به گزارش سینماپرس، بدون تاریخ بدون امضا بهمانند فیلم قبلی «جلیلوند»، پدیده جشنوارهای یأس و ناامیدی است؛ زمان و مکان چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت این بار مُهر بدون تاریخ و امضا خورده تا یک خراب شهری با انسانهای افسرده نشان دهد. بحثی بر سر جایزه گرفتن در جشنواره جهانی نیست بلکه مشکل اصلی، نداشتن اشتراکات انسانی این مدل از فیلمها برای مخاطب فطرت پذیر است. فیلمسازان، امر اخلاقی را بهصورت توریستی و ترحمانه و مدل «کیرکگارد»ی فهم کردهاند و بهجای ساختنِ حس، حس را میسوزانند. در واقع فیلم بدون تاریخ بدون امضا وجدان و سرنوشت و امر اخلاقی و شجاعت و… را بهصورت انضمامی و گلدرشت و خارج از سبک مرسوم ساخته است و با تمام وجوه فیلمنامه و کارگردانی و قاببندیها و… نمیتواند الگوی اخلاقی برای مخاطب جهانی ارائه دهد.
«نوری بیلگه جیران»، فیلمساز ترکیهای نیز قبل از این، مشابه بدون تاریخ بدون امضا و حتی مشابه فیلمهای «فرهادی» را در فیلم روزی روزگاری آناتولی ساخته بود و در آنجا آنارشی را در قابهای شبه «تارکوفسکی« نشان میداد و به یک مجله بصری آرام خشونت تبدیلشده بود!
صحنه کالبدشکافی مجدد پسر موسی (نویدمحمدزاده) که نبش قبرش کرده بودند دقیقاً مانند صحنه فیلم روزی روزگاری آناتولی است. و این گفتمان خشونت و نئورئالیسم و گداگرافی و فقر و… قطعاً برای جشنوارههای خارج که دنبال بدنام کردن و زشت نشان دادن ایران و منطقه هستند، خوشایند است. و همه اینها به سبک نئورئالیسم برمیگردد؛ مکتبی که در جامعه ویرانشده ایتالیا پس از جنگ جهانی دوم و خاص آن جامعه شکل گرفت و واقعیات تلخ آن را بدون ارائه راهحلی به نمایش میگذاشت، و هنوز هم مصائب نئورئالیسم، به شکل افراطی در سینما وجود دارد.
از طرف دیگر نیز، بدون تاریخ بدون امضا در برزخِ میان رئالیسم و ناتورالیسم، گرفتارشده است و دستوپا میزند؛ از حیث سبک رئالیسم، میخواهد پدیدههای جامعهشناختی را در پرتو اصل علیت اجتماعی بررسی کند اما فیلمنامهاش عملاً حفره دارد و ظرف رئالیسم را مخدوش کرده است. اساس فیلمنامه بر غافلگیری به سبک فرهادی است، درحالیکه طبق اصول فیلمنامهنویسی، این تعلیق (افشای تدریجی) است که جز پیرنگ است نه غافلگیری! مثلاً نشان ندادن درگیری موسی در کشتارگاه و جنایت او بر کارگر متقلب (مرغ مرده فروش) بهنوعی غافلگیری دروغین است که هیچ کارکردی در فیلمنامه ندارد.
جزئیات افراطی و واقع نمای فراوانی در فیلمنامه وجود دارد که عملاً به دلیل فقدان اصول فیلمنامهنویسی و قصه استاندارد، به یک اثر مشتت و جبری تبدیلشده است. چه اینکه از حیث ناتورالیسم، فیلم میخواهد نوعی جبر محیطی و تربیتی را نشان بدهد و مثلاً تراژدیِ پیچیده انسانی باشد اما بیشتر به یک ترس و ترحم و انفعال و واپس زدن شبیه است. در وجوه اگزوتیک، و از حیث ادبیات نیز شبیه داستانهای پنج داستان و زن زیادی اثر جلال آل احمد است (یاس بعد از از دست دادن فرزند توسط انتخابهای اشتباه).
زندگی بیقاعده و علمزدهٔ «کاوه»، با تفکرات مدرن و جبرگرایانه، در چالش با زندگی استبدادزدهٔ سنتی و بی رؤیای «موسی» قرار دارد. علاوه بر این، سبک زندگی مدرن هم مشاهده میشود که یک مرد و زن برای برقراری ارتباط، هیچ نیازی به داشتن نسبت با یکدیگر ندارند؛ مثلاً هیچگونه دلالتی مبنی بر نسبت فامیلی میان کاوه و سایه (هدیه تهرانی) وجود ندارد، درحالیکه آنقدر به یکدیگر نزدیکاند که به زن و شوهر شبیهاند.
علاوه بر نقض تعلیق در فیلمنامه، شخصیتپردازیها نیز محل خدشه و اشکال است؛ کاوه (امیر آقایی) گویا «سورن کیرکگارد» است که با خود یک ترس تاریخی و بشری را از گذشتهاش همراه آورده است! کاوه بههیچوجه به شخصیت و پرسوناژ و حتی تیپ هم تبدیل نمیشود؛ درواقع برای ساخت شخصیت، منش لازم است و شناخت جنبههای مختلف انسان، اما اگر فقط اعمال و افعال و کنشهای غریزی از او صادر شود، دیگر راهی برای شخصیت و هم ذات پنداری نمیماند. «کاوه» بسیار شیک شک میکند و شیک هم عذاب وجدان میگیرد و شیک هم وزرِ گناه فرد دیگری را بر گردن میگیرد!
در این فیلم، معماریها و قبرها و پزشکی قانونی فقط شخصیت دارند! شهر، تبدیل میشود به عنصر ماکابر (مرگ) و قبر و کالبدشکافی و ترس و لرز. فیلم بهشدت خشمگین است و این خشم را در رفتار انسانها به وفور دیده میشود. از موسی که باخشم، «حبیب» را از دفتر بیرون میکشد تا صحنه باز کردن جسد نبش قبر شده تا حقیر کردن زن موسی توسط پلیس. این خشم حتی در شکل قاببندی نیز مشهود است که موجب دوری شخصیتها شده است. بشکه که منفجر میشود، همه در قاب میگنجند، مثل سکانس درگیری در مرغداری!
سخن آخر اینکه، از این بشکه باروتِ «خشم»، عملاً تعلیق امر اخلاقی بیرون میاید نه نور ملایم اخلاق! کاوه به شکل جهش ایمانی، خود را آزمایش میکند و نهایتاً امر اخلاقی، تعلیق میشود؛ همان مدلی که «سورن کیرکگارد» در کتاب ترس و لرز بیان میکند (داستان ابراهیم نبی (ع) و ذبح پسرش)؛ او بخش عمدهای از وقت تفکرش را بر مسئله انتخاب صرف کرده؛ در تبیین روند رشد انسان در یک فرایند سوبژکتیو از سه مرحله استحسان (خیر خاص)، اخلاق (خیر عام) و ایمان (خیر الهی) صحبت میکند. کیرکگارد معتقد است تقلا در مرحله آیرونی منتج به دو رویداد میشود: اول خودکشی بهمثابه عدم پذیرش اخلاق و دوم ورود به مرحله اخلاقی. شخصیت کاوه، به نحوی در وضعیت آیرونی قرار دارد (آیرونی به معنی تجاهل و خود را به ندانستن زدن). کاوه تلاشش برای جلب رضایت دیگری است تا خود، با اینکه توانایی انتخاب مصلحت را دارد.
اما شخصیت موسی در مرحله افسردگی قرار دارد و در وضعیت روانی عادی نیست. این افسردگی را میتوان در شخصیتپردازی کاوه دید اما با این تفاوت که انتخاب کاوه برای قبول حبس، دغدغهای شخصی است. انتخاب او که میتواند به شکل اخلاقی صرف خانواده شود، در وضعیتی است که عقلا آن را غیراخلاقی میخوانند؛ خداوند متعال چنین امتحانی را از بشر نخواسته است.
فرق بین امتحان الهی و امتحانهای معمول نزد انسانها این است که غالباً ما نسبت به باطن حال اشیا جاهلیم، و میخواهیم با امتحان آن حالت از آن موجود را که برای ما مجهول است روشن و ظاهر سازیم، ولی ازآنجاکه جهل در خداوند سبحان متصور نیست، لذا امتحان او از بندگان برای کشف مجهول نیست، بلکه تربیت عامه الهیه است، نسبت به انسانها که او را بهسوی حسن عاقبت و سعادت همیشگی دعوت میکند.
*حمید خرمی
ارسال نظر