علی حاتمی کارگردان و فیلمنامه نویس روز 23 مرداد سال 1323 در جایی متولد شد شبیه همان جایی که رضا خوشنویس در هزاردستان به مفتش آدرس میدهد؛ خیابان شاهپور، خیابان مختاری، کوچه اردیبهشت. او دانشآموخته از دانشکده هنرهای دراماتیک است. علی حاتمی حداقل 15فیلم بلند سینمایی و مجموعه تلویزیونی ساختهاست.
اولین اثر سینمایی حاتمی در سال 1348با عنوان حسن کچل ساخته شد و آخرین فیلم نیمهتمامش با نام جهان پهلوان تختی که یکی از بزرگترین پروژههای سینمایی او بعد از مجموعه هزاردستان بود، به علت مرگ ناشی از بیماری سرطان نافرجام ماند. پس از مرگش نیز دو فیلم مبتنی بر هزاردستان با تدوین واروژ کریممسیحی (به نامهای کمیته مجازات و طهران، روزگار نو) ساخته شد. علی حاتمی در تاریخ پانزدهم آذرماه هفتادوپنج درگذشت. پیکر وی در قطعه هنرمندان بهشت زهرا در فطعه66 به خاک سپرده شد. بر روی سنگ مزار وی یکی از ماندگارترین دیالوگهای فیلم «دلشدگان» نقش بسته: «آیین چراغ خاموشی نیست!»
حسن کچل (1348)
*شاعر و تاجر که با هم فرق نداره، تاجر ورشکسته شاعر میشه، شاعر پولدار میره تاجر میشه!
خواستگار (1352)
*-وسواس الدوله : خب ، دفعهی قبل به کجا رسیدیم ؟
-خاوری : عرض کردم معلم خطم و شما فرمودید بهبه !
سلطان صاحبقران (مجموعه تلویزیونی) (1354)
*امیرکبیر: مرگ حق است ولی به دست شما بسی مشکل، اما شوق از میان شما رفتن مرگ را آسان میکند.
*امیرکبیر: مقدر است امروز لباس نو بپوشم. اگر می توانی، درد و غم را هم از تن من بشوی.
سوتهدلان (1356)
*مجید: خوش به سعادتتون که میرین روضه ، جاتون وسط بهشته ، ما که دنیامون شده آخرت یزید. کیه ما رو ببره روضه؟ آقا مجید تو رو چه به روضه، روضه خودتی، گریه کن نداری، وگرنه خودت مصیبتی، دلت کربلاس!
*-فروغ الزمان: اون سال زمستون، ده چهارده سال پیش همون روز که ناهار دمی باقالی داشتیم، رخت نظام برتون بود. میخواستین برین باغ شاه. دکمه فرنجتون افتاده بود، گفتین ...
-حبیب آقا ظروفچی: آقازاده خانم چشمش سو نداره ، میشه دکمه فرنجمو بدوزین خانم خیاط؟ تو گفتی ...
-فروغ الزمان: خانم خیاط اسم داره ...
*مجید ظروفچی: خدا! چقدر دشمن داری... دوستات هم که ماییم، یه مشت علیل عاجز عقل، که تو به حقشون دشمنی کردی!
*دکتر: زن که طلاهاشو بده یعنی خیلی حرفه. دلمون واسهت تنگ میشه... واسه غر زدنات... نق نقات... واسه سگ اخلاقیت... اما گور پدر دل ما... دلِ تو شاد!
*مجید ظروفچی: داداش حبیب، من و تو از یه خمیریم، منتها تنورمون علی الحده است. تنور تو عقدی بود، تنور من صیغه ای تیغه ای! کله ی تو شد عینهو نون تافتون، گرد! کله ی من عین نون سنگک. هه هه.. حالا شکر که بربری نشدیم!
*همه عمر دیر رسیدم!
*مجیدظروفچی: میخ زنگزده، ساعت زنگ زده... ساعت زنگزده دیگه زنگ نمیزنه، چون زنگاشو زده!
هزاردستان (1358)
*در آواز حق حاجت به ساز نیست. تازه به قول عبدالقادر خودتان اکمل آلات الحان، حلوق انسانیست. حلق، ناییست که خدا ساخته. نفیرش از نای خوشتر، استاد گلبهار! یک خط از آن شعر ملکالشعرا!
*رضا: آزردمت انگشتک؟ دوست داری آتش از اسلحه بچکانی یا مرکب از قلم نئین؟ خون می طلبی یا جوهر؟ انگشت کی در این میان باشه گران قدرتری، خوشنویس یا تفنگچی؟
*ولایت زندان، ما را طلبید عاقبت این عشاقخانه. هنوز زنجیر در گوشت است، زنجیرک! موریانه گوشت! کی به استخوان میرسی آخر. زنجیرک! تسبیح عارفان، صدای پای من حالا شنیدنیست، از این دستساز، کوه کوچک!
*ابراهیم و اسماعیل، هر دو در یک تن بودند، با من، پس گفتم، ابراهیم، اسماعیلت را قربان کن، که وقت، وقت قربان کردن است. قربانی کردم در این قربانگاه، و جوهر این دفتر، خون اسماعیل است، پسری که نداریم، دریغ که گوسفندی از غیب نرسید برای ذبح، قلم نی، از نیستان میرسید نی در کفم روان، نی خود، نفیر داشت، نفس از من بود، نه نغمه، من میدمیدم چون دم زدن دم به دم.
*ای خیاط! اگر میتوانی رختی به قامتم بدوز که آستینها، دستها رو نه دست به سینه کنه، نه دست به کمر، حالا که عاجزی پس دو نوع امتحان میکنیم، یکی به جهت شرفیابی، قربان خاک پای جواهر آسای مبارکت گردم، یکی هم جهت احضار آدمها. آهای پدرسوختهها کجائین؟
*شعبان قبوله، آسوده کسی که خر نداره، از کاه و جویش خبر نداره. خوب جفتتون دارید از دست هم خلاص می شید. آخم نگفن زبون بسته، بسلامتی خرت سقط شد، مصیبت آدمیزاد و نداره، روز جزا، حساب و کتاب پس نمی ده. آ بارک الله حالا شدی خر خودتو خرک خودت، توبره و سفره ت شد یکی. جونشو خودت می کنی، نونشم خودت می خوری. حالا دیگه بسته به خواست خودته که تو طویله جاگیر شی یا زیر طاقی، دو خرجه نیستی با این خرج سنگین. دیگه دست خودته که خر باشی یا خرک چی.
حاجی واشنگتن (1361)
*فکر و ذکرمان شد کسب آبرو، چه آبرویی، مملکترو تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید درستتره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه میآید، قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند، نفوس حقالنفس میدهند، باران رحمت از دولتی سرقبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی .... ریخت مردم از آدمیزاد برگشته، سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده، چشمها خمار از تراخم است، چهرهها تکیده از تریاک.
*دیلماج من و خدا نباش، خدا به هر سری داناست ...
*از بخت ما یک جاسوس نیست این همه جانثاری را به عرض برساند!
*حسین قلی خان: آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسفند.آیین چراغ خاموشی نیست. قربانی خوف مرگ ندارد، مقدر است. بیهوده پروار شدی، کم تر چریده بودی بیشتر میماندی. چه پاکیزه است کفنت، این پوستین سفید حنا بسته، قربانی! عید قربان مبارک. دلم سخت گرفته، دریغ از یک گوش مطمئن، به تو اعتماد میکنم هم صحبت. چون مجلس، مجلس قربانیست و پایان سخن وقت ذبح تو.چه شبیه است چشمهای تو به چشمهای دخترم، مهرالنساء.ذبح تو سخت است برای من. اما چه کنم وقتی در این دیار اجنبی یک قصاب مسلمان آداب دان نیست.
کمالالملک (1363)
*-کامران میرزا: رحم کنید قبله عالم ... اگر میل جهان گشای شاه بابا به گرفتن تاج و تخت امپراتور روس تعلق یافته ، با اشارت ابرو به جان نثار بفرمایید تا غلام پیشکش کند. تیغی که به کمر امیر حربتان بستهاید شمشیر عباس میرزاست.
-ناصرالدین شاه: خاک بر سرت حاکم تهران! الحق این لطفی که به تو شد، توهینی بود به عباس میرزا.
*استاد تویی. هنر، این فرشه. شاهکار این تابلوست. دریغ همه عمر یک نظر به زیر پا نینداختم. هنر این ذوق گستردهست، شاهکار، کار توست یارمحمد، نه کار من!
*مرحبا استاد نقاش، بارکالله، مرحبا، ذیجودی که آزادی را به این خوبی مصور کند، از بند تنرهاست، چه رسد به محبس. طوطیک، پرواز کن، مرخصی، برو. تا آن کوه گوشت و دنبه، اتابک نیامده، جانت را بردار خلاص کن!
*شاهی به این شورهبختی، حقا نوبر روزگاره. پروگرام سفر را به قلم سیاه نوشته بود انگار، آن خطاط قضا. سفر انگلستان موقوف شد، به جهت درگذشت پسر صغیر ملکه انگلیس. دعوت را پس خواند آن عجوزه هزارداماد!
*کار من تمام نشده، حال من، حال تشنه دیر به آب رسیده است، حال فقط شوق نوشیدن دارم. چشمه گوارا کجاست؟ حدیث دیگری است، فرصت بدید، تا این نادان بداند عسل به خانه میبرد یا زهر بدتر از تریاک.
* من آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم!
*دامن هنر در این ملک همیشه آلودهست، از حافظ تا من!
*ناصرالدینشاه: برای آمدن به چشم نقاش، باید در چشم انداز بود.
*مظفرالدین شاه : اکثر عمر ما در دوران ولیعهدی گذشت و رسم پادشاهی را خوب نمیدانیم.
*کار جهان به اعتدال راست میشود، همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید. اتابک بدش نیاید، ما که صدراعظم مثل بیسمارک نداریم که نقاشباشی آنطوری داشته باشیم. بیله دیگ بیله چغندر.
*تناسب تالار و تابلو صد - یک است. تمام تالار درون پرده عظیمتر، جلوه آیینهها بیشتر، لالهها روشنتر، پردهها رنگینتر. فرش عظیمی بدین کوچکی بافتن، از کلاف رنگ و سرانگشت قلم، صنعت سحر میخواهد. نگارستانی است خلاصه سعدی در گلستان، باغ نظر ساخته، استاد در این پرده، قصر نظر. گرچه به خصلت شاهان، حسود به کار نوکران خویش نیستم، اما در عالم نقاشی بدمان نمیآمد خالق تالار آیینه ما بودیم
*-عضدالملک: ان شاالله که سال آینده این باغبان پیر خدمتگزار ، توفیق تقدیم نهال بومندی دیگری داشته باشد .
-ناصرالدین شاه: امیدوار نباش ، مدرسهی هنر مزرعهی بلال نیست آقا ، که هر سال محصول بهتری داشته باشد . در کواکب آسمان هم یکی میشود ستارهی درخشان، الباقی سوسو میزنند .
مادر (1368)
*محمدابراهیم: خورشید دم غروب ، آفتاب صلات ظهر نمیشه ، مهتابیش اضطراریه ، دوساعته باتریش سهست ، بذارین حال کنه این دمای آخر ، حال و وضع ترنجبین بانو عینهو وقت اضافیه بازیه فیناله ، آجیل مشگل گشاشم پنالتیه ، گیرم اینجور وجودا ، موتورشون رولز رویسه ، تخته گازم نرفتن سربالایی زندگی رو ، دینامشون هم وصله به برق توکل ، اینه که حکمتش پنالتیه ، یه شوت سنگین گله ، گلشم تاج گله !
*-مادر: مادر سر شام گریه نکنین، غذا رو به مردم زهر نکنین. سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت داریم، راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف. آبرو داری کنین بچه ها، نه با اسراف. سفره از صفای میزبان خرم می شه نه از مرصع پلو. حرمت زنیت مادرتون رو حفظ کنین. محمد ابراهیم، [گوشت قیمه را] خیلی ریز نکن مادر، انوقت میگن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ. مادر می مونه یه حلوا، هدیه صاحبان عزا به اهل قبور. این تنها شیرینی ضیافت مرگ، عطر و طعمش دعاست. روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده ها به مرده هاشون می ذارن.
مادر اجرشم نزول صلوات و حمد و قل هوالله ست. فقط دلواپس آردم. خاطر جمع نیستم. می ترسم مونده باشه.
-محمد ابراهیم: آرد هشتر خان می خرم برات، فرد اعلا، حلوا می پزم، تر حلوا.
*جلال الدین: عشــق سپــر بــلاست. مادر نـگاه عاشق ها را داره امشــب ... و امشب امیــد دیـدار یــار ...
*شب رو باید بیچراغ روشن کرد!
*ماه منیر: ... وقت رفتن نیست مــادر ... ما تازه دور هم جمع شدیم ...
دلشدگان (1371)
*آیین چراغ خاموشی نیست!
*با همه بلند بالایی؛ دستم به شاخسار آرزو نرسید!
*وقتی هوای شهرت،مطلوب نیست، داشتن خانه ای که دلتنگ حصارش نشی نعمته و ما شاکر به این نعمتیم.
*کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود،همه صداها آهنگ بود، همه حرفها ترانه.
انتهای پیام/ع/ن.ف
یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۵
دیالوگهای ماندگار فیلمهای علی حاتمی به مناسبت زادرودش/
آیین چراغ خاموشی نیست!
سینماپرس-گروه هنرمندان: فردا زادروز کارگردان بزرگ سینمای ایران، علی حاتمیست. کسی که فیلمهایش به دیالوگ های درخشان و ماندگار مشهور هستند.«آیین چراغ خاموشی نیست» یکی از ماندگارترین دیالوگهای فیلم دلشدگان است که بر سنگ مزار او نیز حک شده است. با هم مروری داریم بر درخشان ترین دیالوگهای فیلمهای علی حاتمی.
اخبار مرتبط
-
محمدعلی کشاورز: حاتمی تکرار نشدنی است/ دیگر کسی برای اصل هنر فعالیت نمی کند
-
گزارشی از نخستین اجرای ارکستر ملی در تالار وحدت
محمد معتمدی فیلمهای علی حاتمی را خواند حسین علیزاده نواخت
-
محمد تقی فهیم:
اساس شخصیت پردازی در سینمای حاتمی دیالوگ است/امثال حاتمی جایشان در سینمای کاسبکارانه امروز خالی است
-
به بهانه 14 آذر؛ سالمرگ شاعر سینما
هزاران چشم شانزده پاییز به اندیشه آثارت نشستند؛ علی حاتمی
ارسال نظر