجد آورد. بعد از آن، تجربه ساخت «بازی تاج و تخت» استانداردهای سریالسازی در جهان را یک گام به جلو برد. مسئولان شبکه اچبیاو با سرمایهگذاری کلان شروع به ساخت «بازی تاج و تخت» کردند و در عرض شش سالی که این سریال پخش میشود در کشورهای مختلف طرفداران زیادی پیدا کرده است. مسئولان این شبکه در عرض این سالها تمرکز اصلیشان را برای ساخت این سریال گذاشتند تا با ارائه یک سریال باکیفیت بتوانند بازار رسانهای را قبضه کنند.
«بازی تاج و تخت» و تغییر استانداردها
عنصر باورپذیری و همراه شدن با شخصیتها در این سریالها به حدی بالاست که پس از گذشت چند قسمت بیننده را کاملاً با خودش همراه میکند. شیوه جذاب داستانپردازی و کارگردانی و بازیهای قوی مخاطب را برای تماشای قسمتهای دیگر مشتاق میکند. نویسندگان با رعایت جزئیترین نکات روندی کاملاً منطقی به داستان میدهند و کارگردان با هدایت صحیح بازیگرها به سریال رنگ و بویی واقعی میدهد، به گونهای که بیننده با شخصیتها همذاتپنداری میکند و کاملاً هر آنچه را اتفاق میافتد، میپذیرد. در این سریالها همه چیز به درستی سرجای خودش قرار دارد و خبری از اغراق، بیهودهگویی و پرداختن به شاخ و برگهای اضافی در داستان نیست.
سریال «بازی تاج و تخت» مثال اعلای این سبک سریالسازی است. تمام شخصیتها به درستی سر جای خودشان قرار گرفتهاند، به خوبی بازیهایشان را انجام میدهند و با توجه به بستر اسطورهای و فانتزی داستان مخاطب کاملاً آنها را میپذیرد و دنبال میکند، حتی تأثیرگذاری شخصیتهایی که همان فصلهای اول از مجموعه حذف شدهاند همچنان در فصلهای بعد ادامه دارد. بازیهای درخشان، دیالوگهای عالی و سیر داستانی جذاب عناصر مهمی است که سازندگانش با هوش، ذکاوت و دقت بالایی در سریال قرار دادهاند تا «بازی تاج و تخت» به سریالی کمنظیر با مخاطبانی میلیونی تبدیل شود.
سریالهای داخلی با حداقل کیفیت
اگر سیرِ سریالسازی در صداوسیما را در نظر بگیریم به روندی کاملاً معکوس خواهیم رسید، حتی اگر نخواهیم سریالهای موفق دهه ۶۰ و ۷۰ را در نظر بگیریم سریالهای چند سال اخیر صداوسیما فاصله زیادی با سریالهای موفقی مثل «روزگار قریب»، «زیر تیغ» و «وضعیت سفید» دارند. در نبود کمدیسازهای مشهور در تلویزیون، کارگردانهایی که علاقه خاصی به ساخت درام و ملودرام داشتهاند در جذب مخاطب کاملاً ناموفق عمل کردهاند. کارگردانهایی که قرار بوده سریالهایی واقعگرا و اجتماعی بسازند و مثلاً حرف دل مردم را بزنند با ناشیگری مسیر سریالهایشان دور از واقعیت جامعه شده است، یعنی کاملاً بر ضد خود عمل کردهاند. «پریا» که چند ماه پیش از تلویزیون پخش شد و قرار بود درباره موضوعی اجتماعی صحبت کند با پرداخت بد و ضعیف و کش آمدن بدون دلیل به سریالی بیخاصیت تبدیل شد.
در میان سریالهایی که هماکنون در حال پخش هستند «هشت و نیم دقیقه» مصداق بارز این سبک سریالسازی است. بیشتر زمان سریال را صحنههای بیهوده پر کرده است. شخصیتهایش دیالوگهای شعارگونه دارند و بازیها با اغراق بسیار زیاد توی ذوق میزند. بازی شخصیتهایی مثل بهرنگ علوی، شبنم قلیخانی، الهه حصاری و مزدک موسوی مثل آدمهای عصا قورت داده مصنوعی و تصنعی است. هیچکدام از این شخصیتها مخاطب را با خود همراه نمیکنند و قابلیت جذبکنندگی ندارند. مخاطب پس از پایان سریال شخصیتها را فراموش میکند و هیچ اثرگذاری و تأثیری از آنچه دیده در ذهنش باقی نمیماند. داستان هم روندی منطقی ندارد. اگر هم داشته باشد باورپذیر نیست. پسری عاشق دختری بوده، دوست عروس هنگام نامزدی مراسم را به هم میزند، داماد برای انتقام به خواستگاری خواهر آن دوست میرود، روز خواستگاری اینبار پسر نامزدی را به هم میزند، بعد دختر گم میشود و ناگهان پسر میفهمد عاشق دختر شده و الی آخر. با همین چند خط میفهمید داستان فیلم چقدر کودکانه و بدون منطق نوشته شده است.
کارگردانهای ما هنوز الفبای سریالسازی را نمیدانند یا هنوز نمیخواهند قبول کنند سلیقه مخاطب با گذشت زمان تغییر کرده و رسانهها به بینندگان قدرت انتخاب دادهاند. با نگاهی موشکافانه میتوان پی برد سریالها در زمانی کوتاه خیلی سادهانگارانه با بیدقتی و توجه نوشته شدهاند. قطعاً اگر سازندگان برای مخاطبها و اثرشان ارزش قائل شوند بینندگان تلویزیون دوباره شاهد تکرار سریالهایی جذاب و موفق خواهند بود.
* جوان
نظرات