محمدرضا مهدویپور/ «دروغگویی» (Lying) در هیچ فرهنگ و تمدنی از مشروعیت برخوردار نیست و انسان «کذاب» موجودی مترود در هر جامعهای است. مشروط بر آنکه «دروغگویی» را به معنی «سخن خلاف واقع با قصد فریب دیگران» تعریف کنیم و اساس تحقق «دروغگویی» را منوط به حضور سه شرط اصلی بدانیم:
۱/ جمله خطایی گفته شود.
۲/ گوینده از خطا بودن آن مطلع باشد.
۳/ گوینده قصد فریب مخاطب را داشته باشد.
البته باید به این مهم توجه داشته باشیم که در تمامی جوامع اگر چه بیان هر «سخن اشتباهی» به معنی «دروغگویی» نیست و عدم اطلاع از «اشتباه بودن سخن» موجب رفع اتهام «دروغگویی» میشود؛ اما در «شریعت اسلام» معنی «دروغگویی» وسیعتر است و اساسا قیدی به عنوان « قصد فریب دیگران» موضوعیت ندارد و از این جهت «دروغگویی» هر سخن خلاف واقعی را در بر میگیرد؛ خواه این سخن به صورت «عمد» و به « قصد فریب دیگران» بیان شده باشد و یا اینکه به صورت «سهو» و بدون « قصد فریب دیگران» مطرح شود. همچنین در «جامعه اسلامی» مفهوم «کذب» متقوّم به قول و لفظ نیست و لازمه «دروغگویی» این نیست که حتما تلفظ به «دروغ» صورت پذیرد؛ بلکه اگر فردی «دروغ» را بنویسد یا با اشاره «دروغ» را بگوید، این هم «دروغگویی» است!
در اینجا به صورت گذرا میبایست اشاره نمود که شرطی کردن «دروغگویی» به وجود سه و یا دو اصل، یکی از عواملی بود که سبب شد تا «هنر کلاسیک» در غرب و شرق از رونق چشمگیری برخوردار شود و رُمان نویسی و تئاتر در کنار شعبدهبازی و مجسمهسازی و ... به نحوی فربه گردد که غرب و شرق را به خواستگاه برخی از این پدیدهها مبدل سازد و در مقابل تمرکز «هنر اسلامی» را بیش از هر چیز معطوف خوشنویسی و معماری و شبیهخوانی و تعزیه و قصهگویی و افسانهسرایی و ... سازد؛ ادعایی که طرح جامع و مبسوط آن نیازمند مجالی مختص به خود است.
ظهور «مدرنیته» (Modernity) و شکل گیری حاکمیتهای نوین در غرب سبب شد تا «دروغگویی» در میان تودههای اجتماعی به شدت کاهش یابد! پدیدهای که به شدت وابسته به حاکمیت «نظام لیبرالیسم» بود. زیرا این نوع از حاکمیت در بردارنده نظام ارزشی جدیدی بود که مبتنی بر آن چیزی به نام «امر قدسی» (Holy Matter) در ساحت اجتماعی موضوعیت نداشت و از این جهت گامهای بلند «تقدّس زدایی» (Desacralization) از جوامع سبب میشد تا بسیاری از «ارزشها» آنچنان «بیارزش» تلقی گردند که دیگر نیازی برای «دروغگویی» و کتمان و یا پوشاندن آن توسط مردم و تودههای اجتماعی وجود نداشت.
به عبارت دیگر کاهش میزان «دروغگویی» در روابط اجتماعی حاکم بر جوامع غربی را میتوان بیش از هر چیز معلول ظهور «نظام ارزشی لیبرالیسم» قلمداد نمود. نظامی که مبتنی بر آن، جامعه «هویت دینی» خود را زدود و به رابطه جدیدی در عرصههای مختلف اجتماعی، اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی نایل گردیده است! رابطهای کاملا «عُرفی» که در فرایند آن، مجموع ارزشها و همچنین هنجارها و ناهنجاریها، پیوندهای دینی و مبانی الهی خود را نادید انگاشته و منقطع از آن در «تقدّس زدایی» و «عُرفی نمودن مظاهر اجتماعی» شتاب نموده و از این مسیر به پیگیری فرایندی با عنوان «سکولاریزاسیون» (Secularization) مبادرت ورزیدند. فرایندی که نه به معنی «ناسازگاری دینی» و «نادینی گری»، بلکه به معنی «جداسازی امور فردی و اجتماعی از دین حق» میباشد.
«انسان سکولار» مبتنی بر اصل «نسبیگرایی» (Relativism) تمام افعال انسانها را مباح انگاشته و در نتیجه تنها عقل و تجربه انسان را صاحب صلاحیت از برای تعیین حدود در زمانهای مختلف و زیست بشری در جوامع مختلف میداند و عقل آدمی را تنها ملاک تشخیص امور و «تعیین خوب و بد» موضوعات قرار میدهد. از این جهت است که «انسان سکولار» هیچ قید و بند از پیش مقرر شدهای را برای زندگی بشری و حیات دنیوی خود بر نمیتابد که حالا بخواهد عدم پایبندی خود به آن قیود را به واسطه «دروغگویی» بپوشاند و یا وجوه بیقیدی و حضور نقیصههای فردی و رفتاری پلیدی همچون فسق و فجور و شرابخواری، اعتیاد، فساد جنسی و ... را در زندگی اجتماعی خود کتمان سازد.
این بخشی از واقعیت است که «انسان لیبرال» در جامعه غرب کمتر «دروغ» میگوید، چون خود را مقید به هیچ یک از ارزشهای اخلاقی و قیود فرابشری و بخصوص ارزشهای مندرج در «شریعت الهی» نمیداند و مبتنی بر مرام «سکولار» عموم هنجارها و ناهنجاریها را فاقد ارزش و اعتبار میشمارد و ...؛ اما باید توجه داشته باشیم که این همه تمام قضیه نبوده و اصل ماجرای عدم رواج «دروغگویی» در غرب به آن سبب است که در این جوامع پس از باز تعریف امور فردی و اجتماعی مبتنی بر «عُرْف» (Mores)، مجموعهای از توافقها یا معیارها و هنجارهای بشری و تفکیک آن در قالب «حقوق عمومی» (Public law) و «حقوق خصوصی» (Private law) موضوعیتی جدی دارد. توافقاتی که «مقررات» (Regulation) نامیده میشود و بر ساختارها و روابط اجتماعی آنچنان حاکم است که «نظم اجتماعی» جدیدی را با تعریف مشخص از «حقوق» (Law) و «قوانین» (Statute) کاملا بشری پدید آورده است ...
بر این اساس عدم رواج و گستردگی پدیده «دروغگویی» در غرب به معنی «صداقت» ایشان نیست و اصلا ارتباطی با نهادینه بودن فرهنگ «راستگویی» در این جوامع ندارد! بلکه این موضوع در ارتباط مستقیم با «نظمدهی» و «دیسیپلین» (Discipline) است که بر ساختارهای اجتماعی و روح این جوامع حاکم است و به سبب اعمال مجازاتهای سنگین و همچنین نظارتهای سفت و سخت بر اجرای «مقررات» پدید آمده. رشته انضباطی درهم تنیدهای که عملا امکان «تخلف» و «نقض مقررات» را در بسیاری از امور از برای طیف گستردهای از مردم ناممکن میسازد و «دروغگویی» را به «امکانی غیرقابل استفاده عمومی» در این جوامع مبدل ساخته است.
البته باید توجه داشت که بخش عمدهای از طی سریع و پیگیری قدرتمند این فرایند اجتماعی در غرب را میبایست منحصر در نقش آفرینی بیبدیل «رسانهها» و بالاخص محصول حضور قدرتمند «صنعت سینما» در غرب قلمداد نمود. از این جهت استفاده هوشمندانه «نظام ارزشی لیبرالیسم» از ظرفیت عظیم «رسانه» بود که موجب شد تا این نظام ارزشی به راحتی و به سرعت بتواند رفتار و عملکردها، آداب اجتماعی و اشکال زندگی و حتی گفتار و بالاخص رفتار جنسی انسان غربی را دگرگون سازد و با حذف «شریعت» به تدریج «آستانه شرم» و «آستانه انزجار» در این جوامع را همسو با مرام «سکولار» آنچنان بالا ببرد که انسان غربی دیگر نیازی به «دروغگویی» نداشته باشد و با صراحت هر فعل و رفتار «خلاف شرع» و «خلاف فطرتی» را انجام داده و نسبت به اظهار و اعلان رسمی آن در فضای عمومی «شرم» (Shame) نکرده و در مقابل، جامعه نیز نسبت به ارتکاب چنین رفتاری «انزجار» (Disgust) پیدا ننمایند.
در این میان نقش ویژه «رسانهها» و بالاخص «صنعت-هنر-رسانه- سینما» در «نظمدهی» و مهیا ساختن زمینههای روانی لازم برای ایجاد «نظم اجتماعی» جدید آنچنان بیبدیل بود که «حاکمیت لیبرالیسم» به سرعت و باکمترین مواجههای توانست «فرایند متمدنسازی» (The Civilizing Process) را در اجتماع پیرامونی خود طی نموده و زمینههای ذهنی برای پذیرش و اعمال «مقررات» در جوامع فراهم سازد و «دیسیپلین» را در لایهها و سطوح مختلف از زندگی اجتماعی این جوامع تسری بخشد.
مشخصا توجه به همین کارکرد «رسانه» بود که موجب پیدایش «ژانر» و گونه «وسترن» (Western) و تبدیل آن به اصیل ترین «فُرم هنری» (Art form) زاده شده در آخرین «اتوپیا» (Utopia) و «آرمانشهر غرب» یعنی «ایالات متحده آمریکا» گردید. فُرمی که حضور آن همچنان در ساختار «ادبیات» ، «نقاشی» و سایر هنرها و بالاخص «هنرهای تجسمی» چشمگیر و پرتعداد میباشد و «صنعت فیلمسازی» را آنچنان مرهون و وامدار خود ساخته که با وجود تغییرات نسلی، میتوان حضور تنیده شده «ژانر وسترن» (Western Genre) را در تار و پود «سینمای آمریکا» (Cinema of the United States) و «هالیوود» (Hollywood) مشاهده نمود. حضوری الهام بخش که امروزه حتی در بخش زیادی از فیلمهای «اکشن» (Action Genre)، «تریلر» (Thriller Genre)، «عاشقانه» (Romance Genre)، «کمدی» (Comedy Genre)، «ترسناک» (Horror Genre) و... از قابلیت مرور و ارزیابی برخوردار است.
«ژانر وسترن» بهترین ابزار رسانهای «ایالات متحده آمریکا» برای پیگیری و ایجاد «نظم اجتماعی» جدید و مشروعیت بخشیدن به «دیسیپلین» در میان تودهها و طبقات مختلف اجتماعی بود. «فُرم سینمایی» قدرتمند و با جنبههای رسانهای مختلفی که به خوبی توانست انسانهای مهاجرت نموده از فرهنگها و تمدنهای گوناگون را به مجموعهای از «مقررات بشری» معتقد سازد و محتوای کاملا مقدس با عنوان «قانون اساسی» (Constitution of the United States) را پدید آورد. محتوایی آنچنان مقدسسازی شده، که از سال ۱۷۸۹ میلادی همچنان به قوت خود باقی است و بیش از ۲۳۵ سال است که تخطی از آن گناهی نابخشودی و «جُرم» (Crime) تلقی شده و با تعیین مجازاتهای ویژه همراه بوده است.
«ژانر وسترن» یک ظرفیت بزرگ رسانهای را در اختیار «نظام لیبرالیسم» قرار داد و حاکمیت «ایالات متحده آمریکا» توانست با بهرهگیری هوشمندانه از «سینمای آمریکا» به نوعی پروسه «ملت سازی» یا «نِیشِن بیلدینگ» (Nation-building) در این منطقه جغرافیایی را پیش برد و «دینی مُدرن» تعریف کند که در آن «قانون اساسی» منبع مقدس تلقی میشود. «دینی مُدرن» که با عُرفی سازی عقاید و اخلاق، اقدام به ترسیم قوانین و مقرراتی جدید برای اداره امور فردی و اجتماعی انسانها نموده و تامین سعادت دنیا و «توسعه بَشری» (Human Development) را نهایت وظیفه و غایت رسالت خود فرض مینماید.
از این جهت است که روایت داستانی در عموم تولیدات «ژانر وسترن» بر ترسیم جامعهای حاشیهای در محدوده جغرافیایی آمریکا متمرکز است و در اکثر این تولیدات، صورت کریه و پلید جامعهای تصویرسازی میشود که «نظم» و «قانون» در آن مراعات نمیگردد. تصویرسازی ویژهای که سببب میشود تا مخاطب سینمایی این آثار به یک درک مشترک برسند و باور کنند که عدم پایبندی به «مقررات» و پاسداری از «دیسیپلین» موجب ایجاد یک ناامنی گسترده اجتماعی میشود و خشونتی وحشتناک را بر پیکره جوامع حاکم میسازد. خشونتی لجام گسیخته که از آن به عنوان اصلیترین محصول کمرنگ شدن «مقررات» و «دیسیپلین» در میان تودههای اجتماعی تصویرسازی میگردد. تصویرسازی ویژهای که با وجود آنکه بخش محدودی از فضای روایی و سکانسهای این آثار را در بر میگرفت؛ اما هژمونی و سیطره آن در طول اثر بر روح و روان مخاطب غلبه داشت و ایشان را با ذهنیت امکان وقوع آن در هر لحظه به باوری همیشگی و اعتقادی مورد پیگیری در زندگی روزانه خود میرساند.
ادامه دارد ...
ارسال نظر