چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۵

تجربه ای چهل ساله از لیبرالیزاسیون دولتی (۶)

هالیوود و تزریق معنویت مُدرن بر بستر تفکر اُمانیسم/ وقتی فیلم هایی برای خلق جهان موازی و ماوراء الطبیعه ساخته می شود!

تجربه ای چهل ساله از لیبرالیزاسیون دولتی 6

سینماپرس: م. شاه حسینی/ باید توجه داشت که نظام لیبرالیسم، در مقاطع مختلف تاریخی، رویکرد های گوناگون و بعضاً متفاوتی را نسبت به عالم غیب و پذیرش وجود عالمی خارج از محدوده حسّ و تجربه بشری اتخاذ نموده است، رویکرد های گوناگونی که به وضوح در مرور آثار هالیوود قابل رویت بوده و کارنامه ی سینمایی ایالات متحده را به گواهی مناسب از برای ارزیابی این تغییر رویکردها مبدل ساخته است.

همان گونه که نخست در مطلبی با عنوان ماجرای زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم به استحضار رسید، لیبرالیسم (Liberalism) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شئون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحه  گری تنظیم می نماید و در این مسیر هیچ امر و نهی را در زندگی برنمی تابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمی انگارد، موضوعی که در برون ریز خود با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته می شود که شاید اصلی ترین و مهم ترین آن را بتوان فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد دانست، موضوعی که ابتدا در مطلبی با عنوان ترویج فردگرایی در نظام لیبرالیسم با سوپراستارهای هالیوودی، سعی شد تا برخی از جوانب این تفکر معین گردیده و مشخص شود که مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعال‌هایی که میان انسان‌ها صورت می‌گیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکل گیری جوامع و اجتماعات انسانی، مرکب واقعی محسوب نمی شود. سپس طی مطلبی دیگر با عنوان فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا، مختصری به شرح کارکرد اصلی اصالت فرد در تقابل با ارزش های اجتماعی و حذف دین از بستر جامعه پرداخته و نحوه ی خلاصی فردگرایان از انحطاط مطلق اجتماعی، با طرح موضوع فردگرایی اخلاقی (Moral Individualism) و همبستگی ارگانیکی (Organic Solidarity) مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت و تا حدودی معین گردید که در تفکر لیبرال، چگونه فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی می نماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری رجحان  می بخشد. پس از آن بود که در مطلبی با عنوان امانیسم یا تئیسم؛ مساله این است!  به خواستگاه زایش فردگرایی در نظامات لیبرال پرداخته شد و ضمن معرفی تفکر بشر محور (Humanism) به عنوان بُن مایه ی اساسی تمامی مکاتب و نظامات اجتماعی غرب که در صورت کلی خود مجموع نظامات جمع گرای سوسیالیستی و همچنین نظامات فردگرای لیبرال را در بر می گیرد، چنین بیان گردید که در تفکر اُمانیستی، انسان محور تمامی ارزش‌های مطرح در عالم قرار گرفته و مبتنی بر این نگرش، تنها اراده و خواست بَشریت است که در جهان از اصالت برخوردار می باشد، امری که موجب می شود تا تفکر بشر محور در تقابل مستقیم و عینی با تفکر خدا محور (Theism) درآید و انسان را به برهوتی ظلمانی بکشاند. سپس در مطلبی با عنوان هالیوود و حقنه ی شَک در باورهای خدامحور، به حربه ی نظام تمدنی غرب برای مشروعیت بخشیدن به تفکر بشر محور در تقابل با رویکرد خدا محور اشاره شد و بیان گردید که متفکران الحادی غرب، چگونه به واسطه ی ایجاد ذهنیت شک‌گرایی و پس از آن تقابل با این ذهنیت خود ایجاد کرده ی شکاکیت (Skepticism) اقدام به ارایه ی نسخه ی بشر محورانه نموده و با حذف باورهای قلبی که به عنوان متعلقات ایمان در تفکر خدا مَدار و بر بستر ادیان متفاوت موضوعیت داشت، تقابل جدی رویکرد بَشر محور را با تفکر خدا محور عیان ساخته و به انکار وجود هر موجود مجردی در عالم مبادرت ورزیده و از این مسیر اقدام به ایجاد شکاکیت و نفی خدا، ملائکه، معاد و عالم غیب و به تبع آن حضور فرستادگان الهی و کتاب های آسمانی نمودند.



البته باید توجه داشت که تزریق ویروس شک‌گرایی و به طور کل ایجاد شکاکیت (Skepticism) در مسیر باورها و   ایمان های قلبی و به تبع آن ایجاد مسیر خلاصی و نجات از این ویروس مهلک و بیماری خطرناک که با تدوین اصل کوژیتو (Cogito) و محور قرار دادن بَشر به عنوان تنها واقعیت غیر قابل تَشکیک در عالم هستی و...، با هوشمندی ویژه متفکران الحادی در نظام ارزش غرب، پیگیری گردید و همین هوشمندی سبب شد تا ایشان رویکرد بَشر محور را به یکباره در تعارض با فطرت خدا جوی انسان ها قرار ندهند و از این جهت در نخستین اقدام جدی خود در مسیر تقابل با هفت باور ایمانی شاخص در تفکر خدا محور، به سراغ شکاکیت در ماهیت وجودی عالم غیب رفته و هجمه ی اصلی خود را متوجه ایمان به غیب سازند، ایمانی که در صورت نقض و یا تردید در ساحت وجودی آن، تقریبا تمامی ایمان های دیگر نیز مخدوش واقع شده و به تبع خلل در دریافت واقعی آن، وجود اصلی ترین غیب، یعنی وجود خالق و آفریننده بَشر نیز با شَک و رَیب جدی مواجه می گردد.



۱. ایمان به وجود عالم غیب

بی تردید اصلی ترین و مهم ترین عرصه ی تمایز میان تفکر خدا محور و تفکر بشر محور را می بایست در موضوعی با عنوان ایمان به وجود عالم غیب دانست، موضوعی که سبب می شود تا شکاف میان دو تفکر اصلی که یکی معیار شناخت خود را منحصر در حسّ و تجربه می داند و نسبت به تمامی امور غیر محسوس شک می ورزد و تفکر دیگری که معیار شناخت خود را ورای حسّ و تجربه مشخص نموده و بدور از شَک و رَیب، نسبت به توانمندی قلب و عقل برای درک واقعیت هستی ایمان دارد.



باید توجه داشت که نظام لیبرالیسم، در مقاطع مختلف تاریخی، رویکرد های گوناگون و بعضاً متفاوتی را نسبت به عالم غیب و پذیرش وجود عالمی خارج از محدوده حسّ و تجربه بشری اتخاذ نموده است، رویکرد های گوناگونی که به وضوح در مرور آثار هالیوود قابل رویت بوده و کارنامه ی سینمایی ایالات متحده را به گواهی مناسب از برای ارزیابی این تغییر رویکردها مبدل ساخته است، به نحوی که اصولاً رویکرد هالیوود در دوران پیش از جنگ سرد (Cold War) با رویکرد این بنگاه عظیم رسانه ای در دوران پنجاه ساله حاکمیت جنگ سرد (۱۹۴۷-۱۹۹۱ میلادی) ، به نحو ملموسی تفاوت داشته و مواجهه درگیری شدید ایالات متحده آمریکا با نظام سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی در این دوران موجب گردید تا هالیوود حتی به جنبه های فطری انسانی نیز توجه نماید و به منظور تقویت قدرت نظام لیبرالیسم در مواجهه با نظام سوسیالیستی و به جهت تقابل با مبانی تفکری اتحاد جماهیر شوروی، اقدام به خلق آثاری مبتنی بر وجود عالم غیب نماید؛ آثاری که می توانست حتی در ظاهر خود به تقویت برخی تفکرات جعلی و بظاهر خدا محور منتج شود.




تقریباً در میان تمامی تفکرات مختلف خدا محور (Theism) که بر بستر ادیان متفاوت و با تعاریف گوناگون نسبت به آفریننده هستی و خالق انسان همراه است (و از این جهت با اسماء و صفاتی گوناگون از خدای خویش نام می برند)، آنچه که از مقبولیت مطلق برخوردار است، همانا تقسیم عالم هستی به دو بخش عالم غیب و عالم مشهودات می باشد، تقسیمی که مبتنی بر آن، آنچه را که از عالم هستی برای انسان ها مشهود است و حواس آدمی از توانایی درک آن برخوردار بوده و به وسیله ی حواس انسانی، قابل درک و شهود می باشند را عالم شهود و شهادت نامند و در مقابل هر آنچه را که از عالم هستی نمی توان با حواس انسانی ملاحظه نمود و نه با چشم دیده می ‌شوند و نه با گوش شنیده می ‌شوند و نه با سایر حواس احساس می شود را به عالم غیب تعبیر می نمایند، عالمی که غایب از مشاهده ی بَشر به واسطه ی حواس خود بوده و حواس آدمی از توانایی لمس مستقیم آن برخوردار نمی باشند.



البته نظام تمدنی غرب، بر پایه ی اندیشه ی فیلسوفان مُلحد عصر روشنگری، به صراحت بیان می دارند که ما تا چیزی را نبینیم قبول نمی ‌کنیم، تا چیزی را احساس نکنیم نمی ‌پذیریم، صراحت بیانی که مبتنی بر تفکر بَشر محور در     کامل ترین منظر، عالم محسوسات را به دو بخش فیزیک (Physics) و متافیزیک (Metaphysics) تقسیم کرده و حسّ عادی یا همان حواس پنج گانه را از برای بخش طبیعی و حسّ مسلّح به فلسفه (Philosophy) را از برای بخش مابَعدالطبیعی ملاک تعریف خود از عالم هستی قرار می دهد و این در حالی است که صرف نظر از انحرافات موجود در برخی از ادیان، آنچه که در تفکر خدا محور مورد نظر می باشد و به عنوان وجه تمایز این تفکر با تفکر بَشر محور مطرح می گردد، ایمان به غیب   است، ایمانی که از مسیر بُرهان عقلی و مشاهدات قلبی به دست می آید و در مجموع با آنچه که فلسفه در تقسیمات متافیزیک یا همان موضوعات مابَعدالطبیعی به دنبال آن است از فاصله ی قابل توجهی برخوردار است.



فلسفه غرب (Western philosophy) حاصل کار و تفکر فلسفی نظام تمدنی غرب است که بر بستر فلسفه ی یونان باستان (Ancient Greek philosophy) شکل گرفت و زاییده ی تفلسف فیلسوفانی همچون فیثاغورس (Pythagoras)، سقراط (Socrates)، هراکلیتوس (Heraclitus)، اَرَسطو (Aristotle)، طالِس (Thales)، افلاطون (Plato) و... می باشد که در نهایت گستره ی امروزی جهان مادی غرب را شامل گردیده و حواس مُسلّح انسان غربی را به منظور محسوس انگاری تمامی عالم هستی مهیا می سازد، به نحوی که فلسفه غرب شانیت خود را دریافت موضوعات متافیزیک (Metaphysics) و تشخیص و ادراک وجودی موضوعات همراه با شکاکیت فراوان آن بر محور سه رُکن اساسی لوگوس (Logos)؛ کمیت (Quantity) و کیفیت (Quality) فرض نموده و به این واسطه نگاه مابَعدالطبیعی خود را به عالم هستی شکل می دهد؛ نگاهی که مبتنی بر آن نظام تفکری بَشر محور یا اُمانیسم (Humanism) بنیان نهاده شده و به تقابل رسمی با تفکر خدا محور مبادرت می ورزد.



البته باید توجه داشت که موضوع فلسفه غرب تفاوت های بسیاری با حکمت مطرح شده در تفکرات اسلامی داشته و اگر چه برخی مسامحتا و با غرض هایی از آن تحت عنوان فلسفه ی اسلامی (Islamic philosophy) یاد می نمایند؛ اما قطعا حکمت در اصل و اساس خود با فلسفه غرب فرسنگ ها فاصله دارد و برای جلوگیری از بروز چنین اشتباهی تنها کافی است تا به این امر بیاندیشیم که یقیناً منظور قرآن کریم از حکیم خواندن خداوند تبارک و تعالی، فیلسوف خواندن ذات اقدس الهی نبوده و نیست.




این همه در حالی است که نظام لیبرالیسم بر بستر نظام تمدنی غرب، مبتنی بر تفکر بَشر محور یا اُمانیسم اقدام به تعریف و محسوس نمودن کُل هستی، حول ساحت وجودی عَقل بَشری نموده و از این جهت در نگاه حداکثری خود به عالم، کُل هستی را به دو بخش فیزیک (Physics) یا طبیعی  و متافیزیک (Metaphysics) یا همان مابَعدالطبیعی تقسیم  می نماید و در عین حال ضمن احراز از تقابل مستقیم با موضوع ایمان به غیب ؛ آنچه را که در تفکر خدا محور تحت عنوان غیب باوری مطرح شده و از مسیر بُرهان عقلی و مشاهدات قلبی به دست می آید، تجربه هایی فردی و ذهنیت هایی مجعول قلمداد نموده و تحت عنوان موضوعات ماوراءالطبیعی (Supernatural) به آنها شانیتی همراه با شکاکیت فراوان و البته خرافه گونه و ابلهانه می بخشند.



به این ترتیب حضور توانمند هالیوود به جهت خلق آثاری با محور قرار دادن موضوعات مختلفی از جمله حضور بیگانگانی فرا انسانی و زیست ایشان در قسمتی دیگر از زمین و یا در دُنیایی خارج از کُره ی زمین را می توان در این راستا ارزیابی نمود؛ آثاری مبتنی بر وجود عالم غیب که در عرصه ی تقابل دوران جنگ سرد (Cold War) و به منظور تقویت قدرت نظام لیبرالیسم در مواجهه با نظام سوسیالیستی موضوعیت پیدا می نمود؛ آثار شاخصی که به صورتی ویژه اقدام به ایجاد ذهنیتی غیب باور از برای مخاطبان سینمایی خود مبادرت می ورزید؛ ذهنیتی که با هوشمندی بسیار عجین بوده و در این راستا اگر چه هیچ گاه به تقویت تفکر خدا محور ناب و اصیل منتج نمی شد، اما در عین حال بر بستر تفکر بَشر محور یا اُمانیسم (Humanism) ضمن خلط میان مبانی تفکر خدا محور و باور مندی نسبت به وجود عالم غیب، اقدام به ارایه ی تصویری با عنوان ماوراءالطبیعی (Supernatural) نموده و پاسدار معنویتی مُدرن می گردد؛ معنویتی که نظام سوسیالیستی را به چالش می کشد و در عین حال اقدام به ارایه ی تصویری منحرف، فانتزی و البته سرگرم کننده به مخاطبان خود می نماید؛ تصویری که در کُنه وجودی خود ضمن تایید برخی بظاهر تفکرات خدامحور پوشالی و مجعول؛ متعرض معنویت اصیل و تفکر خدا محور ناب می گردد و همت ویژه خود را معطوف به بی اعتباری و شکاکیت در وجود عالم غیب واقعی می نماید؛ عالَمی که دریافت وجود و اعتقاد و ایمان به آن از مسیر بُرهان عقلی و مشاهدات قلبی سبب می شود تا حضور خدا به عنوان محورِ عالم هَستی درک گردد و در نتیجه کیفر و پاداش اعمال نیک و بد و همچنین معاد و ایمان به روز رستاخیز و... موضوعیت پیدا نماید.




پس در این دوران که زایش فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد، بر بستر تفکر بشر محور (Humanism) خود را از هر جهت بی رقیب فرض می نمود و یکپارچگی مردم جهان در زمین واحد و بر بستر مطلق کمالی با عنوان لیبرالیسم (Liberalism) را تصور می کرد و پروژه جهانی شدن (Globalization) را تصوری تحقق یافته می انگاشت و در این مسیر تنها معارض جدی و اصلی خود برای تحقق جهان لیبرال را تفکر خدا محور اسلامی و باور مندی حقیقی نسبت به وجود عالم غیب فرض می نمود؛ هالیوود تمام همت خود را معطوف داشت تا اقدام به تعریف معنویتی جدید نموده و عالم غیب جعلی را در اذهان عمومی مخاطبان خود بسازد و از این جهت مفهوم جدیدی با عنوان جهان موازی (Parallel Universe) در سینمای آمریکا خلق گردید و آثار گوناگونی مبتنی بر آن ساخته شد؛ آثار متعددی با کارکردی واحد که همانا از بین بردن باور و ایمانی است که در تفکر حقیقی خدا محور نسبت به عالم غیب وجود دارد.



البته رویکرد هالیوود در دوران پس از فروپاشی رسمی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (Union of Soviet Socialist Republics) در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ میلادی و حذف رسمی نظامات جمع گرای سوسیالیستی از صحنه ی روابط بین الملل، با تغییرات جدی همراه گردید؛ تغییراتی که به سبب برجسته شدن تفکر خدا محور در دوران پَسا شوروی پدید آمد و موجب می شد تا یکه تازی نظام لیبرالیسم در این دوران با بحرانی جدی مواجه گردد؛ تغییراتی که در دوران جدید و در عصر یکه تازی نظام لیبرالیسم بر بستر جهان تک قطبی موضوعیت پیدا می نمود و ضروری می ساخت تا هالیوود در اقدامی عاجل و فوری، فطرت خداجوی انسان ها را که همواره ماهیت وجودی تفکر بشر محور یا اُمانیستی در نظام تمدنی غرب را در گونه های مختلف سوسیالیستی و لیبرالیستی با چالش مواجه می ساخت، به سمت و سوی معنویتی پوشالی هدایت نماید؛ معنویتی مُدرن که به منظور مواجهه با تفکر خدا محور ناب، مجبور گردید تا اقدام به ارایه ی عالم غیبی جعلی، بر اساس منطق نظام لیبرالیسم و بر مبنای مفهوم جدیدی به نام دنیاسازی (World Building)  نماید.




بر این اساس با طرح موضوع جهان موازی (Parallel Universe) در سینمای آمریکا، عرصه ی تقابل نظام لیبرالیسم بر بستر تفکر بشر محور (Humanism) با تفکر حقیقی  که خدا را محور حقیقی عالمِ هَستی می داند؛ وارد مرحله ای جدید می شود؛ مرحله ای که با طرح معنویت مُدرن (Modern Spirituality) در کالبد وجودی نظام تمدنی غرب همراه است؛ معنویتی که مبتنی بر آن، پدیده هایی با عنوان ماوراءالطبیعی (Supernatural) و باورمندی نسبت به وجود عوالمی غیر قابل حس از برای انسان لیبرال موضوعیت پیدا می کند؛ عوالمی بر بستر تفکر بشر محور و حول مجموعه ای بَشری با عنوان ذهن (Mind)؛ مجموعه ای که بر بستر آن عوالمی همچون عالم خواب، عالم توهم، عالم تخیل و عالم رویا و... معنی پیدا نموده و در مجموع معنویتی را در نظام لیبرالیسم شکل می دهد که با هر گونه ایمان برآمده از دین و تفکر خدا محور (Theism) در تعارض و تقابل جدی می باشد.



ادامه دارد...

اخبار مرتبط

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.