به گزارش سینماپرس؛ «لوک بسون» فرانسوی فیلمساز تازهکاری نیست؛ کار کشتگی او را در فیلمهایی چون لئون: حرفهای، لوسی، پیام آور: داستان ژاندارک و چندین و چند فیلم دیگر دیدهایم و میدانیم وقتی پای سینمای حرفهای وسط باشد او به کارش وارد است. اما آخرین اثر این کارگردان ۵۸ ساله چیزی متفاوت با تمامی کارهایی است که تا قبل از این انجام داده است. والرین و شهر هزار سیاره اقتباسی از کمیکبوکی ۵۰ ساله است که مخاطبان خودش را در فرانسه دارد.
بسون از زمانی که ۲۰ ساله بوده قصد ساخت فیلمی با محوریت روایی این کمیک را داشته اما هیچگاه امکان آن فراهم نشده است. حتی زمانی که در حین ساخت فیلم عنصر پنجم وقتی از تصویرگر کمیک های والرین برای همکاری دعوت کرده بود، بعد از مدتی «ژان کلود مزیر» به او گفته بود «به جای این مرخزف فیلمی بر اساس والرین بساز! » تا سال ۲۰۰۹ پس از ساخت و اکران آواتار، بسون متوجه شد که امکانات تکنولوژیک ساخت آنچه در ذهن دارد، فراهم شده است؛ اما از طرف دیگر «جمیز کامرون» آنقدر سطح کار را بالا برده بود که ساخت این فیلم برای بسون همچنان سخت به نظر میآمد.
بحران والرین و شهر هزار سیاره نه در خواست بسون برای تصویر کردن کمیکبوک نوستالژی کودکیاش، بلکه ذائقه مخاطبی است که با سابقهی تقریبا ۸۰ ساله کمیکهای آمریکایی همچون «مارول» و «دیسی» و همچنین فیلمهای قرن بیستویکمی این استودیوها، شکل داده شده است
اما بالاخره در پنجاهمین سالگرد انتشار کمیکبوکها این فیلم اکران شد چیزی که بیش از همه مشهود بود شباهتهای زیاد این فیلم به آواتار در ساخت و روایت و کارگردانی بود، چرا که بسون ناخواسته آنچه از کودکی در تصوراتش داشته را پس از سالها برای اولین بار با آواتار روی پرده سینما دیده بود و نمیتوانست آن را از ذهنش بیرون کند! همین نکته هم شاید باعث ضعف نسبی کار و نقدهای منفی، شد. در این یادداشت نه قصد بحث پیرامون شخصیتپردازی ضعیف والرین را داریم و نه به درام شکل نگرفته در داستانی با خط اصلی از مد افتاده و تکراری، میپردازیم و نه حتی نکات قوت بصری فیلم را میشکافیم؛ این یادداشت درباره گزارهای است که شاید بسون در مصاحبههای پیرامونی فیلماش به طور خاص به آن اشاره نکرده بود ولی از میان اظهار نظرات متفاوتش به دست میآمد.
«فیلم شخصی خودم را ساختهام»، گزارهای که میتواند عدم توجه به قواعد اقتصادی و حواشی آن را توجیه کند. فروش فیلم حدودا نیمی از بودجه آن را جبران کرد که با احتساب هزینههای جانبی تبلیغات و… برای یک فیلم بلاکباستر ابرقهرمانی، شکستی بزرگ محسوب میشود. بسون هیچ وقت مستقیما این جمله را نگفته برای همین هم وارد یک دعوای قدیمی نشده است. دعوایی که حرف اصلی اش این است که هنرمند هنر را برای که تولید می کند؟ خودش؟ قشری خاص یا عمومیت جامعه و مخاطبان آن هنر؟ برای تایید گروه و جریانی خاص یا اینکه «هنر مرز و گروه نمیشناسد»؟ هنر برای هنر یا هنر برای مردم؟
مسئلهی اصلی، نحوه روایت این داستان شخصی است. فیلمهای بسیاری هستند که بر اساس پیشزمینه ذهنی فیلمساز شکل گرفتهاند؛ تارکوفسکی برای فرار از درسهای درونی و نوستالژیهای شخصیاش فیلم میسازد اما غنا و جوهرهی هنری اثر نهایی باعث میشود که به فیلمهای ماندگاری در تاریخ سینما بدل شود، فیلمهایی مثل آینه یا نوستالژی. هرچند تارکوفسکی نیز هیچ وقت صراحتا نگفت که من فیلم خودم را ساخته ام اما بلاشک جوهره این فیلمها کاملا درونی و شخصی هستند. اما گونه دیگری از فیلمهای شخصی که به شدت مذموم است، زمانی است که هنرمند برای فرار از شکست همه جانبه اثر خود دست آویزی جز شخصیسازی کار ندارد. منظور از شکست حتما از منظر مالی و اقتصادی نیست، حتی فیلم شاید در زمان خودش دیده نشود ولی سالهای بعد نسلی به هر دلیلی بتواند با آن اثر قدیمی ارتباط برقرار کند، نمونهای که در ادبیات و رمانهای زیادی نیز شاهد آن بودهایم.
با این وجود بحران والرین و شهر هزار سیاره نه در خواست بسون برای تصویر کردن کمیکبوک نوستالژی کودکیاش، بلکه ذائقه مخاطبی است که با سابقهی تقریبا ۸۰ ساله کمیکهای آمریکایی همچون «مارول» و «دیسی» و همچنین فیلمهای قرن بیستویکمی این استودیوها، شکل داده شده است. بسون در مصاحبهای میگوید: «چیزی که مرا بیش از همه آزار میدهد این است که آمریکا همیشه مافوق همگان است و این که تنها آنها هستند فوق العادهاند. چه کشور دیگری در جهان جرئت این را دارد که فیلمی با عناوینی چون «کاپیتان برزیل» یا «کاپیتان فرانسه» بسازد؟ هیچ کشوری با این خصوصیت وجود ندارد. ما همیشه به خود میگوییم که بیخیال، ما توانایی ساخت فیلمی آن چنانی را نداریم. فقط آنها میتوانند کاپیتانی آمریکایی داشته باشند و طوری آن را نشان دهند که خیلی چیز عادی و نرمالی است. من در سینما نیستم که به مردم تبلیغات و پروپاگاندا نشان دهم. من در سینما به دنبال داستان سرایی هستم. » شاید دلیل اصلی دیده نشدن آخرین ساخته لوک بسون – که حداقل فرانسویها و برخی همسایهشان به دلیل سابقه ۵۰ ساله کمبک مورد اقتباس، باید استقبال قابل قبولتری از آن میکردند – همین تحمیل و تغییر ذائقه شکل گرفته شده است. چرا که هر چند والرین و شهر هزار سیاره کار میانردهای _همانطور که از نظرات منتقدین مشخص است_ به نظر بیایید ولی بلاشک از تعداد زیادی از فیلمهای کمیک بوکی دنیای دی. سی در ۱۵-۲۰ سال اخیر قدرتمندتر است! پس به نظر میرسد تا جایی که ساخت فیلم به ظاهر شخصی، راه فراری برای کارگردان نشود و «فیلم خودم را ساختهام» عبارتی برای متهم کردن مخاطب اصلی هنر _مثلا تماشاگر در سینما_ نشود، میتواند جذاب هم باشد چرا که اصولا ایدهها و راهکارهای هنر ساخت و پرداخت آنها چیزهایی است که از دل و ذهن هنرمند میجوشد.
*صدرا مفتاح
ارسال نظر