محمدرضا مهدوی پور/ سینمای مستند در ایران سال ها است که به تبعیت از کلیت صنعت سینمای ایران بر سیاق نقد اجتماعی مشق نموده است. مشقی عموما دیکته شده از ورای مرزهای هویتی انسان مسلمان ایرانی که موجب می شود تا این نقد را به صورتی ناقص و با امیال شخصی و عموما دیکته شده توسط جشنواره های جهانی اینگونه تعریف نماید که: نقد اجتماعی یعنی اگر در حوزهای ناهنجاری دیدی آنرا واشکافی کنی و اگر میتوانی راه حل ارائه بدهی و اگر نه فقط مشکل را مطرح کنی! و البته به سبب آنکه وجه غالب این گونه از فیلم سازی تحت سلطه طیف منوالفکر و تربیت شدگان غرب زده قرار دارد، تلخی و سیاهی به عنصری فراگیر در تمامی آثار مبدل شده است و از این جهت عموم تولیدات سینمای مستند در وادی نقد اجتماعی نهایتا به ترسیم فلاکت و بدبختی از جامعه اسلامی ایران در منظر مخاطبان خود منتج می شود.
این گونه است که طیف قابل توجهی از فعالان عرصه مستند با تمسک بر شعار واقع گرایی و به بهانه نمایش عریان واقعیت، تلخ ترین پیام ها را به مخاطبان خود منتقل ساخته و بی آنکه اندکی امید به مخاطب خود دهند، رسما اعلام می دارند که حقیقت تلخ است! و البته عموم این آثار تلخ در نهایت یا به صورتی ناآگاهانه و یا بعضا به گونه ای نانجیبانه سعی می کنند تا علت العلل این همه فلاکت و بدبختی را در توجهات مستقیم و غیر مستقیم آثار خود به ریشه های فرهنگی اسلامی و ایرانی پیوند داده و معطوف بنیان های سبک زندگی ( Life Style ) نمایند و این در حالی است که وظیفه هنرمند متعهد آن است که به صیانت از هویت تمدنی خود پرداخته و ضمن بیان تلخی به عنوان مساله ( problem ) تمام همت و تلاش خود را معطوف ارایه راه حل ساخته و از منظر خود به بیان نحوه برون رفت از این حقیقت تلخ مبادرت ورزد.
مستند ۷۶ دقیقه ای قصه دختران فروغ در نخستین روز از برگزاری سیزدهمین جشنواره سینماحقیقت به نمایش درآمد. مستندی به کارگردانی خاطره حناچی (از منسوبان نزدیک شهردار محترم تهران) که با ارتزاق از بودجه بیت المال و در قالب حمایت های مادی و معنوی مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی توانسته بود تا مخاطبان خود را به باوری سیاه و سراسر تاریک از بدبختی و فلاکت دختران و پسران بدسرپرست در جامعه ایران نایل سازد و به صراحت روایتی یک سویه و به شدت سیاه را با تمرکز بر ناکارآمدی دین به مخاطبان خود ارایه دهد. |
البته باید توجه داشت که این قرائت از نقد اجتماعی گاه در میان آثاری خوش ساخت و با تصاویری روشن همچون مستند من می خواهم شاه بشم قرار گرفته و گاهی در روایتی سراسر تیره و تاریک همچون مستند رنج زیر پوست واقع می شود که حتی از لحاظ بصری نیز مملو از سیاهی و تلخی است و در این مدل از مستندسازی، جامعه ی ایرانی، جامعه ای است بنا شده بر دروغ، خیانت، فریب، ظلم به زنان، خشونت و ...؛ جامعه ای که هیچ نقطه روشنی در ابعاد تمدنی آن وجود ندارد و بعضا در نهایت علت العلل این همه فلاکت و بدبختی به صراحت در پذیریش سبک زندگی اسلامی و ایرانی تعریف و به مخاطبان اینگونه آثار عرضه می شود.
مستند من می خواهم شاه بشم عنوان اثری به کارگردانی مهدی گنجی است که جایزه اول بخش مستندهای کارآفرینی را در سیزدهمین جشنواره بین المللی سینماحقیقت از آن خود نمود؛ مستندی ۷۰ دقیقهای و از تولیدات مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی که اگر چه از کمترین قرابت ممکن با مبحث کارآفرینی در صنعت گردشگری برخوردار بود؛ اما در نهایت موفق شد تا نظر داوران این بخش را برای کسب جایزه جلب نماید. مستندی که اقدام به روایت زندگی مردی روستایی به نام عباس می نمود که با سختکوشی فراوان و به همراه خانواده اش در صنعت گردشگری فعالیت دارد و پس کسب موفقیت هایی در این عرصه به فکر تشکیل یک نسل جدید از عشایر از طریق ازدواج مجدد با یکی از دختران عشایری می افتد. پس از این تصمیم است که مستند به طور ویژه به مشکلات خانوادگی این فرد با اعلام تصمیم خود بر تجدید فراش می پردازد و ضمن ترسیم اختلاف و نارضایتی او از همسرش به صورتی ویژه به تقابل با سبک زندگی اسلامی و ایرانی رفته و اوج این تقابل را در سکانس دعوای پدر و دختر به دلیل مخالفت با ازدواج مجدد پدر به تصویر می کشد و در نهایت نیز عباس با وجود ادعای تحقق بخشیدن بر رویای کارآفرینی خود که بهانه ازدواج مجدد وی می باشد؛ با تجربه عشق و محبت جدید مردد در انگیزه خویش برای ادامه مسیر نمایش داده می شود. مستند رنج زیر پوست داستان زندگی شخصی سازنده اثر است که به عنوان آخرین فرزند یک خانواده یازده نفره دوربین به دست شده و به سراغ پدر خویش می رود. پدری کشاورز که در استان گیلان و منطقه ای از لنگرود با عنوان رحیم آباد زندگی می کند و به عنوان کشاورز نمونه دارای زمین های بسیاری در منطقه بوده و آنچنان موفق است که دانشجویان برای پروژه های کشاورزی از او مشاوره می گیرند. پدری که سوای نظر از آنکه در زمینه کارش مورد احترام همگان است، در جای جای اثر به صورتی کاملا معتقد و مذهبی ترسیم می شود؛ پدری که راضی به رضای خدا است و سوای انجام واجبات و اقامه صلات و خواندن قرآن و ... آنچنان پایبد به اصول اسلامی است که برای دریافت سوالات خود به سراغ امام جمعه منطقه می رود و حتی اموال خود را جهت ساخت مدرسه اهدا می سازد و ...؛ پدری معتقد و مذهبی که بنابر ادعای کارگردان با اعضای خانواده برخورد بسیار نامناسبی دارد و حتی بیان می شود که همسر و فرزندانش را کتک می زند و از آن ها بیگاری می کشد و ... و همین ادعای فرزندان از استبداد پدر در خانه است که موجب می شود تا بستر روایت ۷۵ دقیقه ای اثر شکل گیرد و کارگردان به عنوان یکی از پسران او طی ۹ سال فیلم برداری بخواهد تا عقده های شخصی خود را به تصویر کشیده و ضمن محاکمه پدر خویش، او را به چونان ذلت و حقارتی بکشد که رسما در مقابل دوربین پسر به بیان خوردن نجاست ابراز نماید. اقدامی که نه تنها با مبانی سبک زندگی اسلامی و صراحت آیات متعدد قرآن کریم در باب نیکی به والدین مغایر بوده و در تعارض آشکار با فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ و در تقابل جدی با دستورات متعدد از باب قُلْ لَهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا می باشد؛ بلکه می تواند به نوعی حکایت از میزان سادیسم و مشکلات متعدد روانی یک انسان قلمداد شود که سعی نموده تا پدر خود را اینچنین به محاکمه بکشد و اینگونه مجازت نموده و پست و حقیر نماید و در این میان قطعا خانه مستند انقلاب اسلامی موظف به پاسخگویی از برای چرایی چنین هزینه کردی از بین المال برای ساخت چنین اثری مجعول بوده و حتی رده های امنیتی موظف هستند تا به بررسی دقیق در فرایند حمایتی از تولید چنین اثری پرداخته و به کشف گستره پروژه نفوذ در نهادهای موظف به پاسداری از سبک زندگی اسلامی و ایرانی مبادرت ورزند. مستند آدور به کارگردانی محمد صادق اسماعیلی عنوان اثری ۵۸ دقیقه ای است که با کمال تاسف توسط مرکز مستند سوره تهیه شده و به روایت زندگی دردناک یک نوجوان به نام مصطفی مبادرت می ورزد؛ پسربچه ای که مادر وی بدلیل فقر و اعتیاد از پدرش جدا شده و اکنون مصطفی درگیر مشکلاتی فراتر از سن و سال خویش است؛ مصطفی شناسنامه ندارد و پدر او به دلیل اعتیاد و ازدواج مجدد اصرار بر رفتن وی به بهزیستی داشته و این در حالی است که بهزیستی نیز به سبب محدودیت های ویژه خود حاضر به پذیرش پیشنهاد پدر نیست و... و. البته مصطفی به دنبال مادر خویش است که اکنون به عنوان همسر یک افغان در افغانستان ساکن است؛ مادری که در دوران کودکی او را رها کرده اما مصطفی همچنان در تلاش برای دیدن اوست و این همه در وضعیتی است که مستند در طول روایت خود مخاطب را به تفکر در باب پاسخگویی به سوال نوجوان اثر وا دار می سازد. سوالی تکراری که مصطفی به صورتی مُدام در طول این اثر از خود می پرسد که چرا او را به دنیا آورده اند!! |
در اینجا ضرورت دارد تا به این نکته نیز توجه ویژه داشت که غلبه نقد اجتماعی و سرگشتگی و بی هویتی برخی تولیدات مستند در مواجهه با سبک زندگی اسلامی و ایرانی به معنی بی کاری و عدم استفاده قدرت های مرموز فرهنگی و جریانات مختلف نفوذی، از پتانسیل نهفته در فیلم مستند نبوده و قطعا این مهم در بازبینی دقیق برخی از تولیدات عرضه شده در سیزدهمین جشنواره بین المللی سینماحقیقت قابل مشاهده می باشد. تولیداتی که به صورتی ناآگاهانه و یا مغرضانه و معاندانه مواجهه مستقیم و غیر مستقیم خود با سبک زندگی اسلامی و ایرانی را بر مدار دستورالعمل های ابلاغی نظام لیبرالیسم در قالب سندهایی همچون سند ۲۰۳۰ یونسکو تعریف و تنظیم نموده اند. سندی که با عنوان رسمی دگرگون ساختن جهان ما: دستور کارش ۲۰۳۰ برای توسعه پایا ( Transforming our world: the ۲۰۳۰ Agenda for Sustainable Development ) در حال پیاده سازی و تاثیرگذاری بر ساختارهای فرهنگی و اجتماعی بسیاری از کشورها و به ویژه ایران اسلامی بوده و این امر با همراهی ویژه برخی از مسئولان و دست اندرکاران عرصه فرهنگی و بعضی از مدیران سینمایی در حال گسترش و عمومیت یافتن در پیکره تولیدات رسانه ای در حوزه مستندسازی می باشد.
باید توجه داشت که سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (United Nations Educational, Scientific and Cultural Organization) که بهطور خلاصه یونسکو (UNESCO) نامیده میشود از سپتامبر ۲۰۱۵ میلادی، یعنی تقریبا از مهرماه سال ۱۳۹۴ هجری شمسی؛ مصرانه پیگیر اجرایی ساختن سند ۲۰۳۰ در کشورهای هدف و به خصوص در کشورهای اسلامی و بویژه در ایران اسلامی است؛ سندی که قطعا همچون بسیاری از نسخه های استعماری غرب دارای برخی ظواهر زیبا و جوانب مثبت می باشد؛ اما باید توجه داشت که لُبّ کلام و جان کلام در این سند ۲۰۳۰ که فصل مهمّی مربوط به آموزش و پرورش دارد، این است که نظام آموزشی باید سبک زندگی را و فلسفهی حیات را بر اساس مبانی غربی به کودک بیاموزد؛ این آن لُبّ کلام در سند ۲۰۳۰ است. یعنی چه؟ یعنی جنابعالی، انسان متدیّن و علاقهمند به کشورتان، علاقهمند به آیندهتان، در کلاس درستان سرباز برای غرب درست کنید. (۲) این که روی سند ۲۰۳۰ این قدر اصرار دارند و کار میکنند، آشکار و غیر آشکار سعی میکنند این را تحکیم کنند بر مناسبات کشورها از جمله کشور ما، این معنایش این است؛ چون دستورات و توصیهها و نکات اصلی موجود در این سند برای آموزش و پرورش این است که آموزش و پرورش باید جوری مناسبات فکری شاگردان را تنظیم کند که فلسفهی زندگیشان، اساس زندگیشان، مفهوم حیات در نظرشان، طبق تفکّر غربی باشد و متاسفانه امروزه بخش قابل توجهی از تولیدات سینمایی کشور به عنوان یکی از مهمترین رسانه های آموزشی به لحاظ محتوایی در حوزه های مختلف در سمت و سوی مد نظر و هم راستای اهداف تبیین شده در سند ۲۰۳۰ تنظیم شده است.
در این میان برخی از هنرمندان با اخذ کمک مالی و یا حمایت های معنوی و برخی دیگر ناخواسته و بر اثر فضای موجود و یا تحت لوای ژست نقد اجتماعی به این عرصه ورود نموده و بعضا با تشویق جشنواره های بین المللی به گام برداشتن در راستای اهداف تبیینی و موضوعات مورد نظر در راستای اهداف مدنظر در سند ۲۰۳۰ مبادرت ورزیده و در برخی مواقع آنچنان قدرتمند به عنوان پیاده نظام دشمن در جبهه خودی عمل می نمایند که از حد تصورات واضعان این گونه عملیات های رسانه ای نیز فراتر می روند.
البته آشکارترین صورت وضعیت حضور مستندهای بظاهر نقاد اجتماعی در راستای اهداف سند ۲۰۳۰ را می توان در آثاری مشاهده نمود که به گونه ای ملموس با موضوع آسیب های زنان و دختران در ذیل بند چهار و پنج این سند تولید شده است؛ که در زمره این گونه از تولیدات عرضه شده در سیزدهمین جشنواره بین المللی سینماحقیقت، می توان به اثری با عنوان عروسکان اشاره نمود؛ اثری به کارگردانی علی دلکاری که به سراغ مردمان ساکن در یکی از روستاهای ایران رفته و موضوع کودک همسری در جامعه اسلامی ایران را در راستای اهداف سند ۲۰۳۰، مُستمسک روایت خود قرار داده است.
مستند عروسکان در مدت زمان ۳۷ دقیقه به سراغ روستایی می رود که آداب و رسوم غلطی در ازدواج در آنجا حاکم است. پسران و خانواده های آنان با شنیدن جواب منفی از خانواده دختر، تهدید به دزدیدن دختر می کنند. اگرچه در غلط بودن این رسم شکی نیست اما پسران آن را منوط به رضایت خود دختر عنوان می کنند. این فیلم مستند، روایتی در درون خود ندارد و تنها به صورت گزینشی مصاحبه های برخی از اهالی روستا را تقطیع نموده و به بحث کودک همسری و ازدواج در سنین پایین پیوند می دهد و بیان می دارد که جوان و نوجوان ایرانی امروزه با دسترسی داشتن به ابزارهایی مانند ماهواره و تلگرام و... که سبب تحریک آنها و تمایل به جنس مخالف و ارتباطشان با یکدیگر می شود، اقدام به ازدواج می کنند. |
همچنین مستند قصه دختران فروغ نیز اثری دیگر در راستای اهداف سند ۲۰۳۰ می باشد؛ فیلمی به شدت سیاه که به بیان سرگذشت تعدادی از زنان و دختران بدسرپرست می پردازد و روایتی را نقل می کند که فاقد هرگونه مرد مناسبی در جامعه اسلامی ایران است و اساسا تمام مردهای موجود در اثر در قالب های مختلف پدر، همسر، پدربزرگ، سرپرست و ... افرادی ظالم و بی رحم، فقیر، معتاد، بی مسئولیت و... می باشند که از اعمال هیچ جنایتی بر علیه زنان و دختران فروگذار نکرده و حال این زنان و دختران قربانی که عموما در سن پایین مجبور به ازدواج می شوند؛ یا سرنوشت شان به طلاق انجامیده و یا با رنج و مشقت در حال تحمل مردان جامعه می باشند و تلخ تر آنکه دخترانی که سوژه اصلی مستند هستند نیز در نهایت فلاکت و بی انگیزه گی و نگران آینده بی حاصل خویش به عنوان هویت زن ایرانی ترسیم می شوند.
همچنین آثاری نظیر مستند کاغذ پاره ها به کارگردانی بهزاد نعلبندی نیز از جمله آثاری می باشند که البته با فرمی جدید و در قالب مستند انیمیشن به بحث زنان کارتن خواب پرداخته است و در راستای اهداف سند ۲۰۳۰ به تصویرسازی از زنان معتادی می پردازد که شهرداری در زمان برگزاری اجلاسی خارجی برای زیباسازی شهر آنان را جمع آوری کرده و برخلاف مردان آنها را رها نمی سازد.
کاغذ پاره ها اثری ۶۱ دقیقه ای است و اگر چه در زمره مستندهای نیمه بلند در بخش مسابقه ملی سیزدهمین جشنواره بین المللی سینماحقیقت حضور داشت، اما اثر شاخصی است که به تصویرسازی از زنانی می پردازد که در محلی خارج از شهر زیر نظر بهزیستی نگه داری می شوند و بر طبق فرمول از پیش نوشته شده در تصویرسازی از زن مسلمان ایرانی، جملگی دارای معضلات متعدد خانوادگی و ازدواج های زودهنگام و... و. به عنوان عوامل تعریف شده در بدبختی جنس زن در ایران می باشند؛ زنی که مبتنی بر این گونه از تصویرسازی در پرتو حکومت دینی به اوج فلاکت و بدبختی نایل گردیده است! |
در پایان باید یادآورشد که متاسفانه به سبب اعمال و یا عدم فهم مناسب متولیان فرهنگی کشور، بسیاری از تولیدات سینمایی با بودجه و امکانات دولتی و حاکمیتی تولید و عرضه می شود. تولیداتی که ضمن تزریق غم و اندوه به مردم و طیف مخاطبان خود، در راستای اهداف بیگانگان و سازمان هایی نظیر یونسکو عمل نموده و در حکم عُمال بی مواجب این قبیل مجموعه ها به عنوان آلت دست قدرت های جهانی انجام وظیفه می نمایند. پس باید تا دیر نشده تدبیری انجامید و به شناسایی جریاناتی پرداخت که به عنوان نقطه اتصال سینماگران ایرانی با بیگانگان عمل نموده و موجب می شوند تا بودجه های فرهنگی نهادها و سازمان های مختلف فرهنگی با اعمال مصوبات شوراهای اقماری گوناگون منتج به تولید آثاری در راستای اهداف سند ۲۰۳۰ شوند.
پایان
ارسال نظر