فیلم «شعلهور» حمید نعمتاله از زمان نمایش در جشنواره فیلم فجر تا اکران سراسری با هیاهوی عجیب و گستردهای توسط منتقدان سینمایی کاملا وارونه جلوه داده شد. به همین دلیل است که تودههای محدود سینمارو به منتقدان سینمایی اعتمادی ندارند، چون وارونهنمایی میکنند و متاسفانه در اغلب موارد روابط شخصی در تصمیمگیری و ارائه قضاوتشان به مردم در مکتوباتشان دخیل است. با اینکه گروهها و گعدههای سینمایی متفاوتی با گرایشهای گوناگون سعی میکنند از حمید نعمتالله، فرانسوا تروفو معاصر و از فیلم بسیار ضعیف (در اجرا) شعلهور چهارصد ضربه بسازنند اما موفق به این کار نخواهند شد.
مسلکهای سینمایی وطنی دست به یک فریب بزرگی زدهاند و نمونه ناقصی از امیر نادری، خسرو هریتاش و هژیر داریوش را سعی میکنند، ماندگار و با عظمت توصیف کنند. «شعلهور» اثر تاریخ مصرف داری است و با یکبار دیدن ابطال میشود و این رقابت رسانهای برای آگراندیسمان اثر، ضعف بنیادین مسلکهای سینمایی و کم آگاه هر دو گروه طرفدار نعمتالله را هویدا میکند.
اگر تحت تاثیر هیاهوی رسانهای تصمیم دارید فیلم«شعلهور» را تماشا کنید، از هدر دادن پول خودتان منصرف شوید، حتی وقتی فیلم وارد شبکه نمایش خانگی شد و در دسترس قرار گرفت بازهم از دیدنش امتناع کنید. حتی اگر یکی از شبکههای قارچی و قاچاقچی ماهوارهای فیلم را رایگان پخش کرد، بازهم از دیدن آن انصراف دهید و به یاد آن مثل معروف جهانی بیفتید:"وقت طلاست" و شعلهور هدر دهنده گنج زمان، چیزی شبیه فیلم
«شعلهور»فیلم ضعیف، ابتدایی، گاهی ارتجاعی، خودشیفته و توخالی، اما بزک به قابهای زیبا از سیستان و بلوچستان است. فیلم حجم وسیعی از جغرافیا را به نمایش میگذارد اما خالی از آدم (شخصیت)، کاراکتر و پرسوناژ است و این ضعف را با لانگشات و مدیومهای متوسط ضعیف پر کند. وقتی دوربین به شخصیت اصلی نزدیک میشود، چنان خام و نپخته به نظر میرسد که گویی حیوانی رام شده است و بازیگر نقش فرید به نپختگی شخصیت دامن میزند. فیلم منزلت سینمایی ندارد و سعی میکند این شان را از تغییر موقعیتهای جغرافیایی و نماهای بدوی در نقاط دورافتاده کشور بدست آورد.
سینمای بزک شده حمید نعمتاله ارتجاعیتر از فیلمفارسی است و نمیتوان باور کرد با همین دیدگاههای کاملا رادیکال، نسبت به روابط انسانی، همچنان قطار فیلمسازی ناقص خود را با کوک صدای شجریان و کلیپ سازی زیبا از سیستان، به مقصد میرساند نه با اتکا به روایتگری مدرن. او در جهان هریتاش، (هژیر) داریوش و (امیر) نادری دست و پا میزند،اما به مقصدی متعالی در فیلمسازی نمیرسد.توانایی در همین اندازه است که فیلم ناقص الخلقه شعلهور را با تعالی و ناآگاهی ضد سینمایی بزک کند.
نعمتاله یک ساختار معین ذهنی مشخص دارد و مثل تمام فیلمسازانی که بازی با کلیشه ساحت انسانی را از سینما آموختهاند تنها روایتگر، قصه چند شخصیت معین از پیش تعریف شده در قالبهای ارتجاعی و کاملا تکراری است.
به عنوان نمونه در روایت فیلم شعلهور با همان المانهای آثار پیشین او مواجه میشویم، مرد معتادی که تصویر اغراق شدهاش را در بوتیک، در حاشیه بیپولی، در وسط معرکه سریال وضعیت سفید، یا صورت رادیکال آن را در آرایش غلیظ دیدهایم.
در واقع فرید (امین حیایی) فیلم شعلهور بازیابی دوباره مسعود (حامد بهداد) در آرایش غلیظ است و فرید نمونه انتقامجوی ضد اجتماع و جامعه گریزی است که به جای فرصت سازی، تمام شانسهای زندگی خود را با انتخابهای اشتباه نابود میکند و نشانههای جامعه گریزی او تبدیل به انتخابهای خطرناک میشود. این روند تبدیل شدن به هیولا منطق دراماتیک، پس زمینه روانی هم حتی در فیلم ندارد. با کدام نشانه از یک بزدل اجتماعی ناگهان در یک لحظه یک ابرقهرمان انتقامجو میسازد؟
شخصیت فرید کاملا خام و سردستی است و روند تغییر و تحول فرید، شخصیت اصلی شعلهور که ضریب رفتارهای ضد اجتماعیاش به ناگهان افزایش پیدا میکند نمیتواند جنبه دراماتیک و سینمایی پیدا کند. خصومت، تحریکپذیری قابل توجه، اضطراب، پرخاشگری یا خشونت ناگهان در وجود افراد جامعهگریز متبلور نمیشود، چون وحشت از افشای لحظهای خودشان دارند.
به همین دلیل فیلمساز و منتقدان وابسته، طرح مسئله اصلی فیلم یعنی نگره ضد اجتماعی فرید را تا سطح مسئله پیش افتاده حسادت تنزل میدهند، در صورتیکه فرید مبتلا به تکانشگری است و فیلمساز از دل چنین موقعیتی نمیتواند یک شخصیت کنشگر بسازد. فیلم غلط املاییهای اجتماعی و روانشناختی گل درشتی دارد.به همین دلیل رفتار خشونت بار فرید ناتوان در نمایش تکبر، احساس برتری و استبداد در این شخصیت جنبه واپسگرایانهای پیدا میکند.
کاراکتر فرید به صورت رسمی مستاصل است و خالقان و کارگردان، مستاصلتر در انتخاب روشهای فرید. استیصال در انتخاب، مهمترین مسئله فرید است که تکانشگری پایانی را غیرقابل باور میکند.مثلا تماشاگر در بخشی از فیلم گمان می کند قرار است قصه عاشقانه دختر داروفروش با کاراکتر اصلی را دنبال کند که بعد از مدت کوتاهی این خرده قصه ناگهان رها میشود. پسر فرید به زابل می آید، اما چرا در حاشیه قصه و در حاشیه انتخابهای شخصیت اصلی قرار دارد؟ پلاتهای داستانی ثبات ندارند و این عدم ثبات قبل از فیلمشدن، روی کاغذ و در فیلمنامه اثر موج میزند.
تم حسادت که عدهای از منتقدان فرمالیست روی آن اصرار دارند با حضور غواص فرصت بروز پیدا میکند. در سطور پیشین از زاویه روانشناختی مسئله را طرح کردیم و حالا از جنبه روایی و داستانی باید بار دیگر آنرا ارزیابی کنیم. آیا با آمدن غواص، تم حسادت خلقالساعه خلق میشود؟ تم از کجا میآید؟ از درون یک شخصیت دیگر؟!
این تم را باید خرده روایت بسازد یا روایت کلان؟! در واقع مهمترین کارشناسان فن فیلمنامه با همین سئوالات اذعان خواهند داشت که فیلم از پلات اولیه تا جمعبندی پایانی مثل رشته روایی پیوستهای نیست. مثلا همین غواص که مورد حسادت واقع میشود و جسدها را از اعماق آب بیرون میآورد، این کار شغل اوست یا از روی نیکاندیشی محض انجام این حرفه را دنبال میکند؟ آیا نیک اندیش و خیر و خیرخواه محض کاراکتر میسازد؟ این نگاه سیاه و سفید در نوع شخصیت سازی ریشه در فیلمفارسی ندارد؟
این شخصیت چگونه پرسوناژی دارد؟ چرا مسئله تقدیر رئیس جمهور را دائما پیش میکشد؟ او که در عقدهای بودن و تقدیر شدن توسط رئیس جمهور دست کمی از فرید ندارد؟ مسئله اینجاست تم حسادت به قول منتقدان وطنی از دل این مناسبات بیرون میآید و عامل حسد پسر فرید است. چطور فرید در اواسط فیلم یادش میافتد که پسری دارد؟ مگر این پسر از ابتدای فیلم نبود؟ چرا هیچ جایی در منظومه ذهنی پدر نداشت. آتش حسد از کدام مجاری باید ممتاز شود و زبانه بکشد؟ مسئله اینجاست که حسادت به هیچ عنوان تم نیست؟ چه کسی این انگ را به فیلم چسباند و از زمان اکران جشنواره فیلم فیلم مردود شده در جشنواره سال قبل را بزرگ جلوه داد و بزک کرد.
مردم به آگراندیسمان و بزرگ نمایی بزک کرده هر طیف سیاسی در مورد ممتاز بودن فیلم شعلهور نباید اعتماد کنند و وقت خود را برای این فیلم هزینه نکنند.
*مشرق
ارسال نظر