چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۲

تجربه ای چهل ساله از لیبرالیزاسیون دولتی (۸)

سه فرمان هالیوود برای تحقق آخرین وسوسه انسان خداباور

چهل سال لیبرالیزاسیون دولتی 8

سینماپرس: م. شاه حسینی / صنعت سینمای غرب در چارچوب تصویر گری خود، ضمن فروکاست شخصیت رسالتی پیامبران الهی در قامت انسان هایی عادی و البته خطاکار و ساده‌لوح، نخستین گام موثر خود را به جهت تکذیب رسالت ایشان آغاز می نماید و سعی می نماید تا تردید دینی را در عمق وجودی مخاطبان سینمایی خود نهادینه  سازد؛ تردیدی که بر بستر سناریوهای مختلفی که در قالب های گوناگون سینمایی، اعم از انیمیشن و فیلم کوتاه و فیلم بلند ظهور می یابد.

همان گونه که نخست در مطلبی باعنوان ماجرای زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم به استحضار رسید، لیبرالیسم (Liberalism) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شئون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحه  گری تنظیم می نماید و در این مسیر هیچ امر و نهی را در زندگی برنمی تابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمی انگارد، موضوعی که در برون ریز خود با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته می شود که شاید اصلی ترین و مهم ترین آن را بتوان فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد دانست، موضوعی که ابتدا در مطلبی با عنوان ترویج فردگرایی در نظام لیبرالیسم با سوپراستارهای هالیوودی، سعی شد تا برخی از جوانب این تفکر معین گردیده و مشخص شود که مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعال‌هایی که میان انسان‌ها صورت می‌گیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکل گیری جوامع و اجتماعات انسانی، مرکب واقعی محسوب نمی شود. سپس طی مطلبی دیگر با عنوان فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا، مختصری به شرح کارکرد اصلی اصالت فرد در تقابل با ارزش های اجتماعی و حذف دین از بستر جامعه پرداخته و نحوه ی خلاصی فردگرایان از انحطاط مطلق اجتماعی، با طرح موضوع فردگرایی اخلاقی (Moral Individualism) و همبستگی ارگانیکی (Organic Solidarity) مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت و تا حدودی معین گردید که در تفکر لیبرال، چگونه فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی می نماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری رجحان  می بخشد. پس از آن بود که در مطلبی با عنوان امانیسم یا تئیسم؛ مساله این است ! به خواستگاه زایش فردگرایی در نظامات لیبرال پرداخته شد و ضمن معرفی تفکر بشر محور (Humanism) به عنوان بُن مایه ی اساسی تمامی مکاتب و نظامات اجتماعی غرب که در صورت کلی خود مجموع نظامات جمع گرای سوسیالیستی و همچنین نظامات فردگرای لیبرال را دربرمی گیرد، چنین بیان گردید که در تفکر اُمانیستی، انسان محور تمامی ارزش‌های مطرح در عالم قرار گرفته و مبتنی بر این نگرش، تنها اراده و خواست بَشریت است که در جهان از اصالت برخوردار می باشد، امری که موجب می شود تا تفکر بشر محور در تقابل مستقیم و عینی با تفکر خدا محور (Theism) درآید و انسان را به برهوتی ظلمانی بکشاند. سپس در مطلبی با عنوان هالیوود و حقنه ی شَک در باورهای خدامحور، به حربه ی نظام تمدنی غرب برای مشروعیت بخشیدن به تفکر بشر محور در تقابل با رویکرد خدا محور اشاره شد و بیان گردید که متفکران الحادی غرب، چگونه اقدام به حذف باورهای قلبی که به عنوان متعلقات ایمان در تفکر خدا مَدار و بر بستر ادیان متفاوت موضوعیت داشت، تقابل جدی رویکرد بَشر محور با تفکر خدا محور را عیان ساخت و به انکار وجود هر موجود مجردی در عالم مبادرت نمود. سپس در مطلبی با عنوان هالیوود و تزریق معنویت مُدرن بر بستر تفکر اُمانیسم، به بررسی جنبه های مواجهه ی نظام لیبرالیسم با اصلی ترین و مهم ترین عرصه ی تمایز میان تفکر خدا محور و تفکر بشر محور در موضوعی با عنوان ایمان به وجود عالم غیب پرداخته شد و پس از آن در مطلبی با عنوان سینمای غرب و چالشی با عنوان مرگ، به بررسی جنبه های مواجهه ی نظام تمدنی غرب در عرصه ای دیگر از تمایزات آشکار میان تفکر خدا محور و تفکر بشر محور در موضوعی با عنوان ایمان به آخرت پرداخته شد و نوع مواجهه ی تفکر اُمانیستی با موضوع فراگیر و عمومی مرگ (Death) مورد بررسی قرار گرفت تا در ادامه به موضع نظام لیبرالیسم در باب ایمان به وجود انبیای الهی وارد شویم و مواجهه ی ایشان با تفکر خدامحور را مبتنی بر تفکر اُمانیستی مورد بررسی قرار دهیم.




۳. ایمان به وجود انبیای الهی

ایمان به وجود انبیای الهی را می توان تمایز برجسته ی دیگری دانست که میان تفکر خدا محور و تفکر بشر محور موضوعیت دارد؛ باوری که به عنوان تلفیقی از عوالم هستی و به عنوان تلاقی میان عالم غیب و عالم مشهودات و در میان تمامی تفکرات مختلف خدا محور (Theism) از موضوعیتی جدی برخوردار می باشد.



مبتنی بر تفکر خدا محور، رسول به معنای پیام‌آور و انسانی است که از جانب آفریننده جهان هستی یا همان خدا (God) به سوی آفریده‌های دارای شعور و عقل فرستاده شده تا کاستی‌ها ایشان را برطرف کند و مصالح دنیوی و اُخروی آنان را که      عقل شان از درک آن ناتوان است، به آنان تعلیم دهد و از این جهت است که ایمان به وجود رسول (Messenger) در ماهیت خود، به نوعی در بردارنده ی همان ایمان به وجود عالم غیب است؛ ایمانی که البته عالم مشهودات را نیز به واسطه ی شانی که در قامت وجودی پیامبر (Prophet) و به عنوان یک انسان فرستاده شده ایفا می کند، دربرمی گیرد و ایمانی مجزای از ایمان به غیب را موضوعیت می بخشد.



به عبارتی دیگر؛ باورمندی و ایمان نسبت به وجود انبیای الهی، اگر چه در ظاهر می  تواند به نوعی همان ایمان به وجود عالم غیب محسوب شود (زیرا کارکرد اصلی آن، ایمان به شخصیت رسالتی ایشان می باشد و نه ایمان به شخصیت ظاهری آنها که قابل مشاهده و درک برای سایر انسان های هم عصر ایشان بوده است)؛ اما در واقع به سبب امتداد شخصیت رسالتی در سایر اعصار و به تبع آن ایجاد شکاکیت در باب حضور چنین اشخاصی و ایجاد رَیب و شبهه با تمرکز بر اثبات عدم حضور ایشان در عالم مشهودات؛ این باور را می بایست به ایمانی مجزای از ایمان به غیب تعریف نمود؛ باور و اعتقادی که هم در بردارنده ی شخصیت مشهود و حضور ایشان در دوره ی حیاتی مشخصی می باشد و هم ایمان به غیب گویی و رسالت ایشان از عالم غیب را دربرمی گیرد.



نخستین ورود صنعت سینمای غرب در حوزه ی ترسیم پیامبران و ارائه ی فرازهایی از زندگی ایشان را می بایست در سال ۱۹۵۱ میلادی و در یکی از شاخص ترین آثار هنری کینگ (Henry King) با عنوان داوود و بث‌شبع (David and Bathsheba) جستجو نمود؛ اما در واقع این فیلم سینمایی ده فرمان (The Ten Commandments) به کارگردانی سیسیل بلونت دمیل (Cecil Blount DeMille) بود که با اکران در سال ۱۹۵۶ میلادی، سبب شد تا سر فصلی با عنوان ترسیم زندگی نامه  ی پیامبران، در میان ژانر تاریخی (Historical) متداول در سینمای جهان پدید آید.



ده فرمان (The Ten Commandments) را می توان از جهات مختلف به عنوان اثری شاخص در صنعت سینمای جهان معرفی نمود؛ اثری که به واسطه ی کارگردان یهودی الاصل خود توانست حمایت های بی دریغ مادی و معنوی صنعت سینمای آمریکا را از آن خود سازد و شاهکاری منحصر بفرد و استثنایی در تاریخ سینما را پدید آورد؛ شاهکاری که با گذشت بیش از نیم قرن از تولید آن، بنابر اعلان رسمی بنیاد فیلم آمریکا (American Film Institute (AFI)، همچنان جای خود را در فهرست ده فیلم برتر حماسی ـ تاریخی جهان حفظ نموده است؛ اثری برجسته که با ۷ نویسنده و ۲۷ دستیار کارگردان و ۲۷ صدابردار و ۶۵ متخصص فیلمبرداری و کار روی نگاتیو و ۱۲ متخصص جلوه های ویژه، در کنار ۴۰۰ بازیگر با نقش های مشخص و بیش از ۱۲ هزار نفر سیاهی لشکر، همچنان عنوان دار یکی از عظیم ترین و رویایی ترین پروژه های سینمای هالیوود می باشد.



ده فرمان (The Ten Commandments) روایتی سینمایی از بظاهر زندگانی حضرت موسی علیه السلام است؛ روایتی که اگر چه در اصول و شالوده ی خود، موسی ای متفاوت از آنچه که در باورهای اسلامی و با عنوان حضرت موسی علیه السلام را به مخاطبان خود می شناساند؛ اما در مجموع اثری است که به خوبی توانست نیاز صهیونیسم بین الملل را در دوران پس از جنگ جهانی دوم (World War II) برآورده سازد. فیلمی سینمایی که با درک شرایط و موقعیت خطیر یهودیان در دوران پس از اعلان رسمی تاسیس رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ میلادی و در اوج دورانی که صهیونیست ها نیازمند توجیه افکار عمومی و تثبیت اشغالگری خود در سرزمین فلسطین بودند؛ بر پرده ی نقره ای سینماهای جهان به نمایش درآمد؛ دورانی که صهیونیست ها به واسطه ی کشتارها و فجایع عظیم انسانی که بالاخص در سال ۱۹۵۶ میلادی و طی مناقشه کانال سویز، در مناطق فلسطینی مرتکب گردیده و جنایاتی همچون جنایت کفرقاسم و جنایت خان یونس را به بار آورده بودند؛ دچار نیازمندی شدید و پشتوانه رسانه ای ویژه ای همچون این اثر معظم سینمایی گردیدند؛ اثری که توانست در طی ۳ سال اول اکران خود در سطح بین الملل، نزدیک به۱۰۰ میلیون نفر را بیش از یکبار به تماشای فیلم کشاند و حضور یهودیان در سرزمین فلسطین و جنایات و کشتارهای وحشیانه ی ایشان را در ضمیر ناخودآگاه مخاطبان سینمایی، قرین با توجیهات تاریخی و شور حماسی سازد.



بر این اساس ده فرمان (The Ten Commandments) را می توان به عنوان نمودی روشن از پتانسیل های نهفته در صنعت سینما و نحو ه بهره گرفتن از آن به منظور اقناع (Persuasion) و پیگیری فرایند متقاعد سازی افکار عمومی (Convince Public Opinion) معرفی نمود؛ فرایندی که به صورتی کاملاً حرفه ای و دغدغه مندانه، توسط کارگردان یهودی الاصل آن پیگیری گردید و نهایتاً با مدد و همراهی کمپانی یهودی البنیان پارامونت پیکچرز (Paramount Pictures Corporation) به عنوان یکی از اصلی ترین اعضای انجمن سینمایی آمریکا (Motion Picture Association of America (MPAA)) و یکی از سرشناس تری استودیوی های تهیه و توزیع فیلم و برنامه‌های تلویزیونی هالیوود، به فرجامی ماندگار در کارنامه ی صنعت سینما جهان مبدل گردید؛ شاهکاری سینمایی که برشالوده ی تجربه ا ی ابتدایی و اثری صامت با همین عنوان بنا نهاده شد؛ اثری صامت (Silent film) که به عنوان تستی اولیه در سال ۱۹۲۳ میلادی و در فاصله ی زمانی موج سوم مهاجرت یهودیان به فلسطین (Third Aliyah)، توسط خود سیسیل بلونت دمیل و با حمایت پارامونت پیکچرز تولید گردید و موفقیتی ویژه و البته در سطح محدود و خاص خود، به دست آورد.



صرف نظر از وجاهت و موفقیت ده فرمان (The Ten Commandments) در راستای تحقق خواست سیاسی نظام تمدنی غرب، مبنی بر تشکیل جرثومه ی فسادی همچون رژیم منحوس صهیونیستی، آن هم در کانون توجه ادیان ابراهیمی و نقطه ی ثقل تفکر خدامحور اصیل و... می بایست بر این مهم توجه داشت که این اثر سینمایی با تحریفات آشکار خود، ضمن زدودن ایمان به وجود انبیای الهی، اقدام به بازتعریف پیامبری جدید، مبتنی بر انگاره های اُمانیستی (Humanism) می نماید؛ پیامبری با عنوان موسی که از کمترین شباهتی با حضرت موسی علیه السلام برخوردار است و در این اثر سینمایی نه به عنوان پیامبری عظیم الشان و مبعوث شده از جانب خداوند تبارک و تعالی، بلکه به عنوان انسانی بَشر محور با مشخصه ی دارا بودن تمام ویژگی های فردی و تمام ‌آرزوهای دنیوی و کنش‌های جنسی و غریزی یک فرد عادی، به تصویری کشیده می شود. شخصیتی کاملا لیبرال که در برابر فرعون تعظیم می‌کند و بر دست او بوسه می‌زند؛ شخصیتی با مشخصه ی لذت‌گرایی (Hedonism) که به شدت مجذوب زیبایی های مادی دنیوی می گردد و غرایز جنسی خود را لجام گسیخته رها می نماید و بدور از هر گونه حیای دینی که در تفکرات مختلف خدا محور (Theism) موضوعیت دارد، روزی گرفتار عشق خواهرزاده فرعون و روز دیگر دلباخته دختران شعیب پیامبر می‌شود.



از این جهت است که ده فرمان (The Ten Commandments) با بهره گیری از بازی درخشان و چهره ی شبیه مجسمه ی میکلانژِ چارلتون هستون (Charlton Heston) در نقش پیامبری شناخته شده با عنوان موسی، سعی    می کند تا مبانی تفکری نظام تمدنی غرب را در قامت پیامبران اولوالعزمی چون حضرت موسی علیه السلام متجلی سازد و پیامبران را نیز دچار ذهنیتی با عنوان شک‌گرایی و شکاکیت (Skepticism) در تمامی موضوعات و به طور کل در اصالت وجود تمامی پدیده های موجود در جهان، به غیر از وجود انسان، متصور سازد؛ پیامبری با مشخصه ی شک دکارتی (Cartesian doubt) که هیچ گاه پاسخی عقلانی و مناسب از برای چرایی حَرام دانستن خوشگذرانی و توجه به نیازهای بَشری، توسط خدای غایب پیدا نمی کند و اصولاً نمی تواند خواسته های خدای غایب را بر تمنیات و نیازهای واقعی نفس خویش ترجیح عقلی و منطقی دهد و از این جهت است که به عنوان نمونه، پس از تصویر هم آغوشی جنسی با ملکه نِفِرتیتی (Nefertari) به عنوان زن شوهرداری که همسر فرعون است و پس از شنیدن سخن وی مبنی بر اینکه من مطمئنم که عشق تو به من قوی تر از هر خدایی است و تو پسر مرا نمی کشی و... با ناراحتی بر میز کوچکی که جلوی پایش هست می کوبد و خدا غایب و توهمی خود را مورد مواخذه قرار می دهد.




این همه در حالی است که نظام تمدنی غرب، مبتنی بر انگاره های اُمانیستی (Humanism) با ایجاد شکاکیک در مفاهیم وجودی عالم غیب و منحصر دانستن عالم هستی در آنچه که با محسوسات و ادراکات انسانی مورد مشاهده واقع می شود، فرایند تشکیک در ماهیت وجودی انبیاء را موضوعیت می بخشد و ضمن ایجاد تردید در کارکرد انبیاء و رسالت ایشان به عنوان بشارت  دهندگان و تبیین  کنندگان عالم غیب، سعی می کند تا با تصویرسازی های تخیلی به ایشان وجهه ای افسانه گونه بخشیده و شان وجودی ایشان در گذر زمان را به داستان سرایی و قصه گویی های متدوال فروکاست دهد.


پس اگر چه اقدامات نظام تمدنی غرب در تقابل خود با تفکر خدا محور (Theism) که بر بستر ادیان ابراهیمی با حضور تاریخی شخصیت های برجسته ای همچون نوح علیه السلام، ابراهیم علیه السلام، موسی علیه السلام، سلیمان علیه السلام، داوود علیه السلام، عیسی علیه السلام و... و در نهایت خاتم پیامبران مسلمان یعنی محمد علیه السلام همراه گردیده، از   جنبه های مختلف قابل بررسی است، اما باید به این مهم توجه داشت که شالوده ی اقدامات صورت گرفته به منظور مواجهه با ایمان به وجود انبیای الهی را می توان در قالب سلاحی سه وجهی تصور نمود که همانند تیری سه شعبه، از سویی اهانت به ساحت وجودی پیامبران را سر لوحه ی اقدامات خود قرار داده و اسباب وهن انبیاء الهی را در اذهان عمومی پدید می آورد و از سوی دیگر به استهزاء ایشان پرداخته و با تمسک به انواع و اقسام جعلیات تاریخی و روایی شخصیت ظاهری ایشان را در دیدگان جوامع مخدوش می سازد و شان قدسی پیامبران الهی را مسخره می نماید و در نهایت به تکذیب ایشان پرداخته و به انکار شخصیت رسالتی ایشان همت می گمارد.



بر این اساس صنعت سینمای غرب در عمومی ترین روش، شیوه ی اهانت را در پیش گرفته و سعی می نماید تا با اهانت به ساحت وجودی پیامبران و ترسیم وجهه ی خوار و تصویر نمودن حقارت گفتار و کردار آنها، آستان قدسی ایشان را در منظر مخاطب سینمایی فروکاست داده و از این مسیر ضمن ایجاد وهن از برای شخصیت رسالتی ایشان، سعی نماید تا ایمان به وجود انبیای الهی را از باورهای عمومی جوامع بزداید؛ اقدامی که تقریباً در تمامی تولیدات سینمای هالیوود قابل مشاهده می باشد؛ تولیداتی ویژه که در آخرین جلوه ی سینمایی در سال ۲۰۱۴ میلادی، منتج به اکران جهانی اثری مجعول با عنوان نوح (Noah) گردید؛ فیلمی سینمایی به کارگردانی یهودی الاصلی آمریکایی تبار با نام دارن آرونوفسکی (Darren Aronofsky)؛ کارگردانی که شهرت سینمایی خود را مدیون فیلم سینمایی کشتی‌گیر (The Wrestler) و ترسیم تخیل شکست شخصیت آیت‌الله (Ayatollah) در زمین کُشتی بود؛ فیلمی سراسر حقد و کینه که عرضه ی سینمایی آن در سال ۲۰۰۸ میلادی منجر به کسب شیر طلایی (Golden Lion) از شصت و پنجمین جشنواره فیلم ونیز  (Venice Film Festival) گردید.



سینمایی نوح (Noah) نمودی روشن از عمومی ترین روش صنعت سینمای غرب در تقابل با تفکر خدا محور (Theism) و زدودن ایمان به وجود انبیای الهی از باورهای عمومی جوامع است؛ اثری که سعی می کند تا با شیوه ی اهانت، به سراغ نوح نبی برود و شخصیتی موهوم از این پیامبر الهی به تصویر بکشد؛ شخصیتی خشونت‌طلب که هیچ‌گونه دلسوزی برای راهنمایی و هدایت بشر ندارد و گوش به فرمان موهومات و خیالات غیبی خود است که به عنوان دستورات خداوند معرفی می شود؛ خداوندی که به دلیل سرکشی ذاتی انسان‌ها، قصد ریشه کن کردن نسل بَشر را داشته و حتی خواهان نابودی خانواده و   نوه های دوقلوی نوح از فرزندش سام (Shem) و ایلا (Ila) است و در این میان نوح در عین داشتن تردید، برای انجام دادن رسالت خود، دستورات خالق را پیش می‌برد و تصمیم به کشتن نوه های دوقلوی تازه به دنیا آمده خود می گیرد؛ تصمیمی که در نهایت و با فاصله گرفتن نوح از تفکرات خدامحورانه و غلبه بر بُعد بندگی خود همراه بوده و موجب می شود تا نوح در پایان به عنوان اسطوره ای اُمانیستی ظهور پیدا نموده و با دست کشیدن از اجرای فرمان کُشتن نوزادان، به تقابل با اوامر وحیانی خداوند  بپردازد؛ تقابلی ویژه که در نهایت موجب حفظ نسل بشر تا به امروز گردیده است.



البته سینمایی نوح (Noah) در مسیر اهانت خود به ساحت قدسی یکی از عظیم الشان ترین پیامبران الهی، به نحوی عمل می کند که در نهایت مخاطب سینمایی، نوح را به عنوان یک اسطوره ی اُمانیستی، فرستاده ای از برای ابلاغ فرضیه تکامل و فرگشت (Evolution) تصور نماید؛ از این جهت است که طی سکانسی از فیلم، نوح نبی در توضیح چگونگی آفرینش و شکل‌گیری جهان امروز به توضیح پرداخته و در حین توضیحات وی تصاویری از تئوری بیگ بنگ (Big Bang) و آفرینش جهان و تکامل انسان به نمایش در می‌آید؛ صحنه ای که اهانتی دیگر بر ساحت قدسی این پیامبر بزرگ را پدید آورده و موجب می شود تا مخاطب سینمایی، فرضیه ی اثبات نشده ی یهودی مُلحدی همچون چارلز داروین (Charles Darwin) را با عمری کمتر از ۳۰۰ سال، به عنوان وحی و باوری الهی و برآمده از تفکرات خدامحورانه انگاشته و فرض نماید.




اما صنعت سینمای غرب با تمسک بر سلاح سه وجهی خود، ضمن استفاده عمومی از شیوه ی اهانت به ساحت وجودی پیامبران و وهن شخصیت رسالتی آنها با ترسیم وجاهتی اُمانیستی (Humanism) از برای ایشان؛ در بعضی از تولیدات خود سعی می کند تا بر شیوه ی دیگری نیز تمسک جوید. شیوه ای کارساز که همانا استهزاء انبیاء الهی می باشد؛ شیوه  ای ویژه که بالاخص در سال های اخیر مورد استفاده صنعت سینمای غرب قرار گرفته و به صورت رسمی از برای انبیایی همچون حضرت عیسی علیه السلام و حضرت محمد صلی الله علیه و آله استفاده گردیده است؛ پیامبرانی الهی که عموماً یهودیان اعتقادی به رسالت آنها ندارند و از این جهت هالیوود با تمسک به انواع و اقسام جعلیات تاریخی و روایی شخصیت ظاهری و حضور اجتماعی ایشان را به سخره می گیرد.



همین شیوه ی استهزاء ساحت ملکوتی پیامبران، است که سبب می شود تا هالیوود در سال ۲۰۱۲ میلادی اقدام به تولید اثر سخیف و مُستهجنی همچون بی‌گناهی مسلمانان (Innocence of Muslims) نماید؛ فیلمی که به صورتی وقیحانه به ساحت وجودی نبی مکرم اسلام تاخته و شخصیت ارزشمند ایشان را به سخره می گیرد و با طنز سخیفی اقدام به ارایه ی تصویری سراسر شهوانی از این شخصیت والای انسانی می نماید، تصویری که موجب می شود تا مخاطب اثر، حضرت محمد صلی الله علیه و آله را به عنوان انسانی مبتذل تصور نماید که گناهان بسیاری را مرتکب می‌شود.



البته شیوه ی استهزاء ساحت ملکوتی پیامبران ابتدا با تمرکز بر شخصیت حضرت عیسی علیه السلام در سینمای غرب موضوعیت پیدا نمود و در آثار شاخصی همچون آخرین وسوسه مسیح (The Last Temptation of Christ) مورد پیگیری قرار گرفت.



آخرین وسوسه مسیح (The Last Temptation of Christ) محصول سال ۱۹۸۸ میلادی صنعت سینمای آمریکا است؛ اثری که طی آن مارتین اسکورسیزی (Martin Scorsese) کارگردان شهیر سینمای هالیوود، سعی می کند تا در ابتدا وجاهتی اُمانیستی (Humanism) به حضرت عیسی علیه السلام ببخشد و شخصیت آن حضرت را در تعلیقی میان دنیای واقعی و آخرت غایب و توهمی به تصویر بکشد؛ تصویری که در نهایت به تثبیت تفکر بَشر محورانه در ذهن مخاطب منجر می شود و ایشان را به این باور می رساند که ایمان به وجود انبیای الهی و پذیرش شخصیت رسالتی ، باوری مسخره است که با دقت در ابعاد زمینی بودن و هوس ران بودن پیامبرانی همچون عیسی علیه السلام آشکار و عیان می گردد.



آخرین وسوسه مسیح (The Last Temptation of Christ) اثری است شاخص، که کارکرد اصلی آن در زدودن ایمان به وجود انبیای الهی تعریف می شود و در این بستر ضمن اهانت به ساحت وجودی پیامبران و وهن شخصیت رسالتی پیامبر بزرگواری همچون حضرت عیسی علیه السلام؛ ابزار اصلی تقابل خود را متمرکز بر استهزاء ساحت ملکوتی ایشان می سازد و اقدام به ارایه ی تصویری مبتذل از فریب خوردن آن حضرت، توسط شیطان می نماید؛ اثری برجسته که در تلاشی بصری خود به عنوان یک فیلم معتبر سینمایی، سعی می کند تا حضرت عیسی علیه السلام را فریب خورده شیطان تصویرگری نموده و بدون هیچگونه محدودیتی، همبستری ایشان با زنی بدکاره را بر پرده ی نقره ای سینماهای جهان به نمایش درآورد.




اما رویکرد سه وجهی نظام تمدنی غرب در حوزه ی تقابل با ایمان به وجود انبیای الهی، در نهایت با تکذیب رسالت و   پیام آوری ایشان از عالم غیب همراه بوده و موجب می شود تا صنعت سینمای غرب به انکار حقیقت نبوت و شخصیت رسالتی پیامبر الهی مبادرت ورزد و عموم پیامبران را به صورت انسان هایی دروغگو، کَذاب و خائن تصویر گری نماید؛ انسان هایی که در ظاهر مروج تفکر خدا محور (Theism) هستند و در عین حال واقعیت شان در بردارنده ی شخصیتی کاملا لیبرال با تفکراتی بَشر محورانه (Humanism) می باشند؛ رویکردی ویژه که به وضوح تمامی محصولات هنری هالیوود را دربرگرفته و در آثار مشهوری همچون سلیمان و سبا (Solomon and Sheba)، شاهنشاه (King of Kings)، شاهزاده مصر (The Prince of Egypt)، مصائب مسیح (The Passion of the Christ)، پادشاه داوود (King David) و ... ظهور و بروز یافته است.



بر این اساس، صنعت سینمای غرب در چارچوب تصویر گری خود، ضمن فروکاست شخصیت رسالتی پیامبران الهی در قامت انسان هایی عادی و البته خطاکار و ساده‌لوح، نخستین گام موثر خود را به جهت تکذیب رسالت ایشان آغاز می نماید و در ادامه مسیر تکذیب، به ترسیم ابتلای عمومی ایشان به مشخصه های شک دکارتی (Cartesian doubt) پرداخته و با تصویرسازی از ذهنیت شکاک انبیاء بزرگ الهی در حقیقت داشتن تمامی موضوعات و به طور کل در اصالت وجود تمامی پدیده های موجود در جهان، به غیر از وجود انسان، سعی می نماید تا تردید دینی را در عمق وجودی مخاطبان سینمایی خود نهادینه  سازد؛ تردیدی که بر بستر سناریوهای مختلفی که در قالب های گوناگون سینمایی، اعم از انیمیشن و فیلم کوتاه و فیلم بلند ظهور می یابد و با تصویر سازی جعلی از شخصیت ظاهری ایشان، سعی می کند تا شخصیت رسالتی آنها را زیر سؤال برده و به مخدوش نمودن تاریخچه پیامبری و به تبع آن باورهای دینی برآمده از رسالت ایشان مبادرت ورزیده و تقابل جدی تفکر بَشر محور را با موضوع ایمان به وجود انبیای الهی هویدا سازد.



ادامه دارد...

اخبار مرتبط

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.