به گزارش سینماپرس: مشت نشانه خروار است و این مثل درباره وضعیت ادبیات نمایشی ایران و اهمیت آن برای آدمهایش و نسبت آن با جایزهای کاملاً مشهود است که شب گذشته در کسالتی در ابعاد مرگ قابل تجربه بود. جهانی از خمودگی و بیتحرکی و سکون، سالن ناظرزاده را فراگرفته بود تا در نهایت شش جایزه میان برگزیدگان تقسیم شود و در این میان دریابیم چه تناقضاتی جهان ادبیات نمایشی ایران در مینوردد.
همه چیز به نشست خبری اولیه فرهاد مهندسپور در تئاتر شهر بازمیگردد. او اعتراف کرد برایش اجرا بر متن ارجحیت دارد و این حرف تازهای نبود. کافی است به شاگردان او در این سالهای اخیر نگاهی بیاندازیم تا دریابیم آنان چگونه در حذف نمایشنامهنویس از بستر یک اثر دراماتیک تلاش کردهاند. او البته حرف درستی نیز در نشست خبری زد که بیش از همه مورد هجمه قرار گرفت. او گفت جایزه نمایشنامهنویسی دخلی به جشنواره فجر ندارد و کارکرد این دو با یکدیگر متفاوت است. او حرف درستی میزد. مهمترین جوایز ادبیات نمایشی جهان از نوعی تفوق و برتری بهره میبرند که در ایران به چنین درجاتی نرسیده است. برای مثال در حالی جایزه پولیتزر برای ادبیات نمایشی بخش مجزایی دارد که جایزه جلال - به عنوان مهمترین جایزه ادبی دولتی ایران - هیچ اهمیتی به موضوع ادبیات نمایشی نمیدهد و همه چیز را معطوف گونههای ثابتی از ادبیات میکند.
در فراخوان نخست جشنواره تئاتر فجر خبری از این جایزه هم نبود. همه چیز با جنجال شروع شد. کسی به حرف مهندسپور گوش نداد؛ اما رایزنیها پس از فروکش کردن اعتراضات آغاز شد. کار به چند بیانیه از جانب انجمن نمایشنامهنویسان و گروههای دانشجویی کشیده شد تا جایزه ادبیات نمایشی شکل بگیرد و از استقلالی نصف و نیمه بهره ببرد. با این حال نام فجر را در پس نام طولانی خود یدک میکشید.
مدیریت این بخش را به اصغر نوری سپردند که بیشتر به عنوان مترجم شناخته میشود و برای کسانی که او را میشناسند، فرانسوی بودن دو پنل تخصصی این بخش نیز چندان عجیب نبود. با این حال اصغر نوری موفق میشود اولین جایزه ادبیات نمایشی در قالب مهندسپوریش را اداره کند و آن را به سامان برساند. همه چیز برای رونمایی در شب گذشته مهیا بود.
مشت نشانه خروار است و آنچه در شب گذشته شاهد بود مصداق بارز این ضربالمثل است. جمعیت اندکی در سالن حضور داشتند که به شکل پراکنده و کلونیوار در ناظرزاده پخش شده بودند. به جز ردیف اول که همواره جایگاه متولیان است، جایگاههای دیگر در تصرف کسانی بود که به نوعی از جوایز آن شب منتفع میشدند. خبری از نمایشنامهنویسان شاخص و شناخته شده ایران نبود. حتی خبر از برخی داوران هم نبود. در واقع باید گفت اصلاً خبری نبود.
برنامه هم مشخص بود. ابتدا مهندسپور سخنرانی کوتاهی میکند و تلاش میکند کمی به نمایشنامهنویسان دلداری دهد و بعد با گفتن «انگیزههای نمایشنامهنویس با کارگردان و بازیگر متفاوت است» همه چیز را به همان دیدگاه رایج خودش بازگرداند. پس عجیب هم نیست برای کسی که برایش متن اهمیتی ندارد در میانه راه سالن را رها کند، بدون آنکه دلیلش را بگوید و ما چیزی بدانیم. ما آنچه میبینیم را دریافت میکنیم، چون این یک اجراست که بدون متن پیشینی تداوم دارد.
در ادامه هر برگزیده روی صحنه میآید تا از روی کاغذهای متحدالشکل بخشی از نمایشنامه خود را بخواند. برایم جذاب میشود که در بخش تولیدی بیشتر کارها در فضای رئالیستی سپری میشود. نمایشنامههای که تمام تلاششان نشان دادن واقعیت جامعه است و از هر گونه خیال و تخیل عاری هستند. خوانندگان با سردی و رخوت، آرام نمایشنامهای را میخوانند که برای نگارنده جز کسالت چیزی به همراه ندارد. از خودم میپرسم من از این نیمبند جملات چه دستگیرم میشود؟ آیا با همین صحنه یا پرده سوم خواندنها داوران آثار را انتخاب کردهاند؟ آیا با شنیدن متن از دهان نمایشنامهنویس به قدرت لایزال آنها پی میبریم؟ چرا این نمایشنامهها هیچ هیجانی ندارند؟ چرا آنقدر سرد و بیروحند؟ پس از آن شور دراماتیکی که از زمان آیسخولوس تا به امروز در نمایشنامههای ممت جاری و ساری بوده است، چه شده است؟
بیانیه هیئت داوران که خوانده میشود دستم میآید که ملاک داوری بومینویسی بوده است. چیزی که هنوز نمیدانم چیست. برایم سوال میشود بومینویسی فارس باقری را کجا خواندهام؟ آخرین اجرایی که از او دیدم در فضایی کاملاً غربی میگذشت. یا نادر برهانی مرند که تلاشی برای اجرا رومولوس کبیر دورنمات سوئیسی در همین اواخر داشت. نسبت این دوستان با آن بومینویسی در چیست؟ نمیدانم.
بخش دوم را حرفهایها در دست میگیرند. اگر آماتورها پنج صفحه میخواندند، اینان دو صفحه قرائت میکنند. برخی همانند پیام لاریان و محمد منعم به کسالتآور بودن این رویه اشاره میکنند؛ ولی باز میخوانند. با آن موسیقی پیشزمینه غمآلودی که نمیدانم حکمتش چیست؟ چرا با بخش نسبتاً کمیک یک نویسنده موسیقی آرام بیکارکرد پخش میشود؟ به نظر playlist دوستان در صد سال اخیر به همین چند موسیقی محدود است و نمیدانند میتوانند از Spotify استفاده کنند.
بیانیه هیئت داوران این بخش هم خوانده میشود و با زبانی کنایی و اعتراضی از نه چندان خوب بودن آثار بررسی شده میگویند. از قضا برندگان این بخش چندان شباهتی با نمایشنامههای بخش تولید ندارند. آثار به هیچ عنوان بومی نبودند. به نظر میرسد وحدت رویهای در میان دو گروه داوری وجود نداشته است. جالب آنکه امیر یاراحمدی در مقام قاری بیانیه از فارسینویسان دهههای اخیر بوده است. مشخص میشود فجر خود نمیداند چه میخواهد، ما که جای خود داریم.
کسالت به حد اعلای خود میرسد. حتی آن قطع نمایشی میان دو جایزه هم آرام و بیتحرک است. یاد اختتامیههای فجر میافتم که همه چیز در راستای تهییج و تحریک است. نمایشنامهنویسان چه گناهی کردهاند که باید در مردابی چنین دست و پا زنند؟
جایزهها را میدهند و از خودم میپرسم اینان برای چه کسی متنشان را خواندند؟ کجایند آن کارگردانانی که باید اینان رو کشف کنند و آثارشان را به تولید برسانند؟ کجاست «پروانه الجزایری» پیام لاریان که سال پیش برنده جایزه مشابه شد؟ چرا همه چیز در همین رخوت محصور میان دیوارها و چاپ فرمالیته یک کتاب ختم میشود؟
نگاهی به اطرافم میاندازم و میبینم در میان حلقه مهندسپور نمایشنامهنویسی نمیبینم. همه چیز میان کارگردانانی تقسیم شدهاند که همانند مهندسپور برایشان متن اهمیتی ندارد. آنان اجرا را برتر میدانند و نمیدانم چرا اجرا را به مثابه متن نمینگرند. مگر نه اینکه در جهان نشانهها و پدیدارها هر چیزی میتواند یک متن باشد؛ حتی همین اجرای خستهکننده اهدای جوایز ادبیات نمایشی.
از خودم میپرسم چرا باید قوه فکری و اندیشهای حوزه ادبیات نمایشی محدود به همین چند نفری باشد که همواره هستند و هیچگاه تغییر نمیکنند؟ چرا باید داوری متون در اختیار چند فرد خاص باشد؟ آیا وقت آن نرسیده پای نگاههای نو و نوشتارهای قرن ۲۱ امی به فضای ارزیابی ادبیات نمایشی باز شود؟ در سالهای اخیر اقبال به متون کدام گروه از نمایشنامهنویسان بیشتر بوده است؟ چرا نگاه دوستان در قالب نظریات پراکنده و شفاهی مکتوب نمیشود که مورد بحث و مداقه قرار گیرد، مهمی که جز برخی ژورنالیستها و منتقدان، توسط دیگرانی صورت نگرفته است؟
به یاد جایزه پولیتزر میافتم که همواره برای چاپ یک ترجمه برای ناشران مهم بوده است و با آمدن «برنده جایزه پولیتزر» فروشش اندکی تضمین میشود. هیئت داوران آن را چه کسانی تشکیل میدهند؟ پاسخ: یک استاد دانشگاه و چهار منتقد. کسانی که برای مفاهیم، پدیدهها و نشانگان تئاتر کنونی ایران دست به قلم بودهاند و از سنت فراموششدنی شفاهی بهره نمیبرند.
برایم پرسش میشود چرا فرهاد مهندسپور به عنوان مهمترین چهره دانشگاهی در تضعیف نمایشنامه به مثابه متن پیش از اجرا، چرا آرا و نظرات خود را در قالب کتابی منتشر نمیکند و نمیگوید چرا او چنین میاندیشد؟ چرا به جای بیان دیدگاههایش به سراغ نمونههای غربی میرود؟ چرا مستقیم خود را در معرض نقد قرار نمیدهد؟ چرا جلسه را در میانه رها میکند تا تصویری استعاری از رها کردن متن در اندیشههایش تداعی شود؟ چرا باید اختتامیه نمایشنامهنویسی چنین کسالتآور باشد؟ آیا این همان تصویری است که مهندسپور نسبت به نمایشنامهنویسی در ذهن میپروراند؟
به نظر میرسد با مکتوب شدن ایدههای حلقههای موجود میتوان به سست بودن اندیشه پشت ماجرا پی برد و فضا برای نقد و زیر سؤال بردن ایدهها مهیا شود. همانند آنچه میان مصطفی اسکویی و عباس جوانمرد رخ داد. گویی مکتوب شدن به معنای لو رفتن است.
رویداد دیشب مشت نشانه خروار بود. این کل ادبیات نمایشی ایران است.
*تسنیم
ارسال نظر