پدری به حالت احتضار، بر تختی اریب افتاده، دخترها و مادرشان مدام دعا میخوانند و از سویی به سوی دیگر میگریزند. پسر خانواده زبان در کام فروبسته است و حرف نمیزند. او مغضوب است. کشیش هر دم سر میرسد و از احتضار و مرگ و قانون کلیسا میگوید. او تهدید میکند اگر پیش از مرگ مراسم صورت نگیرد، اموال متوفی از آن کلیسا میشود. پدر اما نمیمیرد. دختر باکره خانواده که قرار است در ظاهر نماد پاکدامنی و معصومیت باشد، خسته از شرایط تصمیم به قتل پدر میگیرد؛ اما به اشتباه برادر خفته بیصدایش را خفه میکند.
خلاصه داستان «آلبوم خانوادگی» سعید هاشمزاده بوی رئالیسم میدهد. یک شخصیت بد که متظاهر است (کشیش) در برابر آدمهایی که این تظاهر را قبول میکنند (خانواده) قد علم میکند و آنان را تهدید میکند تا جایی که یکی از شخصیتها میشورد و علیه نیروی تباهی اقدامی میکند. اقدام او اساس گرهگشایی ملودرام میشود. این اساس بیشتر ملودرامهای ایرانی است.
اما اثر هاشمزاده در ظاهر یک خلاصه به ماجرای ملودرامها نزدیک است. او تلاش میکند به سوی تراژدی قدم بردارد و در این تراژدی قهرمانی وجود ندارد. در این تراژدی هر یک از دخترها میتوانند رکن تباهیگر متظاهر داستان باشند؛ اما اینان همگی درگیر هامارتیا و هوبریس هستند. آنان از وجوه منفی خویش نمیتوانند رهایی یابند. دختر بزرگتر فرزندی دارد که حرف نمیزند، دختر میانی آنچه تظاهر میکند نیست و دختر کوچکتر برخلاف آموزههای کلیسا، ساز مینوازد. آنان همگی طائونهای یک تراژدی هستند که برای عبور از آن، میبایست اودیپوار خود را قربانی کنند. اما انسان مدرن چون شهسواران رفتار نمیکند. آنان سیاهی خود را میپذیرند، پس دختر معصومنما برادر بیزبانش را میکشد؛ هر چند ناآگاهانه.
برای جدا شدن داستان از ظاهر ملودرام و فرود در زمین تراژدی هاشمزاده به سوی خلق ژستهایی رفته است که هر عملی را اغراقآمیز میکند. فضای نمایش، شکل دیالوگها و واژگانی که بر زبان شخصیتها جاری است، همه در جهت تصویری است که ما از تئاتر اکسپرسیونیستی داریم. تئاتری که هدفش دوری جستن از ناتورالیسم در بازی و رئالیسم در روایت است. دقیقاً همان دو عنصری که ملودرام ایرانی را میسازد و به شکل قابلتوجهی توسط کارگردانانشان تأیید میشود. آنان بازی واقعگرا را یک امتیاز میدانند و این امتیاز امروز بیشتر سینمای ایران را قبضه کرده است و تا حدودی فُرم محبوبی در میان مخاطبان تئاتر هست؛ اما هاشمزاده نمیخواهد به چنین سطحی دست یابد. به هر روی چنین شیوهای برای بخشی از جامعه تئاتر در سطح ماندن به حساب میآید.
اگر رئالیسم صرفاً بازنمایی همان چیزی است که میبینیم، اکسپرسیونیسم رویکردی سوبژکتیو دارد و به درون بشر رسوخ میکند تا عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب را به نمایش بگذارد. این عواطف در شکل رئالیستی خود میتواند به اغراقآمیز شدن ختم شود و در سینمای ایران اساساً با سکوت محض در بازیگری القا میشود. در مقابل اکسپرسیونیسم به هاشمزاده این اجازه را میدهد همه چیز اغراقآمیز باشد. برای شروع اغراق نیز یک ناممکن محتمل روی صحنه میرود. پدری که نمیمیرد و در نهایت میایستد و انهدام خانوادهاش را میبیند.
هاشمزاده برای نمایش خود فرصت ورود به اکسپرسیونیسم را فراهم میکند. حال از تجسمبخشی این شیوه نیز بهرهمند میشود. بازیها نیز به سوی اغراق پیش میروند و این اغراق قرار است القاگر حالت درونی شخصیتها باشد. حال این مهم را باید پرسید آیا این حالات توسط مخاطب دریافت میشود؟ آیا مخاطب میتواند ادراکی برابر با کارگردان داشته باشد که چرا باید عذاب درونی مادر چنان جانفرسا به تصویر کشیده شود؟ آیا مخاطب به درک میرسد که چرا مادر از فاز آرامش مغرورانه به سوی نعرههای کشنده پیش میرود؟
به نظر داستان میتواند پاسخها را در مقابل مخاطب قرار دهد؛ اما رابطه مخاطب با چنین تصویری پاره شده است. مخاطب امروز سهلالوصول شده است و تلاشی برای کشف و شهود نمیکند، پس مخاطب چنین آثاری کاهش یافته است. البته هستند آثاری که به واسطه حضور بازیگران چهره مخاطب جذب میکنند؛ اما واقعیت آن است که در نهایت این نوع نمایش برای گروه عظیم مخاطبان بیشتر به یک هنر تجسمی شباهت دارد تا یک هنر نمایشی. برای آنان داستان چندان سرراست نیست و اوضاع نمایش آشفته مینماید. هر چند همه چیز بر سختی تمرینها و طراحی نمایش گواهی میدهد.
البته هاشمزاده برخلاف بخش عمدهای از تئاترهای ژستمحور، داستان سرراستی روایت میکند. پس میتوان نشانهها را در داستان جستجو کرد و به مرور دریافت که هر رنجی در چهره برآمده از چه چیزی است. تکرار هر ژست به ما اجازه میدهد که به نمایش نزدیک شویم و آن را از نزدیک لمس کنیم. بازیگران در برهههایی چنان به مخاطب نزدیک میشوند که بتوانید به درکی از کنشهایشان دست یابیم. کنشهایی که میتوانند با دردهای ما مشترک باشد. برخلاف تئاتر واقعگرا که تلاش میکند احساس را به یک سو هدایت کند، در شرایط تئاتر اکسپرسیونیسمی از جنس «آلبوم خانوادگی»، مخاطب خود دعوت میشود تا دردش را به نوعی بیان کند، در شکل و شمایل که ناممکن محتملی باشد.
دردهای شخصیتها میتواند دردهای امروز باشد که روی صحنه نمودار میشود. دردهایی که برای بیانشان راهی وجود ندارد، جز همین شکل اغراقآمیز که به واسطه آن دردها دردناکتر میشود. حتی شاید این اغراق دردها را برجسته کند و حساستر. دردهایی که انسان مدرن تحمل میکند، در جدال میان حال و گذشته خود. جدالی که دردهایش را بیشتر میکند. شخصیتهای «آلبوم خانوادگی» نه از گذشته خود میتوانند رهایی یابند و نه امیدی به حال خود دارند. پس آن محکوم به زجر کشیدن هستند و ما نیز در این زجر سهیم میشویم.
*تسنیم
ارسال نظر