کودکان اعضای فعال کودکیشان هستند؛ پس اگرچه کودکی صرفا دوره موقتی از زندگی افراد است اما برای جامعه، کودکی یک ساختار یا مقوله اجتماعی دایمی است که هیچگاه ناپدید نمیشود؛ اگرچه اعضای آن همواره تغییر میکنند و اگرچه ماهیت و مفهوم کودکی در طول زمان عوض می شود. کودکی به مثابه یک شکل ساختاری با سایر مقولههای ساختاری همانند طبقه، جنسیت و گروههای سنی تعامل دارد و از این رو سازوکارهای ساختاری این مقولهها و دگرگونیهای مربوط به آن، ماهیت کودکی را تحت تأثیر خود قرار میدهند.
جامعهپذیری یا تفسیر کودکان از فرهنگ و جامعه:
یکی از منابع مهم جامعهپذیری در کنار خانواده و مدرسه، صنایع فرهنگی و از جمله سینما است. جهت تبیین نقش سینما در جامعهپذیری کودکان لازم است در ابتدا به مفهوم جامعهپذیری و ابعاد آن بپردازیم. بخش عمده ای از تفکر جامعهشناسی درباره کودکان و کودکی از نظریه جامعه پذیری، یعنی فرایندی که کودکان به وسیله آن خود را با جامعه سازگار و جامعه را در خود درونی میکنند، نشئت میگیرد.
از زمانی که هالیوود با رونمایی از شرلی تمپل (Shirley Temple)، به صورت دختربچه ای با لباس و آرایش زنانه، به حوزه ی الگوسازی برای کودکان و نوجوانان وارد شد، این گروه سنی جایگاه منحصر به فردی جهت پیاده سازی اهداف و برنامه های بلند مدت و آخرین نسخه ی سبک زندگی مد نظر اربابان رسانه پیدا کرد و این در حالی بود که کودکان از یکسو به علت خصوصیات ذاتی شان و از سوی دیگر مبتنی بر آموزش هایی که سینما در طول زمان به آنها داد، پذیرای الگوهای طراحی شده توسط این رسانه بوده و به سهولت می توان نتیجه ی این فرایند اثرگذاری رسانه ای را در کودکان و نوجوانان به شکل تغییر مدل زندگی و تقلید از سبک پوشش، گفتار و رفتار بازیگران و در کل شبیه کردن خود به کاراکترهای مورد علاقه مشاهده کرد. |
این تفکر بیش از همه بر جامعهپذیری اولیه در خانواده متمرکز شده است. تفکری که در آن کودک به مثابه موجودی است که جامعه را در خود درونی میکند. به عبارت دیگر در این نظریه کودک به مثابه عضوی جدا از جامعه نگریسته میشود که باید به منظور تبدیل شدن به عضوی کاملا کارکردی شکل بگیرد و به وسیله نیروهای خارجی هدایت شود.
اثرپذیری بالای کودکان باعث شد تا سینما برای نابود کردن و هضم فرهنگ های بومی و تسخیر نرم سایر جوامع در دراز مدت به کار گرفته شود. این رسانه ی قدرتمند می تواند پیام خود را که همان سبک زندگی آمریکایی است، به دورافتادهترین نقاط زمین منتقل کرده و از این طریق ابتدا با به سلطه کشیدن کودکان و نوجوانان و سپس جوانان، مقدمات فروپاشی فرهنگی و تسلیم شدن کشورهای مختلف را فراهم کند، کشورهایی که در ظاهر استقلال فیزیکی دارند اما در باطن مستعمره های فکری و فرهنگی کشورهای جهان اول هستند. |
در مجموع بایستی توجه داشت دو الگوی متفاوت از فرایند جامعهپذیری مطرح است؛ در مدل جبرگرایانه، کودک کاملا منفعل است. بر اساس این دیدگاه، کودک در آن واحد، هم موجودی شکل نایافته با امکان بالقوه مشارکت در حفظ جامعه در نظر گرفته میشود و هم خطری که باید از طریق آموزش دقیق کنترل شود و این در حالی است که در مدل سازهگرا، کودک به مثابه عاملی فعال و مشتاق آموزش در نظر گرفته میشود. در این دیدگاه کودک دنیای اجتماعی و جایگاه خود در این دنیا را به روشی فعالانه میسازد.
برای مثال امروزه مطالعات بسیاری پیرامون تغذیه کودکان و طراحی دکوراسیون اتاق آنها انجام شده است؛ سایت های اینترنتی، مجلات، برنامه های تلویزیونی، کارشناسان و دانشگاهیان در این زمینه ها بسیار مطالعه کرده و سخن گفته اند؛ درباره ی دادن عسل به نوزاد زیر ۶ ماه، ورزش های مادر در زمان بارداری، تزئین صبحانه برای جلب نظر کودک، رنگ موکت و چیدمان اتاق، ورزش مناسب هر رده ی سنی و ... به سهولت می توان انبوهی از مقالات و صحبت های کارشناسانه پیدا کرد، اما درباره ی اثر یک انیمیشن بر قلب و مغز کودک، تأثیر یک بازی کامپیوتری بر روان نوجوان، نقش یک برنامه ی تلویزیونی در تغییر مدل رفتار خردسال و از این دست موارد به سختی می توان پژوهش ها و تحلیل هایی درخور توجه و شایسته که خارج از چارچوب ها و معیارهای علوم و نگاه روان شناسان غربی این پدیده ها را بررسی کرده باشند، به دست آورد که همانا سینمای کودک نیز از این قاعده مستثنی نمی باشد. |
الگوی جبرگرایانه: جامعه کودک را به شکل دلخواه خود درمیآورد
این دیدگاه به توصیف چگونگی آمادهسازی کودک از منظر جامعه میپردازد. منظور از آمادهسازی، کنترل کودک به وسیله جامعه است. کودک از این رو آموزش میبیند تا در نهایت به عضوی لایق و مفید برای جامعه تبدیل شود. این مدل از جامعهپذیری به این دلیل جبرگرایانه نامیده شده که کودک اساساً نقش منفعلی بازی میکند.
الگوی سازهگرایانه: کودک جامعه را به شکل دلخواه خود درمیآورد
این رویکرد بیان می دارد که کودکان افراد ناقص الخلقه و ناتوان نیستند. آنها بخش وسیعی از عاملان اجتماعی را تشکیل داده و شهروندانی با نیازها و حقوقی خاص هستند. بنابراین کودکان دارای موقعیت اجتماعی همانند بزرگسالانند و شایستگی آن را دارند که خود به بیان افکار، اندیشه ها و دیدگاه هایشان درخصوص مسائل مختلف بپردازند و دیدگاه های آنان از منظر پژوهشی قابل استناد باشد. البته بایستی درنظر داشت که ممکن است کودکان دارای مجموعه متفاوتی از توانمندی ها و شایستگی ها باشند، اما تمام این توانمندی ها نیز از مشخصه های قابل تشخیص ساختار اجتماعی هستند.
در این رویکرد، آموزش، فرصت هایی را در اختیار یادگیرندگان قرار میدهد تا خود آنان به طور فعال و از طریق تجارب دست اول به درک و فهم برسند و دانش را بسازند |
کودکان از همان نخستین روزهای نوزادی، اطلاعات برگرفته از محیطشان را تفسیر، سازماندهی و استفاده میکنند. آنها به دنبال آن هستند که با دنیای فیزیکی و نیز دنیای اجتماعیشان، ساختارهای ذهنیشان را بسازند. رشد اجتماعی کودکان اغلب نتیجه کنشهایی جمعی است که محل وقوع آنها جامعه است. بنابراین فعالیتهای عملی کودکان با دیگران به کسب مهارتها و دانشهای جدیدی منجر میشود که همچون تحول مهارتها و دانشهای قبلی هستند. برای آنکه کودکان شیوههای رفتار را یاد بگیرند، ضروری است با اعضای آگاهتر جامعه گفتوگو کنند. جامعه و فرهنگ در تولید و انتقال ارزشهای اخلاقی اهمیت بسیاری دارند و همچنین نقش واسطه برای آموزش اخلاقی ایفا میکنند.
اهمیت جذب کودکان و همراه نگاه داشتن آنها در کنار سایر اقشار جامعه در راه تحقق سبک زندگی تحمیلی سینما، به حدی بود که یهودیانی که بی رحمانه رقبای خود را از دور خارج کرده و کنترل تمام زنجیره ی تولید و نمایش فیلم از کمپانی ها و استودیوهای فیلم سازی گرفته تا سالن های نمایش و گیشه ها را در اختیار داشته و در قلمرو خود هم چون پادشاهان عمل می کردند و حیات و ممات ستاره ها و کارگردانان در دست آنها بود، حاضر شدند اجازه دهند تنها کمپانی حوزه ی انیمیشن در آن زمان با وجودی که مالکانی غیر یهودی داشت، به حیاط خود ادامه دهد. |
ما در دیدگاه سازهگرایانه شاهد تأکید بر کنشهای جمعی در زمینههای اجتماعی به عنوان امری ضروری برای رشد کودکان و تمام انسانها هستیم. از این روست که نظریات جامعهشناسانه کودکی باید خود را از این دکترین فردگرایانه که رشد اجتماعی کودکان را صرفا به منزله درونیسازی مهارت ها و دانش بزرگسالان میپندازد، رها سازد. از منظر جامعهشناختی، جامعه پذیری منحصر به سازگاری و درونیسازی نیست بلکه شامل فرایندی از مناسبسازی، ابداع دوباره و بازتولید نیز میشود. بر اساس این قرائت از جامعهپذیری، درک اهمیت فعالیت جمعی و اشتراکی بسیار مهم است. باید دریابیم کودکان چگونه با بزرگسالان و یکدیگر گفتوگو و مشارکت میکنند و در تولید فرهنگ سهیم می شوند.
در کنار ساختار معیوب نظام آموزش رسمی ایران اسلامی که با پرورش بیگانه و در مواردی در تعارض است، رسانه ی رسمی کشور نیز با پخش بی قاعده و غیر اصولی آثار نمایشی مربوط به کودکان، آب به آسیاب دشمن ریخته و زمینه ی گرایش و عطش کودک و نوجوان ایرانی را به آثار مغایر با ارزش های عرفی و شرعی جوامع تشدید می نماید و در این میان بدیهی است که باید با مغتنم شمردن ظرفیت رسانهای سینما و استفاده ی بهینه از آن، در انتقال مفاهیم ارزنده به نسل آینده کشور استفاده نمود و از سوی دیگر با واکسینه کردن کودکان و نوجوانان در برابر هجمه ی عظیم رسانهای نظام سلطه به تقابل با شبکهها، فیلمها و انیمشین هایی که ابزارهای جنگ نرم دشمن هستند، پرداخت؛ اما کمتر بارقه ی امید و یا حرکت قابل قبولی در این باره در فضای فرهنگی کشور، بویژه در دوران ولنگاری فرهنگی کشور به چشم می خورد. |
با وجود این در خصوص جامعه پذیری، تأکید صرف بر جمعی و اشتراکی بودن این فرایند کفایت نمیکند. در اینجا مسئله خود اصطلاح جامعهپذیری است. این اصطلاح دلالتی فردگرایانه و آیندهنگرانه دارد که اجتناب ناپذیر است. وقتی فردی این اصطلاح را میشنود بلافاصله مفهوم آموزش و آمادهسازی کودک برای آینده در ذهنش تداعی میشود، در صورتی که اصطلاح بازتولید تفسیری، ابعاد ابداعی و خلاقانه مشارکت کودکان در جامعه را در نظر دارد. اصطلاح بازتولید، دربرگیرنده این مفهوم است که کودکان صرفا به درونی کردن جامعه و فرهنگ نمیپردازند، بلکه فعالانه در تولید فرهنگی و تغییر و تحولات آن نیز مشارکت دارند. این اصطلاح همچنین دلالت بر این دارد که کودکان به دلیل مشارکت در جامعه، هم تحت تأثیر الزامات ساختار اجتماعی موجود هستند و هم تحث تأثیر الزامات بازتولید اجتماعی. به عبارت دیگر کودکان هم از فرهنگ موجود جامعه تاثیر میپذیرند و هم با بازتولید رفتارها میتوانند فرهنگ جامعه را بسازند.
امروز به سبب گسترش پیدا کردن وسایل ارتباطی، در دسترس بودن این آثار سینمایی برای کودکان و نوجوانان آسان تر شده و به همین دلیل آماج تصاویری که کودک امروز در مقابل آن قرار دارد، با گذشته قابلمقایسه نیست؛ به علاوه ضعف های موجود نظام های رسمی تعلیم و تربیت (Formal Education)، در اغلب جوامع از جمله جمهوری اسلامی ایران که متولی اصلی آموزش کودکان و نوجوان اند، باعث شده تا این قشر تمایل بیشتری به نظام آموزشی غیر رسمی (Informal Education) پیدا کرده و نیازهای خود را از مجاری بعضاً ناسالم که اغلب هیچ سنخیتی با فرهنگ بومی جامعه شان نداردند، برآورده کنند. |
شاید بتوانیم ساختن یک فیلم کودک را به دلیل ضرورت ظرافت، به کار کسانی تشبیه کنیم که حرفهشان خنثی کردن بمب است؛ اشتباهی کوچک، ممکن است به انفجاری مهلک بیانجامد. کودکان فیلم را بسیار جدی میگیرند و کاملا از آن تاثیر میپذیرند. دیدن الگوهای خوب رفتاری میتواند بر آنان تاثیرات شگرفی داشته باشد، سلایق بصری و تفکری آنان ارتقا دهد و آنان را تحت تاثیر رفتارهای شخصیتهای داستان قرار داده به نحوی که از آن الگو پذیرند. ولذا دیدن الگویی از کودک که فعال، پرتحرک و پویا است میتواند کودکان را به همان سبک و سیاق بکشاند و با الگوی دوم جامعهپذیری همخوان کند. از آنجاست که هرچه به سینمای کودک و سینماگران کودک بپردازیم باز هم بسیار جای کار دارد.
با وجود اینکه گردانندگان نظام سلطه و کمپانیهای بزرگ سینمایی، به ویژه تولیدکنندگان انیمیشن، در طول چند دهه گذشته به استفاده از این ظرفیت واقف شده و با به کارگیری آن بهرههای بسیاری بردهاند، اما متأسفانه در ایران اسلامی علی رغم تمامی تلاشهای صورت گرفته، به این ظرفیت رسانهای تربیتی کمتر توجه شده است. |
ادامه دارد...
ارسال نظر