به گزارش سینماپرس، وقتی صحبت از قهرمان میشود معمولاً یاد مبارز یا رزمندهای میافتیم که قرار است در میدان رزم با ترفندهای خاص و هوش بالا در برابر موانع به طرزی اخلاقی و انسانی مقاومت کند و به نحوی پیروز شود. ردپای قهرمان شاید در سینمای ایران از فیلم قیصر مسعود کیمیایی خودش را نشان داد و در گیشه از آن استقبالی تاریخی به عمل آمد. از کاراکتر قیصر در ادبیات سینمایی با عنوان ضدقهرمان هم یاد کردهاند، لابد به این خاطر که انتقام رویکردی ضدانسانی قلمداد شده است، اما واقعیت و ماهیت کاراکتر قیصر که توانست نگاهها را به سمت خود جلب کند، طغیان برای ناموس بود که با تعابیری، چون شرافت، مردانگی و عزت نفس گره میخورد. مردم شخصیتی را که برای ناموس خود قیام میکند، دوست دارند و حاضرند برای آن بایستند و دست بزنند. با این حال فیلم قیصر برخی مؤلفههای فیلمفارسی را نیز در خود حفظ کرده بود. پس از انقلاب اسلامی، اما سینمای ایران به سمت ضد قهرمانهایی رفت که ناموس برای آنها مقدس محسوب نمیشد و اساساً سینمای پس از انقلاب گویی دیگر قهرمان را دوست نداشت. این قهرمانزدایی حتی خود را در سینمای دفاع مقدس هم نشان داد و ما شاهد طیفی وسیع از تولیدات سینمایی بودیم که در آنها فیلمسازان سعی داشتند بدون جلوهگری یک شخصیت محوری تأثیرگذار از جنگ، تصویری حماسی ارائه کنند. رویکردی که نتیجه آن اخته شدن این آثار بود. ابراهیم حاتمیکیا از معدود فیلمسازان دفاع مقدس است که در آثارش رد پای قهرمان قابل ردیابی است. حاتمیکیا در فیلم از کرخه تا راین از شخصیتی بسیجی رونمایی کرد که مظلومیت او صرفاً به عملکرد تجاوزکارانه دشمن خارجی محدود نبود، بلکه تیغ بیمسئولیتی خودیها نیز بر جراحت او افزوده و مظلومیت او را دو چندان کرده بود. حاتمیکیا در بهترین فیلم کارنامه سینمایی خود آژانس شیشهای با خلق کاراکتر حاجکاظم به شکلی کاملتر از قهرمان خود رونمایی کرد. پیچیدگیهای شخصیت حاج کاظم در قالب سینمایی حاتمیکیا بسیار گل کرد و ماندگار شد. حاتمیکیا در فیلم چ مجدد و این بار شخصیتی چند بعدی و پیچیده از شهید دکتر چمران ارائه میدهد، اما از آنجا که شخصیتهای حاتمیکیا همواره در نوعی شک و طغیان به سر میبرند، این وضعیت بر شخصیت استوار و آرام چمران در فیلم چ نیز سایه انداخته و با اینکه «چ» یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران و دفاع مقدس است، اما گویی چمران فیلم از خود فیلم عقب مانده است.
غفلت از مختصات قهرمان در سینمای جنگ
تحت تأثیر حاتمیکیا و درک ناقص از پیچیدگی شخصیتهای آثار او برخی فیلمسازان شخصیتهایی تکبعدی و نامفهوم در سینمای دفاع مقدس پدید آوردند، غافل از اینکه اساساً حاتمیکیا قهرمانانش را برآمده از یک تعهد و درد درونی صیقل میدهد و به انگیزه اصلاح آنها را خلق میکند نه به نیت تخریب و همین اختلاف در انگیزهها سینمای دفاع مقدس ایران را تا همین حالا در وضعیتی نه چندان مطلوب دچار فرسایش کرده است. هر قدر حاتمیکیا در ترسیم قهرمانانش از دفاع مقدس موفق بود، فیلمسازانی که قصد تقلید از سینمای او را داشتند، ناموفق عمل کردند. عدهای ناغافل به سمت سینمای ضدجنگ منحرف شدند و برخی نیز عامدانه حماسه و تقدس جنگ را انکار کردند و در فیلمهایشان به ابعادی ضریب دادند که به طور عادی در هر جنگی میتواند جزو نقاط تلخ تلقی شود.
روضه قهرمانها
قهرمانهای حاتمیکیا در اصل جنسی از حزن، دریغ و حماسه را با خود ترکیب کردهاند. در عین اینکه کنشگر و فعال هستند، گویی برای مخاطب روضه میخوانند و تماشاگر نیز پای روضه آنها مینشیند. قهرمانهایی که وقتی اسلحه در دست میگیرند، غیور هستند و شجاعت و شرافت را توأمان بروز میدهند. قهرمانهای حاتمیکیا در دو فیلم چ و آژانس شیشهای بخشی از بهترین جنبه شخصیتی خود را هنگامی بروز میدهند که اسلحه در دست میگیرند و از آنجایی که حاتمیکیا تبحر زیادی در پرداخت اکشن در آثارش دارد، شمایلی جذاب از قهرمان در آثار او ترسیم میشود. با این حال قهرمانهای آثار حاتمیکیا امضای او را دارند و نسبتی معین با فرهنگ دفاع مقدس و انقلاب اسلامی برقرار میکنند. از فیلمهای حاتمیکیا که بگذریم جا دارد به این واقعیت اشاره کنیم که بخش قابل توجهی از سینمای دفاع مقدس با وجود تمام قابلیتها از ارائه قهرمان عاجز نشان داده و معدود آثاری بودهاند که توانستهاند شخصیتهای کاملی از قهرمانان جنگ ترسیم کنند. «ایستاده در غبار» جزو معدود آثاری است که توانسته شخصیتی تا اندازهای دقیق و نزدیک به محمد متوسلیان فرمانده جاویدالاثر لشکر ۲۷ محمدرسولالله ارائه دهد. فیلمی که به معنای کامل میتوان از آن به عنوان اثری قهرمانمحور یاد کرد که توانست یک فرمانده دفاع مقدس را به شکلی باورپذیر بازنمایی کند. شمایل قهرمان فیلم ایستاده در غبار از محمد متوسلیان آنقدر قوی بود که حتی بر تصاویر حقیقی متوسلیان نیز سایه انداخت، اما چمران فیلم چ با وجود همه قابلیتهای فیلم نتوانست بر تصویر پیشینی که جامعه از چمران در ذهن داشت غلبه کند. البته تفاوت شهرت این دو چهره انقلابی در جامعه را نباید در ایجاد این تأثیر نادیده گرفت. چمران به مراتب نام و تصاویرش در جامعه بازتاب بیشتری از محمد متوسلیان داشت، اما فیلم ایستاده در غبار تا حدودی قهرمانش را از غبار گمنامی بیرون کشید.
قهرمان به مثابه روح جمعی
درباره حضور قهرمان در سینمای ایران بدون مقایسه آن با تاریخ سینمای جهان به ویژه سینمای امریکا نمیتوان برآوردی دقیق به دست آورد. اگر سینمای به اصطلاح ضدجنگ ایران تحت تأثیر از درک غلط و حتی وارداتی و بعضاً مغرضانه از دفاع مقدس شکل گرفت، سینمای ضد جنگ امریکا واکنشی دقیق و درست به جنگ ویتنام بود و به طور عادی قهرمان در این آثار تنها یک قربانی بود. در ایران، اما آنقدر حماسه دفاع مقدس نزد مردم ارج و ارزش داشت که مقلدان و مروجان سینمای به اصطلاح ضد جنگ در خلق حتی یک اثر ماندگار توفیقی حاصل نکردند. با این حال هالیوود در سینمایی که از جنگ حماسه ارائه میدهد به برکت وجود فیلمسازان بزرگی، چون استیون اسپیلبرگ اثری، چون نجات سرباز رایان را عرضه کرد که در آن شاهد حضور قهرمان به شکل یک روح جمعی هستیم. در نجات سرباز رایان همه کاراکترها شامل کاپیتان جان میلر (تام هنکس) به همراه هفت سرباز دیگر که مأمور پیدا کردن سرباز جیمز فرانسیس رایان از خط مقدم جنگ و بازگرداندن او نزد مادرش هستند تا آن سیاستمداری که خواستار بازگشت سرباز رایان نزد مادرش شده است، یک روح جمعی را به عنوان قهرمان تشکیل میدهند، اما فقدان این روح جمعی در اغلب آثار دفاع مقدس ایران محسوس است.
زنان قهرمان جنگ
سینمای دفاع مقدس ایران در دهه ۹۰ شاهد ظهور یک قهرمان از پشت جبهه جنگ بود. «شیار ۱۴۳» روایتی جذاب و تأثیرگذار از فراغ و انتظار قهرمانانه یک مادر رزمنده را روایت میکرد. نرگس آبیار پدیده تازه سینمای ایران برای اولین بار در سینمای دفاع مقدس به طرزی ماهرانه چهره مقاوم و عزتمند مادری را به تصویر کشید که در انتظار بازگشت پسرش از جبهه مانند شمع میسوزد، اما روایت آبیار از این مادر صرفاً سویهای تراژیک نداشت و وجهه پررنگ قهرمانانه این مادر تحسین مخاطب را به همراه آورد. زنان در دفاع مقدس نقش پررنگ و غیرقابل انکاری بروز دادند و این اولین بار بود که یک فیلم توانست تا حدودی گوشهای از نقشآفرینی یک زن در پشت جبهه را بازتاب دهد. تلاش فیلمسازانی، چون رسول ملاقلیپور با فیلم هیوا البته نتوانست به اندازه شیار ۱۴۳ حق مطلب را ادا کند.
طنازی سینما در دفاع مقدس
وقتی سخن از فیلم کمدی درباره جنگ به میان میآید، ناخواسته هجو جنگ تداعی میشود، اما سینمای دفاع مقدس ایران این شانس را داشت که شاهد تولید اثری کمیک درباره دفاع مقدس باشد که در آن حماسه و ارزشها پیروز میدان است. ساخت فیلم کمدی درباره دفاع مقدس که در آن حماسه پای خنده ذبح نشده باشد، کار آسانی نیست، اما کمال تبریزی در دهه ۷۰ با فیلم لیلی با من است به آن دست یافت. کاراکتر محوری فیلم اضطراب زیادی برای رفتن به جبهه دارد و قرار گرفتن در این موقعیت، ظرفیت طنز زیادی برای این فیلم ایجاد کرده بود. اثری که کاراکتر محوریاش با وجود ترس از جبهه در انتهای داستان به شکلی کاملاً باورپذیر و نه شعاری متحول میشود و با وجود همه تلاشها و ترسهایش برای فرار از خط مقدم در انتهای فیلم جای خود را در دل مخاطب باز میکند و وجههای قهرمانانه پیدا میکند. شخصیتپردازی کاراکترهای فرعی در فیلم لیلی با من است نیز کاملاً ماهرانه انجام شده بود. فیلم در پرداخت فیلمنامه و کارگردانی آنقدر درخشان است که یک رزمنده به عنوان کاراکتری فرعی در سکانس پایانی شمایلی در حد و اندازه یک قهرمان مییابد و در ذهن ماندگار میشود، حال آنکه در بسیاری از آثار دفاع مقدس حتی شخصیتهای اصلی فیلم هم نمیتوانند قواره یک قهرمان را یدک بکشند. در فیلم لیلی با من است حضور حاشیهای و گذرای شخصیتهای بسیجی نیز به شدت اثرگذار و مثبت ترسیم شده است. برای نمونه در سکانس آرایشگاه صحرایی حضور رزمندگان صرفاً در حد آکسسوار طراحی نشده و حضور دراماتیک آنها ملموس است درست برخلاف فیلم اخراجیها که رزمندگان داخل اتوبوس در حال اعزام به جبهه هیچ حضور ملموس و دراماتکی ندارند و صرفاً از آنها برای پر کردن صحنه استفاده شده است.
زدن پنبه ایدئولوژی
آثار زیادی از سینمای دفاع مقدس نمیتوان نام برد که در آنها فیلمساز در عین پررنگ بودن ردپای ایدئولوژی در خلق اثری تأثیرگذار و غیرشعاری موفق نشان داده باشد. همین شکستها سبب شد تا به مرور برخی فیلمسازان با خود فکر کنند اساساً حضور ایدئولوژی در فیلمهایشان دلیل شعاری شدن و شکست آثارشان است و اگر آرمان را از آثارشان حذف کنند، موفق خواهند بود؛ و همین سرآغاز ساخت فیلمهایی با محوریت قهرمانان پوشالی شد که مانند رمبو و جمزباند در مقابل موانع زرنگ و چالاک بودند و مثل یک آدم آهنی از میان آتش و دود بیرون آمدند و به زعم فیلمساز تماشاگر را مبهوت حرکات خود میکردند. این اتفاقاً نقطه شروع ایدئولوژیزدایی از قهرمانان دفاع مقدس بود. اگر سینمای دفاع مقدس ایران به برکت برخی آثار و برخی مفاهیم به زبانی منحصر به فرد رسیده بود که مانند آن را نمیشد در جای دیگری از جهان سراغ گرفت، حالا همین نقطه قوت قرار بود به بهانه شعاری نبودن از فیلمها حذف شود، اما نتیجه این بود که با وجود حذف ایدئولوژی این آثار توفیقی در جذب مخاطب حاصل نکردند. آخرین نمونه از آثاری که با این رویکرد در سینمای ایران ساخته شد میتوان به فیلم روز صفر ساخته سعید ملکان اشاره کرد که یک مأمور اطلاعاتی ایران در عملیات پیچیده دستگیری عبدالمالک ریگی با ادبیاتی کاملاً غیر ایرانی اکشنوار موانع را پشت سر میگذاشت.
بخش قابل توجهی از فیلمهای قهرمانی معمولاً در حیطه سینمای عامهپسند قرار میگیرد. اما در ایران سینمای عامهپسندی که قهرمان هم داشته باشد، به آن معنا نداریم. چون سینما در ایران هیچگاه تبدیل به صنعت نشد. هالیوود، اما از آنجا که دستش از وجود قهرمانهای حقیقی خالی بود در خلق ابرقهرمانهای خیالی موفق عمل کرد و سوپرمن و اسپایدرمن و بتمن ساخت و اتفاقاً تماشاگر هم از آن استقبال کرد. ابرقهرمانها ابتدا در سینمای امریکا با خصائل مثبت، چون جوانمردی، شرافت، صلحطلبی و عزتنفس شناخته میشدند، اما به مرور و در دو دهه اخیر کمپانی ماورل دست به خلق ابرقهرمانهایی زد که لزوماً واجد صفات اخلاقی مثبت نبودند و ممکن بود برای رسیدن به اهدافشان دست به اعمال غیراخلاقی و بعضاً غیرانسانی هم بزنند. در ایران، اما خلأ نبود قهرمان ملی وجود نداشت و با این حال سینماگران خود را مقید ندیدند که قهرمانهای تاریخی و ملی خود را در سینما بازنمایی کنند. گرایش به ساخت فیلمهای موسوم به هنر و تجربهای و جشنوارهای که اصطلاحاً در جهان از آنها با عنوان لوباجت (کمهزینه) یاد میشود، گرایشی است که با تشویق و ترغیب مدیران سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی ترویج شد و بدیهی است که در چنین سینمایی قهرمان اساساً بیمعنی است. در سینمای ایران قهرمان اجتماعی مانند فیلمهای هندی که برای رسیدن به عشقش بجنگد هم سلیقهای سطحی تلقی شد. اساساً کاراکتر فیلمهای اجتماعی ایرانی به جای مبارزه برای رسیدن به هدف فقط ناله میکنند و داد میزنند و عصبانی هستند و انفعال در پیش میگیرند. همین باعث شده تا سینمای اجتماعی ایران با آن همه ادعا از خلق یک قهرمان ماندگار و اثرگذار عاجز باشد. در ژانر سیاسی، اما سینمای ایران در دهه ۹۰ شاهد یک اتفاق غیرمنتظره بود. حسین مهدویان توانست با فیلم ماجرای نیمروز و خلق شخصیت کمال با نقشآفرینی بینظیر هادی حجازیفر در ژانری که سابقه و جایگاه نحیفی در سینمای ایران دارد تا حدود زیادی شمایل یک قهرمان مبارز شوخ و بازیگوش و دوست داشتنی و البته ماندگار سینمایی را خلق کند.
قهرمانها در سریالهای ایرانی
سریالسازی در جهان امروز با ظهور پدیدهای، چون نتفلیکس که در تولید مجموعه برای نمایش خانگی یکهتازی میکند، مدتهاست که وارد فاز جدیدی شده است. در ایران، اما هنوز همان سلیقه و گرایش سینمای اجتماعی تلخ در سریالسازی حرف اول را میزند با اینحال تاریخ سریالسازی تلویزیونی ایران دو اثر فاخر و به یاد ماندنی را ثبت کرده که در هر دوی آنها شاهد شخصیتمحوری با مؤلفههای قهرمانانه بودهایم. «در چشم باد» ساخته مسعود جعفری جوزانی و «شوق پرواز» اثر مرحوم یدالله صمدی آثاری هستند که اتفاقاً به دلیل رعایت اصول سینمایی و قابلیتهای فنی و ساختاری با استقبال مخاطب روبهرو و ماندگار شدند.
«در چشم باد» قصه زندگی خانوادهای است که رویدادها و لحظات تلخ و شیرین زندگیشان از دوره قیام میرزاکوچکخان جنگلی تا آزادسازی خرمشهر در آن به تصویر کشیده میشود. قصه از زمانی آغاز میشود که میرزاکوچکخان جنگلی در گیلان اعلام جمهوری میکند و با این اقدام دوران پر حادثه تاریخ معاصر ایران آغاز میشود که سه دوره تاریخ ایران (قاجار، پهلوی، جمهوری اسلامی) را بازگو میکند. بیژن قهرمان داستان است و در برهههای مختلف شاهد کنشهای قهرمانانه او هستیم.
اما «شوق پرواز» مجموعه تلویزیونی است که در مورد زندگی شهید عباس بابایی یکی از خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران ساخته شدهاست. یدالله صمدی در این سریال تصویری باورپذیر و جذاب از یکی از شهدای برجسته دفاع مقدس خلق کرده است.
ملودرامهایی با شخصیتهای پریشان
البته نوعی سینمای کوچهبازاری که تنه به فیلمفارسی میزند نیز وجود دارد که ابداً قهرمان در آن جایی ندارد. از سوی دیگر فیلمهای ملودرام و دختر، پسری هم ساخته شدند که فاقد قهرمان بودند. ضدقهرمان پرخاشگر، عصبی و روانی فیلمهایی مثل عصبانی نیستم هم اساساً مؤلفههایی دارند که مخاطب آنها را پس میزند و با شخصیت آنها ارتباط نمیگیرد. قهرمان کسی است که مخاطب او را دوست داشته باشد و با آن دست کم در برخی صحنهها یا سکانسها همذاتپنداری کرده و در ناخودآگاه خود برخی اقدامات و رفتارهای او را ستایش کند. در فیلم قیصر تماشاگر مدام دنبال این است که قیصر انتقام خواهرش را از قاتلان آن بگیرد. مدام پیگیر این ماجراست و اگر انتقام عملی نشود و مثلاً قیصر قاتلان خواهرش را ببخشد یا به دست قانون بسپارد یا در کشتن آنها ناکام بماند، قیصر دیگر فیلم مهمی برای تماشاگر نیست. اما در جریان سینمای اجتماعی ما اساساً قهرمان نداریم. «بچههای آسمان» البته یک استثناست. شاید بتوان گفت بزرگترین خصیصه قهرمان عزت نفس اوست. اگر در یک فیلم عزت نفس کاراکتر را شکستید دیگر از قهرمان خبری نیست. مادر فیلم شیار نمونه این قهرمان عزتمند است. این اتفاق، اما در سینمای امریکا افتاد. اسکورسیزی در فیلم راننده تاکسی یک قهرمان یاغی را ارائه داد که از جنگ برگشته و با اجتماع درمیافتد. از سوی دیگر فارست گمپ ساخته رابرت زمه کیس توانست از یک کاراکتر عقب مانده ذهنی قهرمانی اجتماعی بسازد که حتی در جنگ ویتنام هم عملکردی حماسی از خود بروز میدهد.
واقع مطلب این است که در صحنه حقیقی جامعه ایران قهرمانها کمتر توانستند راهی به سینما باز کنند، اما سینمای امریکا قهرمانهای تخیلی را از پرده سینما به میان جامعه برده است. با این حال سینمای ایران میتواند با عبرت از گذشته و البته به شرط تیزهوشی مدیرانش راهی تازه پیش روی جامعه باز کرده و در دهه پیش رو با قهرمانها از دل وقایع کنونی و تاریخ ایران آشتی کند.
* جوان
ارسال نظر