به گزارش سینماپرس، کریسمس واقعا چهرهای معصوم در سینمای هالیوود دارد. درخت کاج زبان بستهای که رویش را با چراغهای رنگارنگ و گویهای قرمز و ستارههای طلایی آراسته میکنند و پایش فردای روز سال نو یا میلاد مسیح با کادوهای بابانوئل پر میشود و درحالیکه برف آرام آرام از پشت پنجره به زمین مینشیند و همهجا را سفیدپوش میکند جشن آغاز میشود.
نیت تحلیل و بررسی فرهنگی کریسمس مانند هالووین نیست که اگر باز بنا باشد تا یکی دیگر از آئینهای غربیان و نو مسیحیان تبیین شود باید مبانی پوک وجود سانتا کلوز و رگ و ریشههای اومانیستی آرزوهای بزرگ و کوچک این عید بیان شود! اما لاجرم گاهی سر این مهمیز ناخودآگاه به سمت حاشیههای مهمتر از متن میرود.
داستان این است که آیا کریسمس که برخی از سروران آن را وسیلهای برای تبلیغ مسیحیت در سینما میدانند در کنار نمادها و نشانها و نکات آن که بوی ضدیت با دین از آن به مشام میرسد حقیقتا وسیلهای درست برای تبلیغ مسیحیت است؟ و اینکه آیا صرف تبلیغ مسیحیت هدف یا فرجام سینمای کریسمس میباشد و یا سبک زندگی «رویای آمریکایی» نیز در این بین دخیل است؟
بدون شک از اولین و بهترینهای سینمای کریسمس فیلم «زندگی شگفت انگیز» یا «این یک زندگی شگفت انگیز» است، که ساخته «فرانک کاپرا» محصول سال ۱۹۴۶ میباشد. فیلمهای این چنینی هم که سالها بعد خصوصا در دهه ۸۰ و ۹۰ ساخته شده است همگی ذیل باور تقدس بخشیدن به خانواده است. پدر، مادر و بچهها در کنار هم با تمام اختلافات و ناامیدیها در کنار چیزی به نام درخت کاج و بابانوئل جمع میشوند. حتی این سینما موضعش در مقابل حقیقتی که میخواهد بگوید سوزاننده است. این مسیح نیست که نور امید و معنای زندگی را ایجاد میکند حتی خانواده هم نیست بلکه درخت کاج و لیوان شیر با کوکی خوردن در کنار شومینه در شب سرد زمستان است که زندگی را روحی تازه میبخشد. همین لایه سطحی، ولی بشدت آرزومندانه و رویایی برای یک آمریکایی معصوم که گرفتاریها او را از زندگی خسته کرده است به او یادآور میشود که سرزمین فرصتها (آمریکا) چقدر برای خوش بودن و زندگی مرفه راه و چاه دارد.
پوستر فیلم چه زندگی شکفت انگیزی
شاید این تیپ مناسک بلافاصله برای ما ایرانیان با مراسمی مثل شب یلدا مقایسه شود. غافل از اینکه روح شرقی خصوصا ایرانیها همواره در این اعیاد و آئئینهای ایرانی و دینی مثل نوروز به تماشای نعمتها که سرچشمه الهی دارد میرود و مقوله شکرگذاری و سیر در آفاق و انفس که از سنن کهن شرقیان است را زنده نگه میدارد و همین نشان از اصالت و قدمت آن است. نه این چنین آئینها و مراسماتی مثل ولنتاین و هالویین که یکبار مثل قارچ سبز شدند و خالی از اصالت و پیشینه هستند. جسارت به مسیحیان ایرانی عزیز خودمان نشود ولی این بزرگواران خوب میدانند که آئینهای ایرانی با هیچجای دنیا از جهت عمق، غنای از مفاهیم متعالی و قدمت قابل قیاس نیست.
همین دم خروس یا ریای فریبکار بعدها در فیلم محبوب «تنها در خانه» ساخته «کریس کلمبوس» بیرون زد. آقای مرد رویایی آمریکا که همواره در لایه ثرومتند خانوادههای آمریکایی فیلم میسازد و از این فیلم بسوی «مرد دویست ساله میرود» و بعد هم کلید آثار رازآلود «هری پاتر» که آنجا هم زندگی اشرافی جادوگران را بنا میکند، به گمان خود خانواده را موضوع و محل توجه خود نشانده است ولی خانواده نیز آنجا محلی از اعراب ندارد بلکه خودباوری و اراده فردی است که ناجی است و هرچه مسیحیت نور امید را در کلیسا در قلب کوین بخواهد روشن کند این اتکای وی بر عبارت من میتوانم است که بساط دزدان ابله پیرزن خفهکن را برمیچیند.
خرید لاکچری کوین از فروشگاه
در این شکی نیست که نهایتا ارزش خانواده و خوبیهای آن اشاره میشود و اینکه فیلم تلاش دارد تا اعتماد به نفس را برای کودکان معنا ببخشد اما قطعا چند نیم خط از مسیحیت به معنای تبلیغ مسیحیت نیست. بلکه تبلیغی برای سبک زندگی آنهم در طبقه مرفه و بیدردی است که هر سال دسته جمعی به گوری میروند. تبلیغ فروشگاههای بزرگ، سورتمه، شرکتهای بزرگ مسافربری و هواپیمایی و فیلمهای کلاسیک نوآر و هرچیزی که برند ترامپیسم دوست دارد.
برآورده کردن آروزهای دنیوی برای کودکان قارونی آیا هدف ظهور و میلاد عیسی مسیح بوده است یا ظهور ناجی به نام آمریکای سرمایهدار؟
میخواهم بگویم که مسیح خود انقدر مظلوم در این سینما است که حتی آقای بروس ویلیس در فیلم جان سخت DIE HARD ناجی حقیقی است و در زمانی که تروریستها در حال عملیات هستند بزرگترین هدیه شب عید سال نو و کریسمس را وی به مردم شهر میدهد و او بابانوئل واقعی ملت آمریکا میشود: از بین بردن تروریستها. لذا مفهوم منجیگرایی اگرچه که کماکان روشن است و بازیگردان، ولی خبری از عیسی مسیح نیست که نیست.
نمایی از فیلم جان سخت که پیامی از طرف قهرمان روی لباس یکی از تروریستها نوشته شده است: حالا من یک مسلسل دارم.
بابانوئل در کیسه خود برای بچهها هدیههایی مثل لباس و اسباب بازی میآورد و با گوزنهای سرزمین شمالی از جهانی دیگر که سرزمین آروزها است به خانههای بچهها میآید و از دودکش شومینه که در آنجا آرامش میگیریم و نور زیبای گرمابخش حاکم است پایین میآید و با چیدن کادو برای بچههای ثروتمند آرزوهای آنان را برآورده میکند. در حقیقت که بابانوئل وجود ندارد بلکه این پدر است که باید آرزوهای فرزندان خویش را پای درخت کاج بگذارد.
کریس کلمبوس ناجوانمردانه نزد وجدان خودش نگفت که همه بچههای واشنگتن و نیویورک مثل «کوین مکآلیستر» پدر پولدار ندارند که برایشان کادو بخرد و صبح که از رختخواب گرم و نرم بیدار میشوند با شادی به سمت آنان بدوند.
برآورده کردن آروزهای دنیوی برای کودکان قارونی آیا هدف ظهور و میلاد عیسی مسیح بوده است یا ظهور ناجی به نام آمریکای سرمایهدار؟ براستی سرمایهداری چون خون، در رگهای تمدن آمریکا میچرخد. سرمایهداری مرام قاتلان ناصر مسیحی در اورشلیم غصب شده یعنی یهودیان زرسالار است که پشت نقاب این آثار گرم و زیبا و معصوم مخفی شدهاند و دلارها را میشمارند، و اگر نه عیسی که خود ساده میزیست و مانند همه انبیا با فقرا میگشت…
جدای از این سخنان بنظر میرسد باز مسیح مظلوم است؛ چه کودکانی که بدلیل طبع خدادادی آنان بیشتر به بازی و سرگرمی علاقه دارند تا پند و اندرز و دین و لذا پیامبر آنان و عشق آنان همین جناب سانتاکلوز یا بابانوئل است. حتی در داستان معتبر و معروف آقای «چارلز دیکنز» یعنی «آروزهای بزرگ» که از روی آن نسخههای فراوان سینمایی و انیمیشن ساختهاند و بهترین آن همان است که کمپانی «والت دیزنی» برای بچهها با عنوان «سرود کریسمس» در سال ۱۹۸۳ ساختهاست این حضرت عیسی (علیه السلام) نیست که با یک دعوت ایجابی و مثبت نور زیبایی و مهربانی را چون راه به «اسکروچ» نشان میدهد، بلکه ملک مرگ هالووینی با ترسیم عذابهای جهنمی یعنی مرام و مسلک قرون وسطایی این خسیس زراندوز و پول پرست را از رفتار زشتش بازمیدارد.
در سینمای ترس بچهها نمیروند ولی در سینمای کریسمس علاوه بر بزرگترها مخاطب اصلی کودکان هستند.
باز مینویسم که در منتها الیه این مسیر مسیحیت تبلیغ میشود و عنوان دینی در کرنا دمیده میشود و در این که میتوان از این سینما برای تبلیغ مسیحیت استفاده کرد شکی نیست ولی آنچه که نهایتا به ثمر مینشیند سبک زندگی و رویای آمریکایی است.
هالووین که قبل از موعد عید سال نو و میلاد مسیح قرار گرفته است بدرستی در موقعیت واقعی قرار گرفته. این فاصله بین هالووین تا کریسمس با سینمای مختص به خود باعث میشود ارزش آنچیزی که هالیوود میخواهد در سینمای کریسمس بیان کند به بهترین نحو ممکن بیان شود. هرچه در هالووین ترس و خشم و سیاهی و تباهی است در کریمس شادی و نشاط و زیبایی و شکوفایی است. سینمای هالووین سینمای ترس است و سینمای کریسمس سینمای شادی. در سینمای ترس بچهها مخاطب قرار نمیگیرند ولی در سینمای کریسمس علاوه بر بزرگترها مخاطب اصلی کودکان هستند.
در هر صورت کریسمس یا هالووین فرقی ندارد، ژانر سینمای آنها شاید باهم تفاوتی داشته باشد، ولی حقیقت آنان دو روی یک سکه هست. هالووین با ترس از نیستی و مرگ و عذاب چشمها را به زندگی میدوزد و از این مسیر به جیب میزند، کریسمس هم که شرحش گفته شد. سبک زندگی رویایی آمریکایی بعد از هالووین باید سر از کیسههای سانتاکلوز درآورد و نانش برای سردمداران سرمایهداری باشد. پس، آن معصومیتی که سینمای کریسمس در پشت آن پنهان شده است چندان واقعی نیست، زیرا تفکر ظالم و خودشیفته مرکانتیلستی یهودیان صاحب سرمایه هالیوودی که ابا و اجدادشان به «تاجر ونیزی» میرسد در آن حاکم است.
*رسانه انقلاب
ارسال نظر