همانگونه که پیش از این و در مطلبی با عنوان ماجرای زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم به استحضار رسید، لیبرالیسم (Liberalism) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شئون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحه گری تنظیم می نماید و در این مسیر هیچ امر و نهی را در زندگی برنمی تابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمی انگارد.
به عبارت دیگر مسلک لیبرال (Liberal) بر طریق و مسیر تعارض با حریم و حدودی است که از جانب غیر و بالاخص از سوی خداوند متعال و شارع مقدس تعیین شده باشد و از این جهت است که ذات آزادی انسانی را در تقابل و تعارض جدی با با هر گونه اقتدارگرایی و آمریت طلبی (Authoritarianism) تعریف نموده و از آنجا که در اندیشه دینی، انسان مُکلف بوده و موظف به رعایت اصول و شئونی ویژه و ترک افعالی خاص می باشد؛ ازاین رو ذات لیبرالیسم در گام نخست خود را در تضاد با ادیان الهی قرار می دهد و به دین زدایی از حریم عمومی جامعه مبادرت می ورزد.
در نظرگاه لیبرالیستی و زیستن اباحه گرایانه، انسان موجودی است که بعد از مرگ تمام میشود و حساب و کتابی در کار نیست؛ پس دنیا تنها محل زیست او بوده و از این جهت است که نفس اماره هیچ حد و نهایتی را نمی شناسد و فرامینی غیر از آنچه را که خود از برای خود وضع می نماید، نمی پذیرد و برنمی تابد. و این همه در حالی است که مبتنی بر تفکر فرامادیِ لیبرال، نفس انسان بنابر حریم قدسی و حدود الهی تعریف می شود و مشی و روشی عاقلانه و مبتنی بر حیات طیبه در پیش می گیرد و از این جهت خداوند وقتی به انسان، علناً و عملاً متمدن بودن را آموخت، که به او فهماند، اولاً انسان موجودی ابدی است و ثانیاً در برابر همه گفتار و کردار خود مسئول است و باید پاسخگو باشد و اصولاً همین باور انسان به تعهدی که نسبت به خداوند دارد زمینهساز حقیقی ایجاد تمدن می باشد و از این جهت است که دین، اولین اقدامی که در حوزه تمدن سازی صورت داده، این است که انسان و جهان را تعریف نموده است، میفرماید انسان و جهان به ابدیت ختم میشوند و انسان آنقدر ظرفیت دارد که میتواند مظهر اسماء الهی باشد. دین میگوید انسان در مصاف با مرگ، مرگ را میمیراند نه اینکه بمیرد. این آن تفکری است که میتواند تمدن ایجاد کند. |
البته جریان لیبرالیسم (Liberalism) همواره تلاش می کند تا فرهنگ ملل گوناگون را مبتنی بر تئوری های همسان سازی فرهنگی در ساختار خود هضم نماید و در این مسیر جهانیان را وادار می سازد تا ساحت مادی غرب را به صورت کمالی مطلق فرض نموده و چنین باور و ذهنیتی در ملت ها ایجاد نماید که یا باید عقبمانده بمانند و یا باید غربزده شوند و با پذیرش هضم فرهنگ و تمدن خود در نظام غرب، در اوج سعادت به جایگاه انسان آمریکایی نایل گردند.
عدم شناخت دقیق از ماهیت جریان نظام مند لیبرالیسم (Liberalism) و چگونگی ترسیم آرمان های آن در کالبد وجودی ایالات متحده آمریکا، سبب می شود تا مخاطب سینمایی هیچ گاه متوجه نشود که چرا به عنوان مثال، در آثار سینمایی شاخصی همچون بنهور (Ben-Hur) که در سال ۱۹۵۹ میلادی تولید شده است، شخصیت مثبت داستان یعنی بنهور با بازی چارلتون هستون (Charlton Heston) به عنوان یک یهودی اصیل با لهجه آمریکایی همراه است. در حالی که شخصیت منفی اثر یعنی مسالا (Messala) که استیون بوید (Stephen Boyd) نقش آن را بازی می کند، انگلیسی را با لهجهای غیر آمریکایی تکلم می کند! |
بر این اساس نظام لیبرالیسم در چارچوب همگونسازی فرهنگی، شیوه ای از آسیمیلاسیون فرهنگی (Cultural Assimilation) را بر روح جامعه جهانی حاکم می سازد تا مبتنی بر آن، ملت ها با هر فرهنگ و تمدنی، خود را مقهور تمدن مادی غرب فرض نمایند و به این باور برسند که می بایست پایان تاریخ تمدن بشری را مبتنی بر قبول لیبرال دموکراسی غربی بپذیرند و شرایط بومی فرهنگ و تمدن خود را همسو و هم جهت با این تمدن قالب قرار دهند و اجازه دهند تا لیبرالیسم از طریق تسلط و تغییر سبک زندگی و فرهنگ های معاند با تمنیات جهانی سازان و با نفوذ در خواص جامعه، عُرف (Convention) و نُرم (Norm) بین الملل را جایگزین شرع و دین (Religion) سازد و در نهایت سبک زندگی عموم بشر را در جوامع مختلف، دستخوش تغییر قرار داده و استحاله نماید.
عدم شناخت دقیق از ماهیت جریان نظام مند لیبرالیسم (Liberalism) و فهم ماهیت رسانه، بالاخص صنعت سینمای هالیوود در پیگیری تحقق آن بر بستر سبک زندگی آمریکایی (American Way of Life) سبب می شود تا مخاطب سینمایی هیچ گاه نفهمد که به راستی چرا چارلی چاپلین (Charlie Chaplin) یهودی یا جان وین (John Wayne) و آلن اسکات (Alan Scott) و دیگران، در پایان فیلم هایشان تک و تنها با پای پیاده، سوار بر اسب یا ماشین، درمسیری خاکی یا جادهای بیابانی جانب افق را میگیرند!؟ |
از این منظر می توان ماحصل لیبرالی زیستن را نوعی عُرفی سازی عمومی جوامع جهانی بر بستر سبک زندگی مادی واحدی دانست که در جهان امروز به نوعی از حیات خبیثه را با عنوان سبک زندگی آمریکایی (American Way of Life) رقم زده است، سبک زندگی ویژه ای که بر بستر رویای آمریکایی (American Dream) توسط رسانه ها و بالاخص صنعت سینمای هالیوود ترویج شده و به آمال بشر در اقصی نقاط جهان مبدل گردیده است.
بی تردید همشهری کِین (Citizen Kane) را می توان اثری شاخص با ماهیت رویای آمریکایی (American Dream) دانست، فیلمی که سعی اصلی خود را بر ترسیم این مهم نهاده که چگونه می توان رویای آمریکایی را محقق ساخت و به سرانجام رساند؛ اثری سینمایی به کارگردانی، نویسندگی، تهیهکنندگی و نهایتاً بازیگری اورسن ولز (Orson Welles) که در سال ۱۹۴۱ میلادی در صنعت سینمای آمریکا ساخته شد و به انتخاب بنیاد فیلم آمریکا (American Film Institute (AFI)) همچنان عنوان دار بهترین فیلم تاریخ سینمای آمریکا است. همشهری کِین (Citizen Kane) سعی می کند تا با پنج فلاش بک و پنج راوی، رویای آمریکایی را با ترسیم بخش های زندگی شخصیتی با عنوان چارلز فاستر کین (Charles Foster Kane) و در قالب یک غول ثروتمند روزنامه دار، دراماتیزه کند و ۷۵ سال زندگی فاستر کین را (که خودِ کارگردان نقش او را بازی می کند) برای مخاطبان ترسیم نماید؛ شخصیتی که در جای جای فیلم میگوید: من یک آمریکایی هستم! و بر این جمله تأکید میکند که آمریکایی، یعنی او. شخصیتی که همواره از عدالت و از برابری صحبت میکند، البته برابری و عدالتی از بالا به پایین و نه آنچه که از بطن جامعه عیان شده باشد. عدالتی که او خود قهرمان آن باشد و خود او این تصویر را به زندگی مردم آمریکا بیاورد و از زندگی او داستانها بسازند و رویاها از زندگیاش شکل بگیرد. |
در این میانبه جهت شناخت صحیح از ماهیت نظام لیبرالیسم و جریان سازی های پیرامونی آن در سطح نظام بین الملل و بالاخص در رویکرد ایالات متحده در پیگیری پروژه جهانی شدن (Globalization) و در قاعده ی بسط نظامات پیرامونی لیبرالیسم در حوزه های مختلف فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و...، ضرورت دارد تا در ابتدا محتوای اصلی و اصول فکری و مبانی فلسفی لیبرالیسم را مورد بررسی قرار داده و شناختی هر چند مختصر از مبانی تصوری و نظری این نظام به دست آوریم و از این رهگذر، تبعات این اندیشه و مسلک و تاثیر آن بر هبوط روح انسان را بازنمایی کنیم.
البته باید توجه داشت که تنوع موضوعات و سلایق در میان لیبرال ها، در سیر زمان و در فرهنگ ها و تمدن های گوناگون سبب شده است تا نظام لیبرالیسم مد نظر در جوامع مختلف با اضافاتی همراه گردد، اضافاتی که با پسوند ها و پیشوندهای گوناگونی همچون لیبرالیسم کلاسیک (Classical liberalism)، لیبرالیسم فمینیستی (Liberal feminism)، لیبرالیسم اقتصادی (Economic liberalism)، لیبرالیسم اجتماعی (Social liberalism)، لیبرالیسم فرا حاکمیتی (Liberal internationalism)، لیبرالیسم دموکرات (Liberal Democrats)، لیبرالیسم نهادگرا (Institutional liberalism)، لیبرالیسم محافظه کار (Liberal conservatism) و... در جهان امروز موضوعیت پیدا نموده است و این در حالی است که مجموع این نظامات در عین تکثر و تعدد خود، تفاوتی در اصول و مفاهیم بنیادی نظام لیبرالیسم با یکدیگر نداشته و از یک میراث مشترک بهره مند می باشند. به عبارتی دیگر عموم این تکثر و تنوع در فرم ها و در برخی ظواهر بوده و صرفاً نمودی از افکاری متفاوت با یکدیگر و در عین حال مشترک در مبانی اصلی نظام لیبرالیسم قلمداد می شوند. |
بر این اساس نظام لیبرالیسم به عنوان یک مکتب و ایدئولوژی شاخص که در جهان امروز با پسوند ها و پیشوندهای گوناگونی رایج می باشد و در قامت ایالات متحده آمریکا حلول نموده است، با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته می شود که جملگ ی را می توان در ده عنوان کلی تعریف نمود:
۱. فردگرایی (Individualism)
۲. بشر محوری (Humanism)
۳. سکولاریسم (Secularism)
۴. سرمایه داری (Capitalism)
۵. تجربه گرایی (Scientism)
۶. خرد گرایی افراطی (Rationalism)
۷. تسامح و تساهل (Toleration)
۸. پلورالیسم دینی (Pluralism)
۹. لذتگرایی (Hedonism)
۱۰. اصالت نفع (Utilitarianism)
۱/ فردگرایی (اصالت فرد (Individualism)):
بی تردید اصلی ترین و مهم ترین اصل در مبانی نظام لیبرالیسم را می توان فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد دانست.
موضوع اصالت فرد و فردگرایی (Individualism) را می توان اصلی ترین و اساسی ترین رُکن در اندیشههای توماس جفرسون (Thomas Jefferson) به عنوان بنیانگذار ایده جمهوریخواهی (Republicanism) در ایالات متحده قلمداد نمود؛ نظریه ای محوری در اندیشه ی شخصیتی مهم که یکی از متفکران و اندیشمندان شاخص آمریکا و نویسنده اصلی اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا (United States Declaration of Independence) محسوب می شود و به عنوان سومین رئیسجمهور این کشور از جایگاه ویژه ای در بسط نظام لیبرالیسم (Liberalism) برخوردار است و در مجموع سبب شده تا فردگرایی همواره به عنوان شاخص اصلی رفتار انسان آمریکایی بر پردهی سینما متجلی گردد و بنیان سینمای قهرمان محور هالیوود را بنا نهاده و روایت آثار سینمایی را مبتنی بر اصالت فرد بر بستر شخصیت پردازی و در کالبد بازیگران شاخصی همچون جرج کلونی (George Clooney)، لئوناردو دیکاپریو (Leonardo DiCaprio)، سیلوِستِر اِستالون (Sylvester Stallone)، آرنولد شوارتزنگر (Arnold Schwarzenegger)، مایکل داگلاس (Michael Douglas)، داگلاس فربنکس (Douglas Fairbanks)، تام کروز (Tom Cruise)، دنیل ردکلیف (Daniel Radcliffe) و... موضوعیت بخشیده و به جهانیان عرضه نماید. |
فردگرایی جوهره و رکن رکین نظام لیبرالیسم است. بدین معنا که فردیت انسان، به عنوان کانون مرکزی و محور عالم قرار گرفته تا هر چیزی بر مبنای خواست و اراده او تعریف گردد و به همین جهت اولین گام از زیست اباحه گرایانه محقق می گردد.
اهمیت موضوع اصالت فرد و فردگرایی (Individualism) به عنوان یکی از اصلی ترین شاخصه ی جریان نظام مند لیبرالیسم (Liberalism) به نحوی است که عملاً در صنعت سینمای آمریکا نمی توان هیچ قهرمان یا ستارهی هالیوودی را پیدا نمود که فردگرا نباشد و در این میان مخاطب سینما نیز چاره ای ندارد جُز آنکه با نظریه پردازان لیبرالیسم که این فلسفه را ارائه میدهند، همزادپنداری نموده و به تماشای آثاری بنشیند که به صورت غیر مستقیم مُبلغ فردگرایی و مروج دامن زدن به تمنیات انسان لیبرال است. |
تاکید اصلی فردگرایی در نظام لیبرالیسم بر خصایص فردی در تنظیم پدیدههای اجتماعی بوده و بر این باورمعتقد می باشد که تنها فرد در عالم واقعیت دارد و فقط فردها هستند که میاندیشند و عمل میکنند و جامعه و گروهها، به خودی خود، از واقعیتی خارجی برخوردار نمی باشند و هیچ واقعیتی به جز افراد و اشکال ارتباطات و مناسبات میان افراد، در عالم موضوعیت ندارد و فقط انسانهای منفرد وجود دارند که به مجموع آنها جامعه گفته میشود.
مخاطب سینمای هالیوود، اگر چه در ظاهر غرق تماشای داستان های مهیج آمریکایی است و مقهور بازی و پیگیری ماجرای شخصیت ها و قهرمانان مطرح شده در این آثار می باشد، اما فی الواقع در حال دریافت باورهای فردگرایانه ی نظام لیبرالیسم است و مشغول دریافت نظریات فلسفی و فکری فیلسوفانی همچون رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson) است که در بخشی تحت عنوان اتکا به نفس (Self-Reliance) از مقالات: سری اول (Essays: First Series) خود بهعنوان شیوهی زندگی آمریکایی، به صراحت بیان می دارد که هیچ قانونی نمیتواند جدای قانون طبیعتِ خودم، برایم مقدس باشد (No law can be sacred to me but that of my nature) و یا اینکه آنچه که باید انجام دهم این است که همه چیز به من مربوط است، نه اینکه مردم فکر می کنند (What I must do, is all that concerns me, not what the people think). |
مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعالهایی که میان انسانها صورت میگیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکل گیری جوامع و اجتماعات انسانی، به عنوان مرکب واقعی محسوب نمی شود و اصولا فرض واحد حقیقی که حاصل جمع افراد انسانی و ارتباطات و تعاملات موجود در میان آنان باشد، از عینیت برخوردار نمی باشد؛ این نگرش در ماهیت وجودی خود، همه پدیدههای اجتماعی را موضوعاتی قابل تبیین و همراه با توجیههایی روانشناسانه تبیین می نماید و در مجموع سبب می شود تا فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی نماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی رجحان بخشیده، حیات فردی را بر حیات جمعی مقدم دانسته و بدین ترتیب غایت آمال آدمی در حضیض تمنیاتی نفسانی به یغما برده می شود.
فرهنگ شهادت یعنی فرهنگ تلاش کردن با سرمایهگذاری از خود برای اهداف بلندمدّت مشترک بین همهی مردم. که البتّه در مورد ما آن اهداف، مخصوص ملّت ایران هم نیست، برای دنیای اسلام بلکه برای جهان بشریت است. این فرهنگ در جامعهای اگر جا افتاد، درست نقطهی مقابل فرهنگ فردگرایی غربی امروز است که همهچیز را برای خود و با محاسبهی شخصی میسنجند؛ برای همهچیز یک قیمت اسکناسی و پولی قائلند و آن، به دست آوردن آن پول است. این درست نقطهی مقابل آن فرهنگ است؛ یعنی وَ یؤثِرونَ عَلی اَنفُسِهِم (سورهی مبارکه حشر، بخشی از آیهی شریفه ۹). اینها کسانی هستند که ایثار می کنند. فرهنگ ایثار، فرهنگ گذشت، فرهنگ مایه گذاشتن از خود برای سرنوشت جامعه و برای سرنوشت مردم. این فرهنگ اگر عمومی شد، این کشور و هر جامعهای که این فرهنگ را داشته باشد، هرگز متوقّف نخواهد شد، به عقب بر نخواهد گشت و پیش خواهد رفت. امام خامنه ای در در دیدار اعضای ستادهای کنگره شهدای امور تربیتی، کنگره شهدای دانشجو و کنگره شهدای هنرمند (۱۳۹۳/۱۱/۲۷) |
ادامه دارد...
نظرات