به گزارش سینماپرس، «هومن سیدی» با پنجمین فیلم خود به جشنواره فجر سی و ششم آمده است، او که در آثار قبلی خود نظیر آفریقا یا سیزده، نشان داده بود به نمایش روابط و تنش های میان افراد گروه های خلافکار علاقمند است، این بار هم در مغزهای کوچک زنگ زده، به سراغ افراد باند تولید و پخش مواد مخدر رفته است که همه تحت فرماندهی پدر خوانده ای به نام «شکور»، با بازی همیشه خوب« فرهاد اصلانی» هستند. شکور چوپانی است که گوسفندان خود را هدایت میکند زیرا آنها مغزی ندارند که راه خود را پیدا کنند.
دقیقا مشخص نیست هومن سیدی از سینما و از جان مخاطب چه می خواهد؟ او که البته کارگردانی قوی تری نسبت به همتایانش دارد، همان خشم و عقده و تحقیر لانتوری و همان سردرگمی و بی پناهی ابد و یک روز را در بیننده زنده میکند، (به ویژه اینکه در همه این فیلم ها «نوید محمدزاده» با بازی چشمگیرش به یک عضو ثابت بدل شده است) همان قابهای سرگردان و پر تکان با دوربین روی دست و همان دیالوگ های پر تنش که در مغزهای کوچک زنگ زده با موسیقی مناسبی همراه می شوند و میتوانند به نحو کاملا موفقی، بیننده را عاصی کنند. هرچند سیدی در بعضی مکالمات طنازی های همیشگی خودش را که اخیرا در بازی های خودش هم شاهد آنها هستیم، گنجانده اما چند جمله مفرح ، توان خنثی کردن این حجم از خشونت را ندارد.
سیدی تقریبا هیچ موضوعی را از قلم نینداخته است، از تخریب جایگاه پدر و مادر خانواده تا کسب احترام و بزرگی به وسیله پول، عقده و حقارت های طبقه ضعیف، خرید و فروش کودکان برای کار، بازی با مفاهیم مهمی چون غیرت و حمیت خانوادگی، به چالش کشیدن هویت، محال دانستن تفکر و اندیشه و بالاخره خشونت مکرر و عریان، از خون و چاقو و گوش بری ودعوا و نهایتا خفه کردن خواهری به دست برادر نوجوانش!
با صد دقیقه تنفس در فضای خفقان آور مغزهای کوچک زنگ زده مخاطب می اندیشد که ای کاش سینمای ما هم چوپانی داشت که می توانست انبوه فیلم های دنباله روی هم را از افتادن به ورطه مایوس کنندگی و آزاردهندگی نجات دهد و آنها را به سمت مسیری هدایت کند که کورسویی از امید و آرامش در آن باشد.
مغزهای کوچکِ… همان مغزگوسفندیها
«هومن سیدی» فیلم به فیلم پیشرفت میکند و اثری ارائه میدهد که هم به لحاظ تکنیکی و هنری، و هم از نظر فکری با آثار قبلیاش متفاوت است. دیدگاه سیدی نسبت به مناسبات اجتماعی تغییر میکند و به نشانِ کلانشدن دیدش در مغزهای کوچک زنگ زده، ما را با اثر پختهتری روبرو میکند. واضح است که در یک صیرورت اندیشهای بهسر میبرد که البته این بهمعنای تایید اندیشههای سیدی هم نیست! در چند لایه میتوان این فیلم را بررسی کرد
این فیلم در لایه سیستمی، هرج و مرجی از یک خانگرایی و سرمایهگرایی خسته و شکستخورده را نمایش میدهد. سیستمی که زمامش در دستان یک چوپان است و گوسفندان هیچ مالکیتی از خودشان نداشته و در خدمت بیچون و چرای چوپان هستند. سیدی چنین سیستمی را در یک دور میبیند؛ سقوط دیکتاتور، حتما ظهور دیکتاتور دیگری را درپی دارد.
در لایه اجتماعی، جامعه را نیازمند چوپان میبیند. جامعهی بدون چوپان بدون هدف پیش میرود. در سکانسهایی شبیه به لیست شیندلر و پیانیست، حرکت گلهوار تودهی مردمِ بیچوپان را میبینیم که حتما برای جهتدهی به چوپان نیاز دارند. جامعهی همیشهمطیع! و یکباره چوپان دیکتاور درمیان آنها ظهور میکند.
هویت کارکترهایی در فیلم ثبات دارند که به نوعی از هویت راستین خود آگاه هستند. بسیاری از این گوسفندان حتی نمیدانند پدر و مادرشان کیست. هومن سیدی برای نخستینبار پای قهرمان زنازاده را به فضای گفتمان سینمای ایران باز کرد. شاهین با بازی متفاوت «نوید محمدزاده» در شرایط بحران خونی و هویتی، خود را در مقامی مییابد که باید کودکان بیسرپرست را نجات دهد و کاری کند. کارهایی که بزرگها با فرزندانی که از خودشان نیستند یکی از خطوط اصلی این فیلم است که در بخشی از حقخواهی شاهین در نشانکردنش دیده میشود.
دیدگاه سیدی نسبت به پلیس و زندان، دیدگاهی بسیار ابتدایی و کهنه است. برای او پلیس و زندان بهمثابه سیفون جامعه، فقط مسئول حذف هستند. پلیس در این فیلم اصلا شمایل حمایتی نداشته و فقط شکل قهری دارد. حتی در سکانس دستگیری افرادی که از کودکان بیسرپرست و یا دزدیده شده نگهداری میکنند، پلیس مشغول سوار کردن و جمعآوری آنها است اما کودکان در سمت راست قاب کاملا رها هستند؛ گویا اصلا به پلیس ربطی ندارد. سیدی برای زندان هم وجه تنبیهی و التیامی نمیبیند و صرفا زندان را ایستگاهی ماقبل مرگ میداند.
در لایه هنجاری و ارزشی، هومن سیدی با غیرت در همان زمینی بازی میکند که پیش از او سینماگران مدرن، و شناخت عمومی نسبت به غیرت را کاملا مخدوش میکند. ظاهرا در فیلم، غیرت، انرژی است که ثبات دیکتاتور را تضمین میکند و خدشهدار شدنش عامل زوال و نابودی دیکتاتوری است! سکانس قتل شهره توسط همخونش، بهدلیل زیرپا رفتن غیرت، ما را به یاد خانه پدری کیانوش عیاری میاندازد و ممکن است در زمان اکران هم توقیف چندسالهی خانهی پدری یادمان بیفتد! در این فیلم فکتها و نکات بسیاری مطرح میشود اما وقتی در تیتراژ به نام «جعفر پناهی» میرسیم، شاید جایی است که تمام فکتها در جای خود قرار گرفته و جهتگیری مغزگوسفندیها را برایمان آشکار میسازد.
*نقد سینما
ارسال نظر