سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۳:۰۸

زندگی در ایران سخت هست، ولی تلخ نیست

برزو نیک نژاد

سینماپرس: برزو نیک نژاد، کارگردان فیلم سینمایی ناخواسته گفت: «ما با یک طلبه طرف هستیم که بر اثر اتفاقی با یک دختر به یک بیابان خلوت می‌رود و با نفس خودش دوئل می‌کند، چه کسی در آن برنده می‌شود؟ کسی که اعتقاد محکمی دارد.»

به گزارش سینماپرس، «برزو نیک‌نژاد» از پرکارهای این سال‌های تلویزیون است، فیلمسازی که اول‌بار با نویسندگی مجموعه پرمخاطب «دودکش» شناخته شد و پس از آن با ساخت «دردسرهای عظیم» به جمه سریال‌سازان سیما وارد شد. نیک‌نژاد امسال کمدی «زاپاس» را در جشنواره داشت که به‌رغم ویژگی‌هایش چندان در میان منتقدان دیده نشد و پس از آن سریال «قرعه» را در نوروز ۹۵ روی آنتن داشت. به همین بهانه سراغ او رفته‌ایم و از ابتدای کارنامه‌اش تا به امروز را مرور کرده‌ایم:

آقای نیک‌نژاد! شما کارتان را در سال ۱۳۷۴ با دستیاری کارگردانی شروع کردید، با خیلی از چهره‌های مهم تلویزیون هم کار کردید……

بله! در تلویزیون تقریباً با همه‌ی بزرگان کار کردم. هشت سال با سعید سلطانی، سه سال و نیم با سیروس مقدم، حدود دو سال با حسین لطیفی، رضا آهنج و جواد افشار.من و جواد افشار با هم شروع کردیم. او هم دستیار بود. اگر اشتباه نکنم جواد در سال ۱۳۷۹ اولین کارگردانی‌اش را آغاز کرد. خیلی با افشار رفیق بودیم و با هم کار می‌کردیم. در سینما هم که کانون پرورش فکری کودک و نوجوان تهیه‌کننده بزرگی بود.

در زمانی که دستیار بودید کار نویسندگی هم انجام می‌دادید؟

اولین کار نوشتاری‌ام فیلم سینمایی «کلبه» بود. فکر می‌کنم سال…

۱۳۸۷.

بله. قبل از آن اگر تیتراژها را نگاه کنید، بازنویسی فیلمنامه داشته‌ام، ولی فیلمنامه جدی اول‌ام «کلبه» بود. بعد از آن سریال «دودکش» را نوشتم.

در زمان نگارش «پیتزا مخلوط» در کمدی خامی داشتم

شما فیلمنامه‌ی فیلم سینمایی «پیتزا مخلوط» را هم نوشتید که آقای «قاسمی جامی» آن را کارگردانی کرد. آن کار با فیلمنامه‌های جدید شما خیلی تفاوت دارد و سطحش خیلی پایین‌تر از کارهای اخیرتان است.

به نظرم فیلمنامه با ساختار است که به یک اثر هنری تبدیل می‌شود. «پیتزا مخلوط» در آن سال فروش بسیار خوبی داشت و جزو نه فیلم پروفروش بود. یادم هست آن سال ستاره‌ها خیلی از فیلم‌ها را بازی کرده بودند، ولی نفروختند، اما «پیتزا مخلوط» جزو نه فیلم پرفروش آن سال شد و می‌توانست اتفاقات خیلی خوبی برای‌اش بیفتد. دلیل‌اش هم این بود که یک گروتسکی از کمدی داشت. یک بستر اجتماعی تلخ داشت که قرار بود لایه‌ی بیرونی آن شیرین گفته شود. سالی که دارید می‌فرمایید تا الان نزدیک به هفت هشت سال گذشته است. مطمئناً در آن موقع خامی در کمدی داشتم.

آقای قاسمی جامی را قبل از «پیتزا مخلوط» همه با سریال معروف «سیمرغ» که روایت زندگی شهیدان شیرودی و کشوری بود به یاد می‌آوردند و این سوال هنوز وجود دارد که کارگردان «سیمرغ» چرا باید «پیتزا مخلوط» بسازد؟

واقعیت این است که سینما و تلویزیون مال مردم‌اند و باید کاری کنیم که مردم دوست داشته باشند. اگر هم «پیتزا مخلوط» را می‌بینند، برای‌شان بسازیم. مگر در سینمای جهان غیر از این است؟ همه می‌گویند هالیوود، هالیوود. ته‌اش را که جمع می‌کنید، از هر ۱۰۰ فیلمی که ساخته می‌شود، ۲۰ تا فیلم سر و شکل‌دار درست از آن در می‌آید. بیشترشان جنبه‌ی سرگرمی دارند. ما در ایران در سال ۶۰، ۷۰ تا فیلم می‌سازیم که از این تعداد چهار، پنج تا جنبه‌ی سرگرمی دارند و بقیه را می‌سازیم که جلوی همکاران‌مان بگوییم ما هم بلدیم فیلم بسازیم. امیدوارم این اتفاق بیفتد که بشود بینابین این دو کار کرد.

«دودکش» به صورت ناگهانی ساخته شد!

به سراغ آثار پر بیننده‌ی شما در چند سال اخیر برویم. اولین کاری که در آن دیده شدید و نام‌تان به عنوان نویسنده مطرح شد، سریال «دودکش» بود. روند نوشتن فیلمنامه‌ی این اثر چگونه بود؟ شما طرحی داشتید و بردید و به آقای لطیفی ارائه دادید؟ یا ایشان آمدند و به شما سفارش کار دادند؟ این همکاری چگونه شکل گرفت؟

قرار بود برای سریالی به اسم «طلاق ممنوع» دستیار آقای لطیفی باشم. به عنوان دستیار و برنامه‌ریز قرارداد بستم. نمی‌دانم چرا آن فیلمنامه نوشته نشد و کمی خلل در آن به وجود آمد. حسین آقا به من گفت: «طرحی داری؟» گفتم: «آره! یک کار دارم که این‌جوری است. یک‌جور کمدی از جنس خودم است و انگار مثل کمدی‌های دیگری که دیدی نیست و فرم دیگری دارد.» نشستیم و دو سه بار با هم صحبت کردیم و بردیم دادیم و شد «دودکش».

پس «دودکش» ناگهانی ساخته شد.

بله، البته قبلاً با حسین آقا همکاری داشتیم، ولی «دودکش» ناگهانی شد.

«ناخواسته» را ارزان ساختم، چون می‌دانستم کسی برایم سرمایه‌گذاری نمی‌کند

بعد از «دودکش» فضا را مناسب دیدید و به سراغ اولین فیلم سینماییتان؛ «ناخواسته» رفتید و در این اثر برای اولین بار کارگردانی را تجربه کردید.

بله.

روند شکل‌گیری این فیلم چگونه بود؟

«ناخواسته» را هم خیلی وقت بود می‌خواستم کار کنم. حتی به دو سه جا هم ارائه داده بودم و گفتند حالا بیایید فیلم ویدئویی بسازید گفتم نه، منتظر می‌مانم تا بتوانم سینمایی‌اش را بسازم. با آقای سیدزاده قبلاً کار کرده بودم. همین‌طور با حسین لطیفی. گفتیم آقا! می‌خواهیم یک فیلم ارزان بسازیم. می‌دانم کسی هم برای‌ام سرمایه‌گذاری نمی‌کند. بودجه‌ی کمی به من بدهید، ان‌شاءالله سعی می‌کنیم فیلم را تمام کنیم. «ناخواسته» با تلاش یک گروه و لطف خیلی از هنرمندها به بنده که مدیون‌شان هم هستم، ساخته شد.

تهیه‌کننده دوست ندارد «ناخواسته» را در «هنر و تجربه» اکران کند

چون «ناخواسته» هنوز اکران نشده است، شاید خیلی درباره‌اش صحبت نکنیم، بهتر باشد. ولی چرا ۳ سال است این فیلم اکران نشده؟

سینمای هنر و تجربه تعریف دارد. فیلم «ناخواسته» فیلمی است بینابین این اتفاقات. به نظر من سینمای هنر و تجربه سینمای ایده‌پرداز است. تقریباً بیشتر فیلم‌های هنر و تجربه را می‌بینم. یک تجربه نو می‌کنند که آن تجربه می‌تواند حتی در ساختار فیلم‌های فیلمسازان بزرگ هم تأثیر بگذارد. «ناخواسته» واقعاً یک فیلم سینمایی است که دارد قصه می‌گوید و مخاطب را همراه و سرگرم می‌کند و حرف‌اش را می‌زند. شاید اگر در بخش هنر و تجربه بیاید، به آن اجحاف شود. به هر حال فیلم برای تهیه‌کننده است و او دوست نداشت کار را به هنر و تجربه بدهد و من اصلاً در این کار دخالتی ندارم.

آن‌ها در خیلی از فیلم‌های‌شان خشونت اسلام را نشان می‌دهند

شما هم در فیلم «ناخواسته» و هم در سریال «دودکش» شخصیت‌هایی داشتید که طلبه و روحانی بودند. در فیلم «ناخواسته» که شخصیت اصلی و محوری فیلم یک طلبه است. این اتفاق هم ممکن است جذاب باشد و هم به نوعی یک ریسک محسوب می‌شود.

الان وقتی بخواهیم اِلِمانی از امام حسین(ع) را در تلویزیون نشان بدهیم، ذوالجناح، سپر، کلاه‌خود و … را به نمایش می‌گذاریم. وقتی می‌خواهیم از حضرت علی(ع) صحبت کنیم، ذوالفقار را در تصویر نشان می‌دهیم و می‌گوییم حضرت علی(ع) است. من کمی با این مشکل دارم. می‌خواهی روایت بیاوریم که امام حسین(ع) را از بوی عطرش در کوچه‌ها پیدا می‌کردند؟ می‌خواهی روایت بیاورم که حضرت علی(ع) عاشق بوده است؟ اینها خیلی خاص بودند. حس می‌کنم در سینما و تلویزیون خودمان هم خشونت را آورده و نشان داده‌ایم. در مورد کسی که صد در صد معتقد است حرف نمی‌زنم. برای کسی که اعتقاد دارد، در تعزیه یک تشت آب می‌گذاریم و می‌گوییم این فرات است و اوگریه می‌کند. دارم در این باره بحث می‌کنم که داریم یک دین و مذهب را اشاعه می‌دهیم و همه‌ی ادیان دیگر جهان می‌بینند و باید بگویند چه خوب است. فیلمی بود به نام «موسی ابراهیم» که عمر شریف بازی می‌کرد. می‌گفت: «اینجا بوی چه می‌آید؟» گفت: «بوی عنبر، عطر و گلاب. اینجا کلیسای کاتولیک‌هاست.» بعد گفت: «اینجا بوی چه می‌آید؟» گفت: «بوی پا و جوراب. اینجا مسجد مسلمان‌هاست.» آن‌ها در خیلی از فیلم‌های‌شان خشونت اسلام را نشان می‌دهند درحالیکه ما خیلی دین رئوفی داریم.

غربی‌ها خیلی بهتر از ما دین و عقایدشان را تبلیغ می‌کنند

یعنی شما قصد داشتید رئوف بودن دین اسلام را در فیلم «ناخواسته» از طریق محوریت قرار دادن شخصیت یک طلبه در داستان، به نمایش بگذارید یا اینکه هداف دیگری داشتید؟

ببینید از نظر من همه‌ی طلبه‌ها و روحانیون عاشق شده‌اند. مگر می‌شود عاشق نشده باشند؟ اصلاً اسلام دین عاشق شدن است. تنها دینی است که می‌گوید ازدواج کنید. ازدواج اتفاق عجیب و غریبی نیست. باید عاشق شوی و دل‌ات بلرزد که ازدواج کنی و تمام عشق‌های دنیا ناخواسته است. تو با برنامه‌ریزی که عاشق کسی نمی‌شوی. مگر با برنامه است؟ فیلم «ناخواسته» همان ناخواسته عاشق شدن است. ما با یک طلبه طرف هستیم که بر اثر اتفاقی با یک دختر به یک بیابان خلوت می‌رود و با نفس خودش دوئل می‌کند، چه کسی در آن برنده می‌شود؟ کسی که اعتقاد محکمی دارد. از آن طرف ما می‌فهمیم طلبه‌ی ما در اوج سادگی‌اش به حرف‌ها گوش می‌دهد و گاهی اشتباه می‌کند. کل آدم‌ها ناخواسته دروغ می‌گویند، غیر از همان آدمی که طلبه است. دختر آن جایی در کنار این آدم آرامش پیدا می‌کند که اتفاقاً می‌فهمد طلبه است. کسی این فیلم را به من سفارش نداده است. نه حوزه به من پول داده و نه کسی به من گفته است که چنین فیلمی بسازم. به نظرم غربی‌ها خیلی درست‌تر از ما در سینما و ادبیات‌شان به این مسائل فکر کرده‌اند. شاید اگر ما این کار را بکنیم، کسی مثل شما این سئوال را بپرسد که آقا! چرا طلبه؟ اما تأثیری که آن کشیش در «بینوایان» در ناخودآگاه می‌گذارد، آن‌قدر زیاد است که امروز پس از سال‌ها در باره‌ی آن کشیش صحبت می‌کنیم.

آدم‌بدهای ایرانی هم باید با بدمن‌های هالیوودی فرق کنند!

یعنی شما قصد جذاب و درست نشان دادن دین اسلام را در قالب شخصیت یک طلبه داشتید؟

چند سال از انقلاب گذشته است؟ قبل از انقلاب که کمتر به روحانیت پرداختند. اما بعد از انقلاب می‌شود بگویید چند فیلم پیرامون روحانیت داشتیم؟ چند فیلم توانست یک طلبه یا روحانی جذاب به تماشاچی بدهد که تماشاچی وقتی بیرون می‌آید حال‌اش بد باشد از اینکه او را از دست داده است. چند تا توانسته‌اید بسازید؟ «ناخواسته» نه ادعایی دارد، نه چیزی. یک قصه کاملاً عاشقانه را تعریف کرده است. ما آدم‌های بسیار لطیفی هستیم. مسلمان‌ها در اوج لطافت هستند. عطر، پاکیزگی و دل برای مسلمان‌ها مهم است. نمی‌خواهم تعبیر بدی شود. ما ۷۰ درصد تصمیمات‌مان را دلی می‌گیریم. اگر غیر از این بود در زمان جنگ، آخر کدام عقلی می‌گوید روی مین بخواب؟ کدام عقلی می‌گوید روی سیم خاردار بخواب؟ کدام عقلی می‌گوید بایست و تیر بخور. این مال دل است. تصمیمات و اتفاقات‌مان هم دلی است. فیلم‌های «ناخواسته» و «زاپاس» بحث دل هستند. بحث دل آدم‌هاست. وقتی بحث دل می‌شود منطق در درجه‌ی دوم اهمیت قرار می‌گیرد. این لطافت، پاکی و خاص بودن که مال ماست، انگاری یادمان می‌رود. بعضی وقت‌ها فیلم‌هایی را می‌بینم که می‌گویم ما این آدم‌ها را در ایران نداریم. این مال هالیوود است. این همان bad man است. به زندان‌های ایران برویم که طرف قتل کرده است. دلیل قتل‌های‌مان چیست؟ دو برادر با هم دعوا کرده و عصبانی شده و یکی قندان را پرت کرده و به سر طرف خورده و او را کشته است. آدم بدهای‌مان هم از فرم ایرانی هستند. ما اصلاً فرم دیگری داریم. پای‌تان را که از ایران زمین بیرون می‌گذارید، متوجه می‌شوید. مگر می‌شود کسی زنگ در خانه‌ای را در ایران بزند و بگوید من گرسنه‌ام و غذا می‌خواهم و فردی که در خانه است به او غذا ندهد؟ ولی پای‌تان را از مرز ایران بیرون بگذارید. زنگ در چند خانه را می‌توانید بزنید و بگویید غذا می‌خواهم؟ به ایرانی باید یک‌جور دیگر نگاه کرد و برای‌اش جور دیگری فیلم ساخت.

اغلب منتقدین وقتی می‌گویند کارت کمدی است، انگار به شما فحش داده‌اند!

فضای «ناخواسته» با فیلم‌هایی که بعداً از شما دیدیم تفاوت‌هایی دارد و فضای آن فضای نسبتا تلخی است. این را قبول دارید؟ فیلمسازهای ما معمولا در اولین اثرشان می‌گویند بسم الله الرحمن الرحیم! فعلاً یک فیلم تلخ بسازیم که روشنفکران تحویلمان بگیرند! شما با این نیت شروع کردید یا نه؟

نه. اما شاید من دیگر یک فیلم کمدی مانند «زاپاس» نسازم. دلیل‌اش را صادقانه می‌گویم. گویی در ایران زمین اغلب منتقدین و اغلب دست‌اندرکاران خیال می‌کنند کمدی شوخی است. اصلاً انگاری وقتی به شما می‌گویند کارت کمدی است، به شما فحش داده‌اند. منتقدان به کارگردان می‌گویند کارت کمدی است؟ انگار من نخودی‌ام. آقا! کمدی و ژانر وحشت از نظر من جزو سخت‌ترین ژانرهای سینماست. چرا؟ تو جدا از اینکه باید قصه بگویی، باید لحظه را هم در بیاوری. یعنی همیشه انرژی‌ای که در کارهای کمدی از منِ برزو نیک‌نژاد گرفته می‌شود، اگر سه برابر نباشد حداقل دو برابر کارهای دیگر است. این قسمی است که همیشه با خودم خورده‌ام و تا آخر هم و تا وقتی که زنده هستم ادامه خواهد داشت. می‌توانید به من بگویید نیک‌نژاد! فلان کاری که کردی معلوم است سر آن وقت کم گذاشتی. معلوم است دمِ دستی گرفته‌ای. می‌گویم هیچ‌وقت آن روز نخواهد آمد. من و شما و همه کسانی که در رسانه‌های مختلف کار می‌کنیم، هیچ‌وقت نمی‌توانیم سرمان را جلوی مردم بالا بگیریم. تلاش کنیم لااقل پایین نیفتد؛ همه‌مان، فرقی نمی‌کند.   ‌

مردم منبرهای آقای قرائتی را خیلی دوست دارند، چون طنز دارد!

در کل قبول دارید که «ناخواسته» با سایر آثار شما که فضای طنز دارند، متفاوت است؟

«ناخواسته» اصلاً طنز نیست، تلخ است. در دیالوگ‌های‌اش طنز دارد. کما اینکه همین الان که من و شما داریم با هم حرف می‌زنیم، در کلام‌مان طنز داریم، چون مردم ایران زمین ذاتاً به‌نوعی خوی شاعر مسلکی و طنازی دارند. آن زمانی که ۶۰ کشور حمله کرده و همبسته شده‌اند که بیایند و ایران را بزنند، ما در جنگمان اوج طنازی را داریم. این اتفاق را واقعاً می‌بینیم. مردم منبرهای آقای قرائتی را خیلی دوست دارند. چرا؟ چون طنز دارد. طنز بخشی از ادبیات ماست و در «ناخواسته» هم این اتفاق می‌افتد و این را داریم، ولی «ناخواسته» یک عاشقانه است با خشونت عشق و «زاپاس» یک عاشقانه است با لطافت عشق.

«دردسرهای عظیم» چگونه شکل گرفت؟

از بحث «ناخواسته» بگذریم. شما بعد از این فیلم «دردسرهای عظیم» را به عنوان اولین سریال‌تان کارگردانی کردید. این اعتماد بین شما و سازمان صدا وسیما چگونه شکل گرفت؟ «ناخواسته» که هنوز پخش نشده بود که بگوییم در اکران موفق بوده و صداوسیما با یک کارگردان موفق همکاری کرده. شما سابقه‌ی کارگردانی دیگری هم نداشتید. سازمان روی حساب سابقه نویسندگی‌تان به شما اطمینان کرد؟

بعد از «ناخواسته» و قبل از «دردسرهای عظیم» سریال نوروزی «روزهای بد به در» را برای مهران مهام نوشتم که سعید آقاخانی آن را کارگردانی کرد. مهران مهام می‌دانست من طنازی را بلدم. طرح «دردسرهای عظیم» را در دفتر ایشان خواندم. قصه‌ی «دردسرهای عظیم» قصه مردی بود که زنده می‌شد و در آن بهار و لطیف نقش خاصی نداشتتند و شخصیت‌های بهار و لطیف در مسیر نگارش شکل گرفتند. پنج قسمت «دردسرهای عظیم» را در دفتر بودم. مهران مهام یک‌جوری به قلم‌ام اعتماد داشت. همیشه در تلویزیون صادقانه مدیون‌اش هستم، چون کارگردانی نبودم که با تلویزیون شروع کرده باشم. خیلی‌ها با تلویزیون شروع کردند. دو دهه دستیاری کردم و بعد هم فیلمنامه نوشتم و فیلم سینمایی هم ساختم، ولی می‌دانم باز مهران مهام پای کار ایستاد که آن کار را به برزو نیک‌نژاد بدهند تا بسازد. به این راحتی نیست. بالاخره تلویزیون و رسانه ملی است و کار در آن شوخی نیست. آن اتفاق افتاد.

از دو فیلم سینمایی‌ام فقط ۹ میلیون تومان پول گرفته‌ام!

شما یکمرتبه در آستانه ۴۰ سالگی پشت سر هم نوشتید و فیلم ساختید، آن هم پی در پی و پشت سر هم. فکر نمی‌کردید این به کیفیت کارتان یک‌مقدار لطمه بزند؟

همین الان شش طرح فیلمنامه، سریال و سه تا سینمایی نوشته شده دارم. برای چه زمانیست؟ آن موقعی که نوشتم و تو مرا آدم حساب نکردی و گفتی برو بابا. نوشتم و گفتم بخوان و گفتی حالا برو اینجا. اینها در خانه مانده است. اینها یکدفعه که بیرون نمی‌آید. یک خبرنگار زنگ زد و گفت: «آقای نیک‌نژاد! امسال خیلی کار کردی.» گفتم: «صبر کن.» عید فطر پارسال کی بود؟ ۱۵ تیرماه. اصلاً بگو بگو ته تیر بود. مرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر و نیمه دوم آذر «زاپاس» را شروع کردم. چهار ماه و نیم کار نکردم. شما کجا بودید؟ «زاپاس» را کار کردم و تا الان دارم با شما صحبت می‌کنم بابت‌اش یک ریال پول نگرفته‌ام. اگر قرار باشد سینمایی کار کنم، باید برای دل‌ام کار کنم، چون هنوز برزو نیک‌نژاد هستم. هنوز کارگردانی نیستم که کسی به من بگوید نیک‌نژاد! بیا این ۶۰۰ میلیون ـ نمی‌گویم یک میلیارد و نیم ـ را بگیر و برو فیلم‌ات را بساز. اگر کسی را می‌شناسید بروم با او فیلم بسازم. من نمی‌شناسم. از «دردسرهای عظیم۱» تا «دردسرهای عظیم۲» کدام کار را ساختم؟ فاصله این دو کار یک سال است. در این یک سال کدام کار را ساختم؟ «ناخواسته» دو سال پیش ساخته شد. «ناخواسته» را هم برزو نیک‌نژاد دستمزد کارگردانی‌ را در حدی گرفت که بتواند فقط اجاره خانه‌اش را بدهد. لااقل سینما را هیچ‌وقت برای پول کار نکرده‌ام، چون از دو فیلم سینمایی که تا حالا کار کرده‌ام، ۹ میلیون تومان پول گرفته‌ام.

بعضی‌ها هم ماهواره نگاه می‌کنند، ولی خیلی جاها تنها دلخوشی‌شان همین تلویزیون است!

فیلم «ناخواسته» با تمام انتقاداتی که وجود دارد یک فیلم قصه‌گو است. این موضوع در جشنواره‌ای که اکثر فیلم‌ها غیرقصه‌گو بودند و اصلاً نمی‌شد تا آخر آن‌ها را دید بهتر دیده شد. شما می‌توانستید بایستید و دوباره فیلم سینمایی بسازید و از کارگردانان سینمایی که تلویزیون را برای خودشان افت کلاس می‌دانند هم بهتر فیلم بسازید، ولی چرا سریال‌سازی را انتخاب کردید؟

این جمله را شاید قبلاً هم گفته‌ام که مردم را دوست دارم و برای مردم کار می‌کنم، اما این دو شرطی است. یعنی چه؟ دوست دارم دیده شوم. منظورم این اتفاق هم هست. در سینمایی که تو فیلم می‌سازی و وقتی می‌گویند ۶ میلیارد فروخت، یعنی اوه!!! ۶ میلیارد یعنی یک میلیون نفر فیلم‌ات را دیده‌اند. ۶ میلیارد، قیمت بلیت را بگذار و دو دو تا چهار تا کن و ببین حرف‌ام درست است یا نه؟یک جعبه جادویی هست که همه ما پای آن، یک‌سوم زندگی‌مان را خاطره داریم. کمی مرور کن. داشتی تلویزیون نگاه می‌کردی، زنگ خورد و به تو خبر بد دادند. داشتی تلویزیون نگاه می‌کردی و به امتحان فردای‌ات فکر می‌کردی. داشتی درس می‌خواندی، ولی حواس‌ات به صدای تلویزیون بود. تصویرسازی کردی. تلویزیون برای نسل ما یعنی همه چیز، یعنی تنها سرگرمی موجود. آن زمان فقط یک تلویزیون داشتیم. در خانه می‌گفتند این‌قدر تلویزیون نگاه نکن. برو درس‌ات را بخوان. یعنی اگر ما را از کل جهانی هستی کات می‌کردند، اما تلویزیون بود، مشکلی نداشتیم. بدون تلویزیون یعنی هیچی. فقط باید درس می‌خواندی یا در کوچه فوتبال بازی می‌کردی. هیچ چیز دیگری نداشتیم. می‌دانم بعضی‌ها هم ماهواره نگاه می‌کنند، ولی خیلی جاها را مطمئن هستم تنها دلخوشی‌شان همین تلویزیون است.

در کارهای شما یک اتفاق جالب افتاده است. اینکه دیگران سریال‌هایی را که شما می‌نویسید می‌سازند، اما خودتان سریال‌هایی را می‌سازید که دیگران نوشته‌اند!

امروز خواهشی از آقای سیفی آزاد کردم. گفتم می‌شود لطفی به من کنید؟ طرحی را در روز سوم یا چهارم اردیبهشت به شما ارائه می‌دهم. من شش ماه نسازم و فقط بنویسم و بعد از شش ماه شروع کنم و کار خودم را بسازم. ان‌شاءالله قرار است این اتفاق بیفتد.

الان مردم قصه می‌خواهند، حتی اگر قصه‌ات فقط یک خط باشد!

طرح «زاپاس» از کجا آمد؟ از همان طرح‌های قدیمی زمان دستیاری شماست؟

نه، «زاپاس» دغدغه این اتفاق بود که چه کنم همه می‌زنند به سرم و می‌گویند آقا یک فیلم ساختی و اکران نشد. برای «زاپاس» اسپانسر داشتم. اسپانسرم در لحظه آخر گفت فیلم قبلی شما اکران نشده است و نمی‌توانیم اسپانسر شما باشیم. از کجا معلوم این فیلم را هم بسازی و اکران شود؟ یک فیلمی اکران نمی‌شود که فیلم شریف و تحسین شده بسیاری از فستیوال‌هاست. اکران نمی‌شود و انگاری فقط کارگردان‌اش باید شرمنده باشد. تهیه‌کننده می‌گوید برای‌ات پول گذاشتم و برنگشت و راست هم می‌گوید. بازیگر می‌گوید من برای آن فیلم زحمت کشیدم، کی اکران می‌شود؟ همه اینها انگاری فحش خواهر و مادرش مال من است. گفتم فیلم بعدی را طوری می‌سازم که باز روی اعتقادات‌ام بایستم و اینکه بگویم در هر فیلمی که می‌سازم حرفی برای گفتن دارم. الان مردم قصه می‌خواهند، حتی اگر قصه‌ات فقط یک خط باشد. هاچ مادرش را پیدا می‌کند یا نه؟ نِل به پارادایز می‌رسد یا نه؟ حنا دختری در مزرعه چه می‌شود؟ کوزت نجات می‌یابد یا نه؟

اگر هالیوود هم پیشنهاد کار بدهند نمی‌روم!

خیلی‌ها سعی می‌کنند تلخی‌ای را در آثارشان به خورد مخاطب بدهند که وقتی از سینما بیرون می‌رود، بیننده افسرده و مغموم باشد، ولی آثار شما همان‌طور که اشاره هم کردید، در عین حال که نکات جدی زیادی دارد و یا به قول شما تِم تلخی دارد و اتفاقی که می‌افتد شیرین نیست، ولی فضای مفرح و شادی دارد. شما گفتید که اگر الان مرا رها کنند، می‌روم و بازهم «ناخواسته» را می‌سازم. من این حرف شما را نمی‌توانم هضم کنم.

سینمای «ناخواسته» لطیف است، «ناخواسته» عین قصه‌های مادربزرگ‌ها است. لطافتی می‌آید و عاشقانه‌ای را دنبال می‌کند. فرق‌اش با قصه‌های مادربزرگ فقط در ته آن است. ته قصه به تو می‌گوید نگاه کن! ما جایی لطمه می‌خوریم که چشم‌مان را می‌بندیم. دختر اگر به «مهرداد صدیقیان» می‌گفت نرو، تمام بود. دیگر این اتفاق تلخ نمی‌افتاد. یک اشتباه کوچک. در بحث عاشقانه نباید اشتباه کوچک کنیم، چون بحث دلی است. به فرض محال سینمای هالیوود به برزو نیک‌نژاد بگوید بلند شو بیا اینجا. شعار نمی‌دهم. نمی‌روم. شک نکن که نمی‌روم. بدون دل‌ام نمی‌روم. دل‌ام اینجاست. اصلاً شک ندارم. در سینما دو سه پیشنهاد داشتم و هیچ‌کدام‌شان خوب نبود، یعنی پیشنهاد خوب سینمایی به من نشد. کارهایی را که در تلویزیون رد کردم و گفتم نمی‌سازم، وقتی مرور می‌کنی، می‌فهمی چقدر بوده است که نساخته‌ام، به خاطر اینکه بلد نبودم آنها را بسازم و یا اگر می‌ساختم در آنها حرفی برای گفتن نداشتم. کارمند که نیستم. باید ببینم بلدم ببرم یا نه. واقعاً طنازی را دوست دارم. دوست دارم تماشاچی را با قصه‌ام نگه دارم. حالا اگر می‌توانم با «ناخواسته» نگه دارم، این کار را می‌کنم.

آیا واقعاً زندگی در ایران تلخ است که فیلم تلخ بسازیم؟

تا به حال به این موضوع فکر نکردید که طبق مد روز سینما بروید و یک فیلم تلخ بسازید؟

آیا واقعاً زندگی در ایران تلخ است؟ اگر تلخ باشد، تلخ می‌سازیم. زندگی در ایران سخت هست، ولی تلخ نیست. مثالی برای شما می‌زنم. مردم قبلاً به مسافرت مشهد می‌رفتند. دور فرودگاه یا حوالی حرم فرش یا حصیر می‌انداختند و همان‌جا می‌خوابیدند. یک هدف داشتند. زیارت امام رضا(ع). می‌خواستند بروند دریا را ببینند و هدف‌شان دیدن دریا بود. فرش می‌انداختند و اگر پشه‌بند هم داشتند خیلی شاهانه بود، چون کنار دریا پشه زیاد بود. الان شما می‌خواهی به مشهد بروی، سعی می‌کنی با بهترین پرواز بروی. می‌گویی نه، این پرواز خوبی نیست. هتل کجا برویم؟ هدف‌های‌مان جور دیگری شده است. یک زمانی وقتی کیک به خانه‌مان می‌آمد می‌پرسیدیم تولد کیست؟ حالا دیگر کیک حرمت ندارد. وقتی هندوانه می‌آمد شب یلدا بود. الان دیگر هندوانه هم حرمت ندارد. الان همه چیز می‌خواهیم. بارها شده است از خانه بیرون می‌رویم و می‌گوییم ما که خریدی نداریم و همه چیز در خانه هست. وقتی برمی‌گردیم آن‌قدر دست‌های‌مان پر است که در را با شانه باز می‌کنیم و به داخل خانه می‌رویم. ما که همه چیز داشتیم. این ولع خریدن و حرص داشتن است. این اتفاق زندگی را سخت کرده است. ما می‌گوییم دو تا بچه داریم که اتاق خواب می‌خواهند. خواسته‌های‌مان هم بالا رفته‌اند. واقعاً اگر روزی بخواهم فیلم تلخ بسازم باید این‌جوری بسازم، ولی هیچ‌وقت در ساخته‌های‌ام دروغ نگفته‌ام و نگذاشته‌ام بازیگرم ادا در بیاورد. مثلاً در «دودکش» اگر یادتان باشد آن موقع تب «شام ایرانی» در تلویزیون من و تو آمده بود و کل مردم می‌گفتند بفرمایید شام. اصلاً نمی‌دانستم تیرامیسو چه هست و آن وقت در بقالی‌ها زده بود تیرامیسو رسید. تا دیروز آلاسکا نداشت، زده بود تیرامیسو رسید. یادت هست؟

خیلی‌ها «تیرامیسو» را به خاطر پُزش می‌خوردند!

بله، کاملاً.

مردم نمی‌دانستند تیرامیسو چه هست و هیچ‌کس دوست نداشت. خیلی‌ها دوست نداشتند و به خاطر پُزش می‌خوردند. همین را در «دودکش» آوردم. بچه می‌خورد و پدرش می‌گفت: «بستنی است؟» ولی بچه می‌گفت: «نه، تیرامیسوست!.»

فیلمی می‌سازم که اگر با خانواده‌ام به سینما ‌رفتم شرمنده‌شان نشوم

در جشنواره‌ی امسال فیلم کمدی خیلی کم بود. فیلم «بارکد» کمدی‌ترین فیلم جشنواره محسوب می‌شد. در اکران نوروز هم «من سالوادور هستم» و «۵۰ کیلو آلبالو» اکران شدند که در جشنواره نبودند. نقطه تمایز کمدی شما با بقیه، به‌خصوص بارکد این است که آنها پر از شوخی‌های جنسی و غیر خانوادگی است. این تمایز واقعاً وجود دارد. نمی‌دانم اسم کمدی شما را چه بگذاریم؟ کمدی شریف؟ کمدی خانوادگی؟

در همه سناریوهایی که نوشته و ساخته‌ام، صیانت خانواده برای‌ام اصل بوده است. فکر می‌کنم دغدغه ما خانواده است، مخصوصاً در تلویزیون وقتی می‌گوییم سریال ایرانی، ویژگی‌اش خانواده ایرانی است. خانواده ایرانی کیست؟ همانی که دیگر عقده‌اش را داریم. زمستان‌ها کرسی می‌گذاریم، کرسی‌ای که باعث می‌شود دور هم باشیم، سفره پهن می‌کنیم، سفره‌ای که باعث می‌شود دور هم باشیم. یک پنکه یا کولر روشن می‌کنیم، در اتاق‌ها را می‌بندیم و همه یک جا می‌مانیم. نذری‌های‌مان از نذری امام حسین(ع) بگیر تا سمنوپزان. او می‌گوید من فلان چیز را می‌آورم، دیگری می‌گوید من بهمان چیز را می‌آورم. مهم بانی شدن است، بقیه‌اش پشت هم بودنی ایرانی‌هاست. مگر گلریزان مال کیست؟ مال ما ایرانی‌هاست. برای کسی اتفاقی می‌افتاد گلریزان می‌کردند مشکل‌اش حل شود. طرف می‌خواست جهیزیه تهیه کند، این اتفاق می‌افتاد. یکی می‌خواست برود مکه، ناموس و کل زندگی‌اش را به در و همسایه می‌سپرد و به امید یک همسایه می‌رفت. الان کجا هستیم؟ الان ۲۰ واحد هستیم. شب اتفاقی بیفتد، در کدام‌یک از این خانه‌ها را می‌توانم بزنم؟ زمانی که ما بچه بودیم، حالا من شهرستان بودم، ولی حتماً برای شما هم این اتفاق افتاده است. دو تا سیب‌زمینی کم داشتیم، می‌رفتیم خانه همسایه. می‌گفت سیب‌زمینی آن پایین است، خودت برو بردار. الان این سیستم ما قشنگ است یا آن شکل زندگی قشنگ بود؟ سعی کرده‌ام اگر فیلم سینمایی می‌سازم با خانواده‌ام که به سینما می‌روم شرمنده‌شان نشوم. تلویزیون را هم که سال‌هاست داریم کار می‌کنیم و تعریف‌اش معلوم است و باز هم خانواده حرف اول را خواهد زد.

اگر سرعت، به کیفیت «قرعه» لطمه زده، گردن من است

بعد از «زاپاس» به سراغ «قرعه» رفتید. از اول قرار بود برای عید آماده شود؟ خیلی دیر شروع نکردید؟

خیلی دیر. «قرعه» در ۶۱ روز بسته شد.

با این همه بازیگر.

با این همه هنرورهایی که برای‌مان بازی کردند. یعنی هنرورهایی که ثابت و مال آن محله هستند. من پذیرفتم. اگر سرعت، به کیفیت لطمه زده گردن من است. به من گفته‌اید پنج ساعته می‌توانی به بندرعباس بروی؟ گفته‌ام بله. تو هم آمدی. می‌توانستم بگویم نه، ولی گفته‌ام آره، پس گردن من است. تمام تلاش‌ام را کردم، همه گروه هم تلاش‌شان را کردند، ولی به تماشاچی ربطی ندارد که ما فقط ۶۱ روز وقت داشتیم، به تماشاچی آنچه که می‌بیند ربط دارد. فکر می‌کنم با آنهایی که «قرعه» را کامل دیده‌اند می‌توانیم حرف بزنیم. تماشاچی وظیفه ندارد کل سریال ما را ببیند. نه بابت‌اش حقوق می‌گیرد، نه چیز دیگری. تماشاچی قسمت هشتم ما را می‌بیند. اگر از قسمت هشتم لذت برد، دوست دارد ادامه بدهد. به دلیل تعدد شخصیت‌ها تماشاچی در جاهایی آدم‌ها را گم کرد. «قرعه» از قسمت هشتم به بعد نسبت به قبل از آن، تماشاچی زیادی داشت، چون قصه خط خودش را پیدا کرده بود. آخری‌ها که دیگر خیلی دوست داشتند. از روی نظرات مردم می‌گویم. می‌گفتند کاش برق‌نورد را زودتر آورده بودی. از آماری هم که گرفته‌اند، پرتماشاچی‌ترین سریال عید بود. عید یک سختی دارد که گفتم شاید دیگر هیچ‌وقت به سراغ‌اش نروم، فرق box عید است با box ماه رمضان.

«قرعه» در کارگردانی از «دردسرهای عظیم» پخته‌تر است

این که سریال‌های ماه رمضان بیشتر از سریال‌های نوروز دیده می‌شوند حرف درستی است. ولی سریال‌های نوروزی امسال تلویزیون، نسبت به سال‌های گذشته با استقبال کمتری روبه‌رو شدند.

کدام سریال عید ما گرفته است؟ یک بار محرم به عید خورد و «شب دهم» گرفت. یا کلاه قرمزی. این همه سال است که سریال مناسبتی شروع شده است. «زن بابا» هم به گمان‌ام کمی دیده شد. پایتخت بود و کلاه قرمزی هم که وضع‌اش فرق می‌کند. اصلاً نمی‌شود در ایام عید مردم را پای تلویزیون نشاند، مگر اینکه طبع روشنفکری‌ات را کنار بگذاری و بگویی می‌خواهم مردم را بخندانم. تمام! این می‌شود «خندوانه» و «دورهمی» یا هر چیزی که باعث خنده می‌شود و این همان talk show است. چرا تماشاچی باید بیاید و مثلاً قصه ما را شب عیدی دنبال کند؟ این یکی دارد مسافرت می‌رود، آن یکی می‌گوید چندم می‌آیی؟ در مهمانی همه داریم حرف می‌زنیم و آن هم دارد پخش می‌شود. زمان پخش «قرعه» زمان بدی هم بود. یک ربع به نه شب که هیچ‌کسی در این ساعت در ایام عید در خانه نمی‌ماند و تکرار ساعت سه بامداد هم که حکایتی است!

دوران ساخت «قرعه» خیلی سخت گذشت. از تمام ابزارهای سینمایی و تلویزیونی در آن کار استفاده کردم و شما شتابزدگی را در هیچ‌یک از سکانس‌ها نخواهی دید. لااقل کار خودم را با کار خودم که می‌توانم قیاس کنم. ۵۲ قسمت «دردسرهای عظیم» را ساختم و می‌توانم بگویم «قرعه» در کارگردانی از «دردسرهای عظیم» پخته‌تر است. ولی لیاقت تماشاچی ایرانی خیلی بالاتر از این حرف‌هاست و بابت تمام کمبودهایی که در سریال «قرعه» بود و یا به دلیل فشردگی، کمتر توانستم آنها را بخندانم خواهش‌ام این است که به حرمت سال‌هایی که کار کردیم، تمام مشکلات «قرعه» را بر من ببخشند.

از این حرف‌های‌تان معلوم است انگار از فیلمنامه چندان راضی نیستید.

فیلمنامه خیلی تلاش‌اش را کرد.

مال آقای تنابنده بود. درست است؟

شاید فیلمنامه باید در ۲۶ قسمت نوشته می‌شد.

ویکتور هوگو هم برای نوشتن «قرعه» در سیزده قسمت کم می‌آورد!

بله، با توجه به این همه شخصیت…

یعنی وقتی قرار است قصه در سیزده قسمت جمع شود و این همه آدم داریم، یک قرعه‌کشی داریم. قرعه‌کشی را که با پنج نفر نمی‌شود انجام داد. بحرانی وجود ندارد. قرعه‌کشی باید ۵۰ نفره باشد و این همه آدم. ۵۰ نفر آدم را که نمی‌توانی به هیچ‌کس نپردازی و بگویی دو نفر. از ۵۰ نفر باید دست‌کم به ۲۰ نفر بپردازی. تعداد آدم‌ها به خاطر این است. قرار است همه اینها را در سیزده قسمت بگویی. به نظرم ویکتور هوگوی فقید هم کم می‌آورد.

چرا قبول کردید؟ شما که می‌دانستید این همه شخصیت در داستان‌تان وجود دارد و باید در سیزده قسمت هم جمع شود و زمان هم کم دارید.

از اتفاقات مهم این است که یکدفعه تهیه‌کننده‌ای به اسم محمود اتحادی با تو تماس می‌گیرد. سال‌ها وقتی دستیاری کردی، او در کنارت مدیر تولید بود و می‌خواهد که باشی. مدیر پروژه آن کار الهام غفوری است که سه سال و نیم در دفترش دستیاری کردی. مشاور هنری کار سیروس مقدم است که سه سال و نیم با افتخار دستیارش بودم. وقتی این ویژگی‌های خوب داده می‌شود و بعد هم طرحی را می‌خوانی که جدید است. قصه محلی است و سال‌ها این اتفاق را ندیده‌ای که قصه‌ای در محله‌ای با این همه آدم اتفاق بیفتد و می‌دانی کار سختی است. برای‌ام ساده است که سه چهار بازیگر را بگذارم و یا علی مدد و اتفاقی بیفتد. بهترین لحظه‌ها را هم در آن در می‌آوریم و کمدین می‌گذاریم و… ولی وقتی ۲۴ بازیگر داری، لااقل باید بتوانی دوازده لحظه در بیاوری. این مسائل باعث شد که قبول کنم.

شما معمولا از جواد عزتی در کارهایتان استفاده می‌کنید. این بار چرا در سریالتان بازی نکرد. به نظرم می‌توانست به روند «قرعه» خیلی کمک کند.

قطعاً. ما حتی تولد جواد را هم در دفتر خودمان گرفتیم، ولی جواد قبل از آن با سعید آقاخانی صحبت کرده بود.

کار بعدی شما چیست؟

عرض کردم با آقای سیفی آزاد صحبت کردم که سریال خودم را بسازم. امیدوارم شرایط به وجود بیاید. چندان حس خوبی ندارم. می‌گویم به ما شش ماه فرصت بدهید که سریال را بنویسم و قطعاً در اجرا ضربدر ۳ می‌شود. می‌دانم دارم برای خودم می‌نویسم و پر از لحظه‌های کمدی خواهد بود. واقعاً دوست دارم در ظرف آن ۴۵ دقیقه‌ای که مهمان خانه‌های مردم می‌شویم، دیگر به اجاره عقب افتاده و پول مدرسه غیرانتفاعی که قرار است بدهیم و به مسافرت خارجی که می‌خواهیم برویم و یا به شهریه دانشگاه آزاد و… چندان فکر نکنیم. ان‌شاءالله در آن ۴۵ دقیقه این اتفاق بیفتد. در مورد «قرعه» هم قسم می‌خورم که چه خودم و چه گروه‌ام که نویسنده‌ها هم جزو آن هستند، لحظه‌ای کم نگذاشتیم. شاید زمان، اجازه‌ی کار بیشتری را به ما نمی‌داد، ولی چون بنده زمان را پذیرفته بودم، پس مسئول کمی و کاستی‌های اثر هم خود من هستم.

ان‌شاءالله گفتگوی بعدی ما بعد از اکران «زاپاس» و «ناخواسته» باشد.

مثل اینکه قرار است امسال هر دوی آنها اتفاق بیفتد. احتمالاً یکی در گروه هنر و تجربه.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.