به گزارش سینماپرس، قسمت نخست مصاحبه ضیاالدین دری درباره پیشینه خانوادگیاش بود، چون پس زمینه زیستی فیلمسازی که اثر تاریخی تولید میکند بسیار مهم است و سه قسمت متوالی این گفتگو که به متن فعالیتهای این کارگردان سرشناس میپردازد را فراتر از جهتگیری و سمتهای سیاسی داخل کشورمان تهیهکردیم. این مجموعه گفتگو به بهانه بازپخش آخرین سریال تاریخی پر مخاطب تلویزیون، کلاه پهلوی، منتشر میشود. آیا از مدیران فرهنگی کشور، کسی هست که از خالق کیف انگلیسی سئوال کند، این روزها چه میکند؟ چه سناریویی را در مرحله نگارش دارد؟ تصمیم دارد در آینده چه اثری را خلق کند؟ فراموشی و حافظه کوتاه مدت تاریخی در حوزه فرهنگ، عنصر خطرناکی است که مدیران فرهنگی کشور بدان مبتلایند و همین مولفه خطرناک، فرهنگ این سرزمین را دچاره مخاطره خواهد کرد. قسمت سوم این گفتگو مثل قسمت دوم به وضعیت فرهنگی دهه شصت و هفتاد شمسی میپردازد.
*ولی شما فکر زیر کلاهتان هم مسئله دار بوده، در سال ۷۰ در کشاکش شکل گیری حلقههای فکری وابسته، شما فیلم ساختید در مورد فراماسونری، این کار خودش یعنی خطر، یعنی حذف.
بله چون فراماسونری نفوذ دارد. من اخیرا هم این را گفتم" فراماسونری را ساده نبینیم. " فراماسونری یک پدیده عجیبی است که پانصد سال مخفی کار کرده بیست سال است در بریتانیا آزاد و علنی؛ و حدود بیست سال است که زن ها می توانند تا پشت در لژ بیایند. حدود پنج شش سال است که زن ها وارد لژ میشوند. ابزاری را امروز این شبکه جهانی در شرایط جهان فوق مدرن به یک دنیای دیگری رسیده بعد از اینکه جنگ سرد روسیه شوروی تمام شد و آنها خیالشان از کمونیسم راحت شد؛ شاید تحلیل های دیگر هم باشد که جای آن اینجا نیست، اینها شبکه فراماسونری باز کردند که چیزی نیست در حالیکه بسیار پیچیده است و ما در ایران داریم. نمیتوانید بگویید که نداریم، یادم هست در زمان پیش آمدن موضوع افشاء اسناد دخالت انگلستان در امور داخلی ایران، رئیس وقت سازمان صدا و سیما دستور داد که گزارشی در واحد مرکزی خبر تولید شود و بخشهایی از سریال کیف انگلیسی در آن گزارش پخش شود. اما هیچ گاه پخش نشد، جز سیاست بریتانیا چه میتواند باشد، جز گرایش به بریتانیا چه میتواند باشد؟
*میتوانیم بگوییم در خوش بینانه ترین حالت گرایش؟
این گرایش نیست، این تعصب است، این یک تعهد است.
*با توجه به این جریان شما کیف انگلیسی را ساختید نمی دانستید این کیف انگلیسی می تواند پایانی برای شما باشد.
صد در صد من بعد از اینکه این سریال را ساختم از آقای جعفری جلوه خداحافظی کردم. گفت: کجا می روی؟ تو تازه شروع کردی. سینما در برابر تلویزیون شکست خورده، تو باید کلاه پهلوی را کار کنی، و... یکسری ما را نصیحت کرد. به عنوان مدیر سازمان گفت: برایت داستانهایی ممکن است درست شود، حواست جمع باشد. اولین اتفاق در جشنواره سیما افتاد. حداقل به فیلمنامه کیف انگلیسی جایزه داده نشد. در حالی که من امروز برای اولین بار بعد از قریب به دو دهه اعلام میکنم که فیلمنامه این سریال، یکی از اصولیترین فیلمنامههایی است که در تلویزیون تکلیفش با مخاطب روشن است، چه چیزی را میخواهد بگوید و چه پیامی میخواهد بدهد و در ایجاد نقاط عطف منحنیهای دراماتیک و آن چیزهایی که یک درام نیاز دارد. روی دست آن هنوز فیلمنامه نیامده. یعنی هنوز فیلمنامه ای نیامده که قاعده کیف انگلیسی را کامل داشته باشد.
*اگر ارزیابی هم داشته باشید با این استانداردهایی که امروز مردم سریال های خارجی زیاد می بینند به معنای واقعی سریال بود، چرا جایزه ندادند؟
طبعات کیف انگلیسی، یعنی اینکه این آدم فهمید چه گفت و چون فهمید که چه گفت دیگر نباید بگوید. اگر گفت باید ضایعش کنیم. بنابراین یک گپی بود و در آن گپ، فیلم ساخته شد، گپی بود که موضع گرفته بودند جلوی تلویزیون، همه با تلویزیون قهر بودند، سر برنامه هایی که زمان آقای لاریجانی ساخته شده بود. در آن گپ این سریال پخش شد در کنار سریال امام رضا(ع). ولایت عشق، سیزده هفته پخش شده بود کیف انگلیسی روی آنتن رفت. سیزده هفته کیف انگلیسی تمام شد و امام رضا(ع) سیزده هفته یا بیشتر ادامه پیدا کرد. کسی باور نمیکرد که کیف انگلیسی در بیاید. از نقطه A تا نقطه Z تولید و پخش سریال کیف انگلیسی سیزده ماه طول کشید با حداقل بودجه یعنی بودجه دو فیلم سینمایی سال ۷۸ .
*چرا انقدر تبعات داشت و کار به مجلس کشید.
بعد از گفت و گو با آقای جعفری جلوه وقتی به من هشدار دادند، دیدم پر بدک نگفت. من به مدت شش ماه در محاصره تلفنی عجیب و غریبی بودم. نمیخواهم داستان بسازم. یادداشت کردم، متجاوز از هجده تلفن به من شد که از این هجده تلفن شانزده تای آنها خانم بودند. دختر خانم هایی بودند که اسم هیچ کدامشان را هم نمیدانم. تماس میگرفتند که میخواهیم شما را ببینیم. یکی میگفت: من دوست دارم منشی شما باشم. یکی دیگر میگفت: میخواهم همکاری فیلمنامه ای با شما داشته باشم. من احساس کردم این میزان تماس تلفنی عادی نیست. چون دیدم شکلش عادی نیست، احتیاط شدید کردم و با هیچ کدامشان ملاقات نکردم. بعد از شش ماه سیل این تماسها فروکش کرد و احساس کردم که دارد اتفاقاتی میافتد. دو سال بعد در آسانسور تلویزیون دنبال فیلمنامه کلاه پهلوی بودم. یک کیفی دستم بود، وقتی وارد ساختمان شدم افرادی که داخل بودند و مرا می شناختند، گفتند: چطوری آقای دری، کیف انگلیسی است؟ خندیدم، وقتی از آسانسور آمدیم بیرون یک آقایی با من همراه شد و گفت: آقای دری من خیلی دوست داشتم شما را ببینم، البته میتوانستم راحت ببینم، ولی گفتم به وقتش بالاخره با هم برخورد میکنیم. شما میدانید جایگاهت بین مردم چیست؟ گفتم: نه. گفت:" آقای دری نگذار ضایعت کنند، شما جایگاهی داری که خدا داده و نگذار ضایعت کنند. " سوارش کردم و آوردمش زیر پل پارک وی، گفت من گوینده خبر انگلیسی زبان هستم. گفت شما یک قدری داری، نگذار آن قدر از بین برود گفتم خدا کسی را که بخواهد ببرد بالا می برد و همان جاست که: می خندد که می خواهند آن فرد را پایین بیاورند. این حرف هیچ وقت یادم نمیرود و این اتفاق افتاد و به طرق مختلف افتاد. من هم به مدیران سازمان همیشه گفتم این سازمان به من یک چیزی داده که میماند، اما میتوانید از من پس بگیرید، خرابش کنید. نتیجه این شد که پخش کیف انگلیسی در نوبت نخست نمایش سه ثانیه سانسور داشت و کلاه پهلوی سیصد و پنجاه دقیقه سانسور داشت. بعد هم ما را رها کردند و حمایتهایی که باید میکردند که به عنوان تولید ملی اثرمان ۵۴ هفته روی آنتن بود، من را رها کردند.
*من یک سند شفاهی خوب دارم از مرحوم همایون شهنواز. او دلیران تنگستان را بیشتر از آن سالی که تولید شد و ساخته شد آماده کرده بود. آقای شهنواز این طرح را خیلی قبلتر به آقای قطبی تحویل داده بود در دهه ۵۰. آقای قطبی (مدیر وقت تلویزیون) گفت: شما هر چه موضوع ضدانگلیسی دارید بگذار بعد از دایی جان ناپلئون بساز. یعنی ما مجوز شما را بعد از ساخت و پخش دایی جان ناپلئون میدهیم. وقتی این حرف را می شنویم و وقتی فیلم دایی جان ناپلئون را میبینیم که میگوید همه چیز در مورد انگلیس توهم است یک مقدار این موضع برای ما تقویت می شود. آقای دری شما تا قبل از پخش کیف انگلیسی کارنامه پر فراز و فرودی در تلویزیون نداشتید، یکدفعه با کیف انگلیسی تبدیل به یک برند سینمایی و تلویزیونی میشوید. بعد می بینیم شما با یک عده آدمی معاشرت دارید که تا آن روز با شما تعارض فکری دارند.
کیف انگلیسی زمانی پخش شد که مجلس ششم چهار ماه بود که راه افتاده بود، مجلس ششم ژستش این بود که شایسته سالاری باید باشد، آدمهای تحصیلکرده و کسانی که مطالبات روز دارند و جامعه را می شناسند باید بیایند. دولت هم دولت اصلاحات بود. اینها آمدند و با توپ پر هم آمدند. چون کسانی که در مجلس بودند دو دسته بودند، کسانی که رفته بودند داخل مجلس به عنوان مجلس ششم با گرایش اصلاحات یا دوم خردادی و یک عده هم حمایت کننده های اینها بودند. در عرصه مطبوعات دوم خردادی یعنی همان روزنامه های زنجیره ای. بخشی از آنها می خواستند بروند در مجلس نشد. مثل آقایی جلایی پور، شمس الواعظین، چون اینها همه وامدار تحصیلات خارجی بودند. در هشت سال ریاست جمهوری آقای هاشمی همه اینها بعد از اینکه جنگ تمام شد، اگر در سپاه یا جای دیگر بودند، رفتند خارج از کشور. چون آقای هاشمی نمیتوانست به همه اینها پست بدهد ضمنا اینها در حد لیسانس بودند و میخواستند یک دکترایی در آن زمان بگیرند. به آنها ارز داده شد، رفتند زبان یاد گرفتند نمونه اش آقای صادق زیباکلام.
بالاخره باید بهای همراهیشان را با نظام در دهه اول را بگیرند و رفتند. حالا از یک سال مانده به اتمام دوره آقای هاشمی اینها برگشتند. بعد فضا درست شد و خط سازندگی ادامه پیدا کرد و ضمنا در روند دوم خرداد روزنامهها را باز کردند. من گفتم همه می خواهند کاندیدا بشوند و کاندیدا هم شدند. منتهی در آن گزینش ها تایید نشدند.
عدهای در مجلس بودند و عده دیگری از اینها در مطبوعات. سریال کیف انگلیسی از تلویزیون پخش میشد که مجلس ششم راه افتاد. گفتند قهرمان داستان میخواهد تلویحا به مردم بگوید این کسانی که در خارج از ایران درس خواندند و آمدند، انگلیسی هستند. در حالی که من این فیلمنامه را در دلم برای امام خمینی(ره) و دکتر شریعتی نوشته بودم. دلیلش این بود که شریعتی میگفت زیر هیچ قرارداد استعماری امضای روحانیت نیست. حداقلش این است که آنها به این سادگی امضا نمیدهند.
من گفتم: تم فیلم من این است، مردم وقتی رای میدهند و آن نماینده مجلس یا رئیس جمهور یا حتی نخست وزیر منبعث از انتخابات مردم میخواهد چه کار کند. مردم به منتخبشان میگویند که ما زندگیمان را به تو داریم میبخشیم، دست تو میدهیم و اعتماد داریم میکنیم. این اعتماد ملی است اگر تو مردش نیستی که این شغل را بپذیری، قبول نکن. تم کیف انگلیسی این بود آدمی میآید که یک آزادیخواه و می رود در سیاست. فکر میکند میتواند بازی کند، نمیداند که حضور مشروط به علاقه یک دختر است که پدرش نفوذ دارد.
این دختر (نقش لیلا حاتمی) میخواهد ایران بشود فرانسه، ولی کور خوانده و پدرش که آنجا نشسته بهتر میداند که ایران فرانسه نمی شود. (ایران آن موقع حداقل) بعد فکر میکند، خودش شده نماینده، خیر. دختر به پدرش گفته، پدر به عامل انگلیسی گفته و عامل انگلیسی در وزارت کشور گفتند که تو را تایید کنند وگرنه آن صندوق را آتش می زدند و آن شازده را نماینده میکردند. اما روی تو حساب کردند و گفتند بد نیست که تو بیایی و پولی بگیری و زندگی پیدا کنی و خود به خود میشوی مثل ما. ولی دیدند که پرو بازی در می آورد، گرفتند کشیده ای زدند و دختر را هم گرفتند و گفتند فقط تو فکر کردی مدرک دکترا گرفتی. تو می خواهی قوام را ساقط کنی، قوام را ما می خواهیم ساقط کنیم تو عاملش می شوی. روزی که قوام تمام شد تو دیگر نمیتوانی راجع به بعدی هم بخواهی بنویسی و این روایت کیف انگلیسی بود. آقایان در مجلس ششم و ناکامان به خودشان گرفتند. در تاریخ فیلم سازی کشور، در تاریخ فیلم سازی خاورمیانه در تاریخ فیلم سازی قاره آسیا، در تاریخ فیلم سازی آمریکا، چنین چیزی سابقه نداشته که بالای صد نماینده مجلس در سخنرانی پیش از دستورشان در مجلس علیه یک سریال حرف بزنند.
من نامه ای برای آقای کروبی نوشتم که رئیس مجلس ششم بود. نوشتم آقای کروبی شما این میدان را در اختیار نمایندگان بی اطلاعی دادید که آمدند علیه من حرف زدند، در حالیکه شما تلویزیون را مخالف اصلاحات می دانید، در برابر اصلاحات می دانید و فکر میکنید مدیران تلویزیون آنقدر شاهکار هستند که می دانستند شما انتخابات را میبرید، بعد بیاییند و بگویند، آقای دری بیا کیف انگلیسی را بساز که فک اینها را بزنیم. مگر به این سادگی است. من این فیلمنامه را پنج سال قبل از این وقایع نوشتم. من به خاطر اینکه به شما برنخورد عناوین فیلمنامه را عوض کردم. «روزنامه ایران آزاد» را اول اسمش بوده «ایران فردا». چون آقای سحابی روزنامه ایران فردا را منتشر کرد من گفتم ایران آزاد و دست نوشته های من هست و من فیلمنامه ام را عوض کردم. یعنی یک چیزهایی را به خاطر شرایط اصلاح طلبان در مجلس تغییر دادم. آنها واقعی بود. یعنی من جلوتر از زمان، جلوتر از وقایع سیاسی روز کشور، فیلمنامه را نوشته بودم و من به آقای کروبی نوشتم که شما اجازه بدهید من پیش از دستور از خودم دفاع کنم. ولی نامه را نفرستادم و هنوز نامه را دارم. بعدها آقای کروبی گفت چرا ندادی؟ میدادی. من میگفتم بیا حرف بزن و جوابشان را بده، من از سریال تو خوشم میآمد اما مجلس است و آزادی و می آیند حرف می زنند. گفتم:" ترسیدم به من بگویند یک سریالی ایشان ساخته و می خواهد بیاید در حد مجلس و... و. . من نمی خواستم اینکار را انجام بدهم اصلا نیت من زدن اصلاح طلبان نبود. "
*بانی ساخت سریال کسی که ساخت را اجرایی کرد در سیما چه کسی بود؟
من این فیلمنامه را سه سال قبل به تلویزیون داده بودم. سه سال قبل از پخش آن به شبکه یک داده بودم، یعنی در سال ۷۵ دادم به تلویزیون. این طرح مانده بود، سال ۷۸ دوباره آنرا مطرح کردم. آقای جعفری جلوه گفتند اگر این را سریال میکنی ما حاضر هستیم چون من سینمایی نوشته بودم. سینمایی ۱۴۰ دقیقهای. آن موقع تلویزیون این کارها را انجام میداد که فیلم سینمایی فاخر را بسازد. آقای بشکوفه شد تهیه کننده و من در عرض دو ماه آنرا تبدیل کردم به سیزده قسمت.
*آقای جلوه مدیر بسیار محافظه کار و تا حدودی هم تن به بازی های این چنینی نمیدهد چطور پذیرفت؟
او پذیرفت چون یک عِرق ضد استعماری در وجودش هست. مطالعات شخصی او در این حوزه ها بد نیست.
*مدیرانی که آقای لاریجانی آورد در زمان خود وی شهامت بیشتری داشتند؟ همین مدیران در زمان ضرغامی بودند، در زمان آقای سرافراز بودند، در دوره آقای علی عسگری هم هستند، ولی آن شهامت را ندارند.
بله ممکن است و می توانم بگویم حق با شماست. این اتفاقات گذشت و ما افتادیم دنبال فیلم کلاه پهلوی ولی بودجه نبود و گرفتار بودیم
*بودجه نبود یا نمی گذاشتند کار کنید؟
آن موقع آقای جلوه هنوز بود، چون او هفت سال راس شبکه یک بود. آقای جلوه خیلی کمک کرد که زمان آقای لاریجانی کلید بخورد اما نشد. متاسفانه یک اتفاقاتی افتاد. بخشی از آن تقصیر خودم بود. با فوت مادرم، فوت بچه خواهرم، شک شدیدی به من وارد شد و کار را عقب انداخت. اما کلاه پهلوی را تصویب کردند و یک اصلاحاتی که خیلی جدی هم نبود به من دادند. اما من از فیلمنامه راضی نبودم و گفتم فیلمنامه را بازنویسی میکنم و شروع کردم به بازنویسی که این اتفاقات افتاد و یک سال هم روند کارم کند شد و دستم به کار نمی رفت.
سال بعد از آن نوشتیم و تمام کردیم و شد سال ۸۲. آقای جلوه برای گرفتن تصویب آن از شورای عالی اقدام کرده بود. آنجا هم یک حرف هایی زده بودند و آقای جلوه مقاومت کرده بود. از جمله اینکه گفته بودند آقای دری نسازد، اینها را من بعدها فهمیدم. آقای اربابی من را دید و گفت که آقای دری بالاخره تصویب شد. اما این دفعه کلاه پهلوی را می سازی مثل کیف انگلیسی نساز. گفتم: محمود چه داری می گویی؟ تو رفیق من هستی یا دشمن من؟ گفت: کیف انگلیسی را وقتی تو ساختی، نفهمیدند تو این را ساختی و اینها فکر کردند که ایده آل آنها را ساختی اما مردم چیز دیگری از کیف انگلیسی گرفتند. گفتم: ببخشید پس یقه حافظ را بگیریم و بگوییم این شعرها را تو گفتی اما مردم چیز دیگری برداشت میکنند. برای هنر که نمی شود خطی بکشی، من حرفم را صادقانه زدم. اربابی می خواست بگوید که مردم این را نگذاشتند به حساب ضدیت صدا وسیما بر استعمار و کوبیدن مجلس ششم، مردم این را به این حساب گذاشتند که پایه همه را می زنی.
*واقعا هدف شما زدن زیرآب نظام بود؟
من این را نمی خواستم بگویم، من معتقدم که انگلیس نفوذ دارد، واهمه ای هم از گفتن این حرف ندارم و نفوذ انگلیس هم آن نفوذی که ما الان تعریف میکنیم نیست. چیزی دیگر است و باید آسیب شناسی بشود، ما باید این را بفهمیم شامه ما باید تیز باشد. همانطور که به فیدل کاسترو گفته بودند که آدمهای کوتوله را بیاور بالا. فهمیده نزدیکترین مشاورش بود جاسوس است. در آن جلسه به محمود اربابی گفتم: این چه حرفی داری می زنی؟ در حق من دشمنی میکنی؟ بنابراین معلوم بود آقای جلوه در شورا مقاومت کرده بود تا سریال ساخته شود. نگارش و اتمام فیلمنامه کشید به سال ۸۳. بعد تهیه کننده تعیین شد سپس کار تولید را تا مراحلی پیش بردیم اما نشد. بالاخره آقای لاریجانی رفت و آقای جلوه گلایه میکرد و میگفت: آقای دری نشد در حضور آقای لاریجانی این سریال را کلید بزنیم. من کم کاری نکردم، فقط خواستم برای کلاه پهلوی سنگ تمام بگذارم. چه بهتر از این که شما تصویب کنید و من به پول برسم ولی من اینکار را نکردم با حداقل زندگی کردم برای اینکه فکر می کردم فیلمنامه در ساختارش نیاز به کار بیشتری دارد.
*اگر کیف انگلیسی را الان می ساختید همان بازیگرها حضور پیدا میکردند؟
نمیدانم واقعا ولی فکر میکنم الان اگر دنباله اش را بخواهم بسازم همه می آیند ولی برای تلویزیون نمی آیند.
*اگر برای بخش خصوصی هم باشد و محتوی ضد انگلیسی داشته باشد لیلا حاتمی می آید؟
من به گونه ای نمینویسم که او به عنوان بازیگر متهم بشود. او بازیگر است و شغلش را دارد، اجرا میکند. مهم این است که جذابیت نمایشی درست باشد، فکر نمیکنم لیلا به اینطور چیزها فکر کند.
*بعد از سریال کیف انگلیسی پالسی از طرف مثلا سفارتخانه ای یا انگلیسیها پیغامی چیزی مستقیم یا غیر مستقیم دریافت نکردید؟
خیر. فقط بعدا مدیران صداو سیما به من گفتند که قسمت دهم که پخش می شود در سطح عالی از طرف سفارت بریتانیا با شورای سرپرستی صدا و سیما تماس گرفته و به آنها می گویند ما دوست نداریم خاکستر اختلافات گذشته کنار زده بشود. ما می خواهیم سرنوشت این سریال را بدانیم. بعد آقای لاریجانی اینها را می خواهد و می گوید که به شورای سرپرستی توضیح بدهید که قضیه چه هست و اینها توضیح می دهند که چهار هفته دیگر تمام می شود. یعنی نگران نباشید آنها هم پیگیری نمیکنند.
*هنوز سئوال اصلی در سر جای خودش باقی میماند، چرا در سینما فیلم نساختید؟ چه بلایی سر دبورا آمد.
آقای ضرغامی رفت جای لاریجانی و شد رئیس صدا و سیما. مرحوم کردان را گذاشت معاونت استانها و امور مجلس. آقای کردان وقتی رفت آنجا، یک مهمانی شام داد. در معاونت استانها شامی تهیه کرده بودند، تیپهای مختلف اعم از کارگردان، تهیه کننده در این ضیافت شام حضور داشتند. آقای کردان جلوی در ایستاده بود و با افراد خداحافظی میکرد. ما هم دست دادیم و تشکر کردیم. ایشان گفتند که تلفن شما را دارند؟ گفتند :" به شما زنگ می زنند و من با شما کار دارم. " هفته بعد به من زنگ زدند که بیایید آقای کردان شما را ببیند. آقای کردان نظراتی داشت راجع به شرایط استان ها و می خواست مشورت هایی بگیرد. حرف هایی زد و ما جواب هایی دادیم. پس از این حدود دو ماه بعد تلفن من زنگ زد. دیدم آقای کردان است، گفت: سید بلند شو بیا راجع قولی که دادم می خواهم شما آن را انجام بدهی.
گفت:" من الان در جاده هستم شما فردا بیا دفتر من، ما می خواهیم فیلمی بسازیم که بگوییم ایرانی تروریست نیست. " گفت مستندی بسازیم، گفتم من نمی توانم مستند بسازم. گفتم من نمیتوانم با پنجاه میلیون یک مستند بسازم. حداقل می شود دویست میلیون تا آن چیزی که بشود. این موضوع برای سال ۸۴ است. گفت: میدهیم. گفتم :" یک اشکالی پیش میآید یک عده ای دارند مستند کار میکنند خدا را خوش می آید که من دویست میلیون بگیرم بعد بروم بعد آنها بگویند ما می رویم با چهل میلیون تومان مستند میسازیم، به عنوان مستند ساز، این وجدانا درست نیست. من هم ورود می کنم به حوزه ای که برای من نیست. می توانم بسازم ولی حوزه من نیست و من اگر بخواهم مستند بسازم با چهل میلیون آنها بهتر می سازند. گفتم: بهتر است داستانی بسازم، گفتم برآورد می رود بالا و استان ها از این پول ها ندارد و در اشل استانی نیست. گفت:"شما کارت را انجام بده، ما پول را تامین می کنیم، ولی بینی بین الله برای نظام بساز. گفتم چشم تقبل کردیم. ما داستانی را نوشتیم که در پاریس اتفاق می افتاد و راجع به این بود که ایرانیها اساسا تروریست نیستند و از امام اولشان ترور شده تا امام یازدهم و طبیعی است که در انقلاب هم ترور کلی آسیب زده و ما با این تز رفتیم در پاریس این فیلم را بسازیم.
به آقای کردان گفتم من تهیه کننده هستم، فیلم باید در خارج از کشور ساخته بشود بگویید یک قسط درست به من بدهند تا من بتوانم فیلم برداری را تمام کنم، پنجاه درصدش را بدهید که من بروم آنجا نمی توانم هر روز بیایم اینجا که پول بدهید گفت بله حرف درست است. پنجاه درصد بودجه را دادند ما رفتیم دیدیم نمی شود در فرانسه با این پول کار کرد همان موقع برای کلاه پهلوی هم داشتیم، آماده سازی می کردیم. دو منظوره هم رفتیم. گفتیم حالا که میرویم برای کلاه پهلوی کارهایی انجلم بدهیم و آقای تخت کشیان با من بود که هر دو وجه را ارزیابی کنیم. اما کار آقای کردان جلو افتاده بود یک سینمایی بود که چهار قسمت هم سریال می شد. من حاضر نبودم با ویدئو کارکنم من گفتم با دوربین سی و پنج فیلمبرداری شود.
قبول کردند به ما نگاتیو بدهند و ما رفتیم این فیلم را ارزیابی کردیم دیدیم اگر ما تغییراتی در کار بدهیم این را با بودجه ای که به ما می دهند، غیر ممکن است. چون بودجه آنچنان عظیمی نبود، کل بودجه ۳۶۰ تومان بود برای یک فیلم و چهارقسمت سریال را در بیروت گرفتیم و با صحنههایی از فرانسه مخلوط کردیم. چون اقامت در فرانسه با آن هزینه ها شدنی نبود. یک
آسیبی به لوکیشن خورد ولی این تنها راهش بود که با این بودجه می شد انجام داد ولی فیلم ساخته شد و پیام را رساند اسمش اول بود شاخه گلی برای دبورا. من دیدم همان موقع دیدم فیلم بدنه ای دارند می سازند به نام شاخه گلی برای عروس، گفتم عوض می کنیم بعد شد دبورا بعد شد به نام من و دبورا. یک خانم امریکایی را در ایران پیدا کرده بودم که شوهر ایرانی داشت از ایشان استفاده کردیم. آقای کامشاد کوشان را هم آوردیم چون انگلیسی خوبی داشت گذاشتیم در نقش مقابلش و فیلم انگلیسی ساخته شد بازیگر زن فیلم امریکایی بودو بی حجاب بازی می کرد و بعد ازدواج می کرد و یک حجاب مرسومی می گذاشت و آن پیام را انتقال می داد. این فیلم ساخته شد و شروع فیلمبرداری ما به انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ خورد و بعد به ترور رفیق حریری. برگشتن ما از فرانسه هم شد مصادف با انتخابات ریاست جمهوری و سال ۸۴ و روی کار آمدن آقای احمدی نژاد و در همین حین هم آقای کردان رفت و گفت چرا نرسید گفتم نسخه سینمایی آن آماده است و ایشان رفت به دولت آقای احمدی نژاد. پایه کار این بود، ما کارمان را تمام کردیم و دادیم به جشنواره و حالا آقای جلوه رفته به معاونت امور سینمایی که من مخالف بودم حتی به ایشان هم گفتم که نرود و این پست را قبول نکن.
*دلیلش چه بود؟
دلیل شخصی، چون ایشان تربیت تلویزیون و محیط اداری را داشت ولی در سینما طرف می آید پشت در که پروانه ساخت یا نمایش من را بده و داد می زند و ایشان خیلی آدم سلیم النفس و محجوبی هستند که نمی توانست با آدمهای سینما برخورد داشته باشد و من از این نظر به او گفتم نرود. ما فیلم را دادیم جشنواره هیئت فیلم این فیلم را رد کرد گفت این فیلم تبلیغاتی است بعدا من به آقای رضا بالا (مجید) زنگ زدم و گفتم چرا این فیلم در جشنواره نیست، گفت که گفتند این فیلم تبلیغاتی است می توانید مراجعه کنید که هیئت انتخاب سال ۸۴ چه کسانی بودند. گفتم یعنی من باید فیلم می ساختم می گفتم ایرانی تروریست است!؟
ادامه دارد...
*تسنیم
ارسال نظر