«پیانیستولوژی روایتگر یک دگرگونی تاریخی است. طبق تاریخ، قرون وسطی پس از فروپاشی، جای خود را به یک جنبش فکری به نام «رنسانس» میدهد. جنبشی که عقل، حاکم مطلق آن بود. «باخه»، راهبه بزرگ کلیسا و مسئول تفتیش عقاید، به صورت مخفیانه در حال تدوین نقشهای است که قرون وسطی را به همین مسیر بیاندازد. در طرفی دیگر، «ایوان» و «یوهان»، دو پیانیست چیرهدست، میخواهند کاری کنند که حکومت پس از قرون وسطی، به دست هنرمندان بیافتد. در این میان، زنی محسور در آینه نیز وجود دارد: «ماریا»، زنی که برایش هیچ چیز مهمتر از تداوم حکومت کلیسای ناب نیست. «پیانیستولوژی»، جدال آهنگین این فرامین فکری است. »
این خلاصه نمایشی است که گروه مشهدی از اثر خود در سایت تیوال گذاشته تا به واسطه آن مخاطب با اندک اطلاعات موجود قصد خرید بلیت نمایش را کند. آنچه خواهیم دید در واقع تلاش دو موزیسین برای ساخت پیانو در یک سو و در سوی دیگر تلاش راهبهای است در شکستن باورهای دینی کلیسا به نفع علم، برای کسب قدرتی مطلق در واتیکان است. با توجه به اشارات متن اثر به مفاهیمی چون رنسانس، تفتیش عقاید، آبای کلیسا و احتمالاً درکی از قرون وسطی، مخاطب به این نگرش میرسد که با نمایشی تاریخی روبهروست و آنچه روی صحنه ایرانشهر اجرا میشود یک اثر تاریخی است. این برداشتی سراسر اشتباه است.
«پیانیستولوژی» به هیچ عنوان نمایشی تاریخی نیست؛ بلکه یک رویا و خیال است. حتی میتوان آن را در زمره آثار Sci-Fi دانست. همه چیز ساخته و پرداخته ذهن نویسنده و در تصویرسازی کارگردان است. به المانهای جادو و جمبلی روی صحنه دقت کنید. کتاب سخنگو و پاپ شناور در هوا، شکل فضایی پیانو همه گواه بر این است که نگاه سازندگان نمایش به سوی تخیل است؛ اما این تخیل برای مثال تا چه اندازه به اثری چون «ارباب حلقهها» نزدیک میشود. داستان تالکین جهانی را خلق میکند که در آن تاریخ نیز برساخته است. تالکین در اثر مفصل خود، با عاریه گرفتن از جهانی ملموس برای مخاطب، تنازعی شبهتاریخی و البته خیالی میآفریند. شما نمیتوانید آن را با هیچ برههای تاریخی قیاس کنید و از دل آن قیاس، تالکین را مورد نقد قرار دهید.
به بند اول این متن بازگردیم. جایی که نوشته شده است «طبق تاریخ، قرون وسطی پس از فروپاشی، جای خود را به یک جنبش فکری به نام «رنسانس» میدهد». سهند خیرآبادی آگاهانه خود را در دامان تاریخ انداخته است. او میگوید اتفاقی که از آن حرف میزند متعلق به چرخش از قرون وسطی و ورود به عرصه مدرنیته است. او اکنون نقطهای میگذارد تا بپرسیم چنین نگاهی به چه اندازه صحت دارد. او میگوید یکی از دلایل تغییر در نگاه سیاسی زمانه و کاهش قدرت کلیسا هنر است. البته او از نقش افرادی چون خاندان مدیچی حرف نمیزند. همه چیز میان دو گروه است: هنرمندان و آبا کلیسا. هنرمندان در نمایش متحد میشود. این اتحاد زیر سوال است. اتحاد میان آلمانیها و روسهاست، افرادی که نقش چندانی در کلیسای کاتولیک ندارند. از زمان پاپ استفان نهم (۱۰۵۸-۱۰۵۷) تا بندیکت شانزدهم، هیچ پاپی از آلمان در واتیکان به قدرت نمیرسد. بماند که آلمان به مرکزیت مذهب پروتستان، تشکل امپراتوری مقدس و قطبی علیه واتیکان بدل میشود. در آن سو، دیگر هنرمند روس است و احتمالاً اورتدوکس. حال میمانیم چرا باید مخالفان کلیسا در چنین جایگاهی باشند؟ آن هم در موقعیتی این چنینی که باید برای داوینچی و میکل آنژ متصور بود.
با این وجود باز نمایش تلاش میکند خود را تاریخی جلوه دهد. برای این مهم دست به دامان اختراع پیانو میشود. البته نمیدانم چرا پیانو؛ برای اینکه برای اختراع این ابزار موسیقیایی تاریخ دقیقی وجود ندارد. با این حال آنچه ثبت شده حوالی قرن هجدهم است نه دوران نزول قدرت در واتیکان. جالب اینکه دیالوگها به سمت فلسفههایی میرود که محصول رونسانساند تا اینکه عامل ایجاد رونسانس باشند. برای مثال میشود ردپای نیچه و اخلاف پساساختارگرایش را در متن جستجو کرد؛ ولی باید بپرسیم که چرا. نمایشی که نه تاریخی است و نه ادعای Sci-Fi دارد؛ چرا باید خود را در چنین بستری غوطهور کند که نتیجه آن یک ملغمه بیش نباشد.
به اجرا بازگردیم. کارگردانی که سال گذشته نیز در جشنواره فجر با نمایشی موزیکال موفقیت بسیاری کسب کرده بود، بار دیگر به سوی موزیکال رفته است. این بار برای موزیکال شدن اثرش یک ساز را انتخاب کرده است. فارغ از اختلاف تاریخی درباره پیانو؛ اما این ساز میتواند عامل خوبی برای آفرینش یک موزیکال باشد. چیزی شبیه به آمادئوس پیتر شفر است.
با توجه به اینکه ما در ایران به هیچ عنوان بازیگران مناسب نمایشهای موزیکال نداریم، نیازی موفق میشود از بازیگرانش به خوبی بازی بگیرد و آنان را روی صحنه کنترل کند. باید به یاد داشته باشیم ما با مجموعهای از بازیگران آماتور روبهروییم. نمایش نیز با توجه به دریافت خود از قرون وسطی به عنوان عصر تیرهوتار، سعی میکند جهانی تاریک به نمایش بگذارند - هر چند این روزها بحث بر سر اینکه آیا قرون وسطی چنین گرفته و بیرنگ است، جدلی میان مورخین بهپاست.
چیزی که به شدت محسوس است فاصله میان متن و اجراست. متن خود را در جایگاه ارائهدهنده یک فلسفه و تاریخ میداند و در مقابل اجرا خود را در موقعیتی سرگرمیساز. فاصله میان اجرا و متن به قدری است که میتواند به خوبی میان آنها مرز گذاشت و دریافت که نیازی همان نیازی «یتیمخانه فونیکس» است؛ اما خیرآبادی با نگرش کارگردان همراه نیست. او قصد داشته در میانه خواسته نیازی، به نوعی دانستههای خود را عیان کند. نتیجه آن سردرگمی میان متن و اجراست، هر چند نمایش موفق به جلب توجه مخاطبانش شده است.
*تسنیم
ارسال نظر