محمدرضا شاهحسینی/ مرور کارنامه ی سینمای ایران در پس از پیروزی انقلاب اسلامی، روایت گر نکات قابل تامل بسیاری است که از آن جمله می توان به غلبه جریان روشنفکری در عرصه های مختلف فرهنگی و هنری و بالاخص سامان مند نمودن فعالیت های سینمایی کشور حول ساختارها و سیستم های برجای مانده از دوران ستم شاهی اشاره نمود و به وضوح مشاهده نمود که چگونه عرصه فرهنگ جمهوری اسلامی مبتنی بر ساختارهای باقی مانده از رژیم طاغوت شکل گرفت و بسیاری از شخصیت های معلوم الحال سینمایی که پیش از انقلاب در نهادهای مختلف فعالیت می کردند، پس از انقلاب نیز به کار خود ادامه دادند و این گونه بود که تنها باشگاه فارابی به بنیاد فارابی تغییر نام داد و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نیز به سیاق قبل به فعالیت هایش ادامه داد.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان دومین نهاد دولتی در حوزه کودک و نوجوان و پس از تاسیس مرکز انتشارات آموزشی در مهرماه ۱۳۴۳ هجری شمسی، به ریاست عالیه فرح پهلوی سومین همسر رسمی محمدرضا شاه معدوم و مدیرعاملی فرد فاسد و عیاشی چون لیلی امیر ارجمند ایجاد شد. کانون در دی ماه سال ۱۳۴۴ هجری شمسی، پس از نهضت ۱۵ خرداد و در پی احساس خطر رژیم پهلوی از قشر جوان و همزمان با تعدادی سازمان دیگر تأسیس شد. |
بر این اساس شاید جالب باشد که بدانیم نخستین دوستی علنی بین دختر و پسر در صنعت سینمای پس از انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۸۱ هجری شمسی و در چهارمین فیلم بلند ایرج طهماسب یعنی فیلم سینمایی کلاهقرمزی و سروناز رُخ داد و به تصویر کشیده شد.
پس اگر چه شاید پیش از فیلم سینمایی کلاهقرمزی و سروناز، جمع کثیری از آثار سینمایی و تولیداتی همچون فیلم سینمایی آواز قو به کارگردانی سعید اسدی و نویسندگی پیمان معادی، توانسته بودند قُبحشکنی لازم را برای ترسیم دوستی علنی بین دختر و پسر در سینمای پس از انقلاب اسلامی فراهم آورده بودند، اما در مجموع چهارمین فیلم بلند ایرج طهماسب به سبب عقبه ی تبلیغاتی انحصاری و منحصر به فرد خود در صدا و سیمای جمهوری اسلامی و مخاطب پذیری بالای شخصیت های اصلی اثر، بویژه شخصیت کلاه قرمزی، آن هم به واسطه ی حضور گسترده در رسانه ی ملی، از دریچه ی فراگیر سن کودک و نوجوان، سودای گفتن سخن دیگری را در عرصه ی فرهنگی و اجتماعی کشور داشت و قطعا پس از اکران موفق و فراگیر این اثر سینمایی بود که سیل فیلمهایی با موضوع و چالشهای دختری و پسری از صراحت بیشتری در صنعت سینمای ایران پیدا نمود.
البته در کنار تمام این تابو شکنی های فرهنگی و اجتماعی در سینمای ایران، روند رو به رُشد نمایش بی حجابی و بدحجابی در سینمای پس از انقلاب و ترسیم تصاویر جنسی و نمایش عمومی هُنر تن کامه و بالاخص عمومیت یافتن دیالوگهای اروتیک در آثار سینمایی را میتوان دارای روندی خطی و در عین حال تعمیقی قلمداد نمود؛ روﻧﺪی اﻓﺰاﯾﺸﯽ در ﻣﻘﺎدﯾﺮ آثار و تولیدات سینمایی که از سال ۱۳۷۰ هجری شمسی و با فیلم سینمایی عروس به کارگردانی بهروز افخمی آغاز گردید و در سال ۱۳۹۳ هجری شمسی و با فیلم سینمایی طبقه حساس به کارگردانی کمال تبریزی، تثبیت و در نقطه اوجی برگشت ناپذیر قرار گرفت و اساسا ماهیت تابو گونه خود را به نحو ویژه ای از دست داد و به امری عادی و مورد پذیرش تبدیل گردید.
پس از طی بیش از بیست سال سیر صعودی تابوشکنی و با تثبیت این روند قباحت زدایی در فیلم سینمایی طبقه حساس، این بار مصطفی کیایی بود که در سال ۱۳۹۳ هجری شمسی، اتفاق تازه ای را با فیلم سینمایی عصر یخبندان رقم زد و با طرح موضوع خیانت زن به مرد به ابعاد جدیدی در موضوع خیانت در سینمای ایران پرداخت و بعد جدید از خیانت که در آثار پیش از آن موضوعیت نداشت و عموم آثار پیش از آن که البته تعدادشان کم هم نیست فقط خیانت مرد به زن را مطرح می کردند و یا اگر هم خیانت زن در میان بود، این موضوع به طور صریح و در متن اصلی داستان قرار داده نمی شد؛ اما در فیلم سینمایی عصر یخبندان که موضوع اصلی آن خیانت است شخصیت محوری داستان، علیرغم اینکه شوهر داشته و بچه دار است، با جوان دیگری در ارتباط می باشد. البته نوه ی ابراهیم گلستان، به سرعت تابوشکنی عصر یخبندان را در صنعت سینمای کشور تعمیق بخشید و این بار در قالب فضای کمدی و البته با موضوع حساسیت برانگیز تری از اثر مصطفی کیایی، اقدام به تصویر سازی از دختر جوانی نمود که همزمان همسر دو نفر می باشد؛ موضوعی که پس از واکنش های بسیار مردم مسلمان ایران را در پی داشت و در نهایت سبب شد تا وزیر وقت مدبر و امیدوار ارشاد نیز پس از آنکه این اثر سینمایی توانسته بود به درآمدی ۱۵ میلیاردی از گلیشه فروش دست یابد، خواهان توقف اکران اثر گردد. |
قطعا تابوشکنی در ذات صنعت سینما قرار دارد و امر مختص به سینمای ایران نیست؛ اما اگر خوشبین باشیم، گویی صنعت سینمای ایران تنها راه رسیدن به مخاطب و پیشرفت خود را در تابوشکنیهای مرحلهای پیدا کرده است و این موضوع را می بایست تمایز اصلی میان سینمای ایران و جهان قلمداد نمود؛ تمایزی اساسی که بالاخص در تولیدات سینمای اجتماعی (Social Cinema) خود نمایی می نماید؛ سینمایی که در سال های اخیر عمدتا بر آسیب های اجتماعی اعم از فحشاء و روسپیگری، طلاق، خیانت زوجین، فروپاشی خانواده، ارتباطات خارج از عرف نامحرمان و ... تمرکز داشته و به بهانه ی نقد اجتماعی، هر گونه تابو شکنی فرهنگی و اجتماعی را مباح و موجه می شمارد.
در سال ۱۳۹۵ هجری شمسی، فیلم سینمایی کاناپه به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی کیانوش عیاری، خط تابو شکنی در حوزه عفاف و حجاب را چند گام اساسی به جلو بُرد و یکی از نوین ترین تابو شکنی های فرهنگی و اجتماعی را در صنعت سینمای پس از انقلاب اسلامی رقم زد و تازه ترین ساخته کارگردان خانه پدری، که به صراحت اعلان نموده بود که دیگر فیلمی با شرایط حجاب خانم ها در خانه نمی سازد را به اثری پیشرو در قباحت زدایی فرهنگی مبدل ساخت. فیلم سینمایی کاناپه که کارگردان همواره تابو شکن خود را بر آن داشت تا در تصویرسازی خود، این بار با استفاده از کلاه گیس برای زنان، صحنه های داخلی اثر را به نحوی ویژه ترسیم نموده و صحنه های پر تعداد حضور زنان اثر را بدون روسری برای بازیگری تصویر سازی نماید؛ اتفاقی ویژه و تابو شکنی نوینی در صنعت سینمای ایران محسوب می شود که همانند همیشه، به هیچ عنوان با واکنش جدی مسئولان فرهنگی کشور مواجه نگشت و در این میان متولیان سینمایی ترجیح دادند تا در مواجهه با این تابو شکنی ویژه، به تکرار سناریوی توقیف و آزاد سازی پس از چندی روی آورند؛ سناریویی تکراری که تقریبا در مورد تمامی آثار تابو شکن سینمای ایران در پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا به امروز موضوعیت داشته و خواهد داشت. |
پس باید توجه داشت که در تمام دنیا میل هنرمندان بخاطر سانسورهای تشخیصی و احساسی بالایشان به این روند تابوشکنی سوق پیدا میکند اما مدیریت سینمایی با کنترل و مدیریت آن فیلمها و ایدهها را با توجه به باورهای عرفی و شرعی آن جامعه سعی میکند و در این میان کمترین خدشهای به اعتقادات صحیح و درست مردم و سبک زندگی مورد پسند و مقبول عمومی ایشان وارد می شود و این در حالی است که در ایران، به دلیل حضور مدیران بی کفایت و بعضا مُغرض، این امر با اخلالی قابل تامل و بررسی مواجه گردیده و همچنان نیز ادامه دارد.
قطعا مهم ترین عاملی که اسباب تشدید تابوشکنی در باورهای فرهنگی و اجتماعی ملت مسلمان ایران و تشدید اثرگذاری تهاجم فرهنگی نظام سلطه شد، ضعف و کم کاری رسانه های جمهوری اسلامی بود و در این میان استحاله از درون با کمک عناصر غرب گرا و روشنفکران داخلی از جمله اهدافی بود که نظام سلطه در تهاجم فرهنگی علیه جمهوری اسلامی مد نظر قرار داشت و از طرف دیگر با وجود تأکیدات فراوان رهبران انقلاب اسلامی بر مقوله فرهنگ، دلایلی موجب شد تا انقلاب اسلامی نتوانست جبهه فرهنگ و هنر داخل کشور را مانند سایر حوزه های نظامی، صنعتی و علمی فتح کند؛ این دلایل عبارت بود از: اهمال، سستی، غفلت، سیاسی کاری، عدم اشراف بر مختصات جنگ فرهنگی و سوء تدبیر مدیران و متولیان امر در حوزه فرهنگ و غلبه جریان روشنفکری بر عرصه فرهنگ، هنر و رسانه جمهوری اسلامی و به تبع آن اعمال پروسه ی منزوی سازی نیروهای انقلابی و متعهد در این عرصه که عموما به واسطه حضور مدیران ناکارآمد و بعضا مُغرض تشدید و تقویت گردیده است. |
قطعا هیچ یک از مردم مسلمان ایران، مشکلی با تصحیح باورهای غلط جامعهای که در طول سالیان متمادی و در اثر تکرار بدون فکر آن تبدیل به سنتی جاهلی و غیرقابل خدشه شده است، نداشته و ندارد. بلکه روی سخن در پیرامون شکستن خط قرمزهای شرعی و عرفی جامعهای است که شیطنتهای سلیقهای و سودجویانه و گاها سیاسی موجبات آن را در عالم هنر و در عرصه ی سینما فراهم میآورد؛ شیطنتهایی که تنها نتیجه آن قهر عموم مردم با سینما و آثار و تولیدات سینمایی کشور و در عین حال حضور قشری خاص و محدود از مخاطبان گیشه پسند می باشد.
صنعت سینما در همهجای دنیا به عنوان رُکن اساسی سیاستگذاری و سرگرمی مردم تعریف میشود و شرایط قباحت زدایی و تابو شکنی فرهنگی و اجتماعی سینمای ایران در هیچ صورتی به نفع حاکمیت و ملت ایران نخواهد بود و نتیجه ی آن شبیه سینمای قبل از انقلاب و تولیدات فیلمفارسی در نهایت قهر کردن مردم با عالم هنر و سینما را در پی خواهد داشت. |
البته یکی از نکات حایر اهمیت در دهه ی ۱۳۹۰ هجری شمسی و بالاخص پس از حاکمیت جریان نیوکینزینیسم در عرصه ی مختلف اجرایی و بالاخص عرصه ی فرهنگی کشور، تغییرات گسترده در سطح تاثیرگذاری مدیران فرهنگی کشور می باشد و این در حالی است که متاسفانه این روزها سلیقهدهی و مدیریت سینمای ایران بیش از اینکه به صورت مستقیم توسط مدیران و متولیان سینمایی تعیین و صورت گیرد، به دفترهای پخش سینمایی سپرده شده است؛ دفاتری که به صورت غیر مستقیم توسط مدیران اجرایی و متولیان فرهنگی کشور تاسیس گردیده و آنها هستند که تکلیف تولید و نمایش و فروش یک فیلم را مشخص میکنند و با سلیقههای سرمایهسالار و دلال مسک و سودجوی خود، تنها به دنبال فروش هر چه بیشتر آثار و تولیدات در سطح گیشه های فروش و سالن های سینمایی می باشند.
امروزه عملکرد لجام گسیخته ی دفترهای پخش سینمایی در قاعده و اصل مدیریتی دولت یازدهم و دوازدهم، مبنی بر حاکمیت حاکمان صوری و فرماندهی فرماندهان سایه، در چیدمان عموم مدیران زیر مجموعه تیم فرهنگی و هنری دولت، بالاخص مدیریت هایی ذیل وزارت فرهنگ، به گونه ای عینی قابل مشاهده می باشد. |
با اقدامات متولیان بنفش پوش، در حال حاضر این دفاتر پخش هستند که مشخص میکنند مردم مسلمان ایران چه فیلمهایی ببینند و به اصطلاح سلیقه مخاطب را جهتدهی میکنند و این سلیقهدهی کار را به جایی رسانده است که فیلمها هر اندازه بیشتر بر الگوی بیحجابی، آواز خواندن زنها و رقص تاکید کنند، میتوانند در دلالی آن موسسات به فاکتوری برای فروش بیشتر تبدیل شوند.
حال اگر فیلمسازی ایرانی که عزیز دردانه جشنوارههای خارجی هم شده است چنانچه به صراحت از المانهای جنسی استفاده کند و علاوه بر آن همآغوشی تلویحی کاراکترهای اثر را به صورتی عریان و شفاف در مدیومشات های خود به تصویر بکشد، علاوه بر اینکه در موعد اکران و در سطح گیشه بسیار خوب خواهد فروخت؛ قطعا آن کارگردان حمایت همان مخاطب آواره را همراه خود خواهد داشت.
بماند که این روزها تابو شکنی فرهنگی و اجتماعی از جامعه اسلامی ایران، دیگر از فرش قرمزهای هالیوودی، بازیگران زن بیحجابِ کلاهگیس به سر و لمس بازیگران توسط یکدیگر و ترسیم اروتیک کلامی و حرکتی و ... گذشته است و آنگونه که در اثر جدید اصغر فرهادی، یعنی فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) مشاهده میکنیم، بدین سان در دوران ولنگاری فرهنگی حال حاضر، احتمالا همآغوشیهایی را در سالهای آینده سینمای ایران مشاهده خواهیم نمود. |
ارسال نظر