همان گونه که نخست در مطلبی باعنوان ماجرای زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم به استحضار رسید، لیبرالیسم (Liberalism) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شئون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحه گری تنظیم می نماید و در این مسیر هیچ امر و نهی را در زندگی برنمی تابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمی انگارد، موضوعی که در برون ریز خود با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته می شود که شاید اصلی ترین و مهم ترین آن را بتوان فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد دانست، موضوعی که طی مطلبی با عنوان ترویج فردگرایی در نظام لیبرالیسم با سوپراستارهای هالیوودی، سعی شد تا برخی از جوانب این تفکر معین گردیده و مشخص شود که مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعالهایی که میان انسانها صورت میگیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکل گیری جوامع و اجتماعات انسانی، مرکب واقعی محسوب نمی شود. سپس طی مطلبی دیگر با عنوان فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا، مختصری به شرح کارکرد اصلی اصالت فرد در تقابل با ارزش های اجتماعی و حذف دین از بستر جامعه پرداخته و نحوه ی خلاصی فردگرایان از انحطاط مطلق اجتماعی، با طرح موضوع فردگرایی اخلاقی (Moral Individualism) و همبستگی ارگانیکی (Organic Solidarity) مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت و تا حدودی معین گردید که در تفکر لیبرال، چگونه فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی می نماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری رجحان می بخشد. پس از آن بود که در مطلبی با عنوان امانیسم یا تئیسم؛ مساله این است! به خاستگاه زایش فردگرایی در نظامات لیبرال پرداخته شد و ضمن معرفی تفکر بشرمحور (Humanism) به عنوان بُن مایه ی اساسی تمامی مکاتب و نظامات اجتماعی غرب که در صورت کلی خود مجموع نظامات جمع گرای سوسیالیستی و همچنین نظامات فردگرای لیبرال را دربرمی گیرد، چنین بیان گردید که در تفکر اُمانیستی، انسان محور تمامی ارزشهای مطرح در عالم قرار گرفته و مبتنی بر این نگرش، تنها اراده و خواست بَشریت است که در جهان از اصالت برخوردار می باشد، امری که موجب می شود تا تفکر بشرمحور در تقابل مستقیم و عینی با تفکر خدامحور (Theism) درآید و انسان را به برهوتی ظلمانی بکشاند. سپس در مطلبی با عنوان هالیوود و حقنه ی شَک در باورهای خدامحور، به حربه ی نظام تمدنی غرب برای مشروعیت بخشیدن به تفکر بشرمحور در تقابل با رویکرد خدامحور اشاره شد و بیان گردید که متفکران الحادی غرب، چگونه اقدام به حذف باورهای قلبی که به عنوان متعلقات ایمان در تفکر خدا مَدار و بر بستر ادیان متفاوت موضوعیت داشت، تقابل جدی رویکرد بَشرمحور با تفکر خدامحور را عیان ساختند و به انکار وجود هر موجود مجردی در عالم مبادرت نمودند. سپس در مطلبی با عنوان هالیوود و تزریق معنویت مُدرن بر بستر تفکر اُمانیسم، به بررسی جنبه های مواجهه ی نظام لیبرالیسم با اصلی ترین و مهم ترین عرصه ی تمایز میان تفکر خدامحور و تفکر بشرمحور در موضوعی با عنوان ایمان به وجود عالم غیب پرداخته شد و پس از آن در مطلبی با عنوان سینمای غرب و چالشی با عنوان مرگ، به بررسی جنبه های مواجهه ی نظام تمدنی غرب در عرصه ای دیگر از تمایزات آشکار میان تفکر خدامحور و تفکر بشرمحور در موضوعی با عنوان ایمان به آخرت پرداخته شد و نوع مواجهه ی تفکر اُمانیستی با موضوع فراگیر و عمومی مرگ (Death) مورد بررسی قرار گرفت و سپس در مطلبی با عنوان سه فرمان هالیوود برای تحقق آخرین وسوسه انسان خداباور، به موضوع ایمان به وجود انبیای الهی ورود پیدا نموده و به بررسی جنبه های مختلف این باور ایمانی به عنوان تلفیقی از عوالم هستی و بستری از برای تلاقی میان عالم غیب و عالم مشهودات پرداخته شد و ماهیت آن به عنوان باوری که در میان تمامی تفکرات مختلف خدامحور (Theism) از وجاهتی مطلق برخوردار می باشد، مرور گردید و جنبه های مختلف آن به عنوان عرصه تقابل دیگری که تمایزات میان تفکر خدامحور و تفکر بشرمحور را رقم می زند، مشخص گردید و سپس در مطلبی با عنوان مهاجمان صندوق گمشده و تقابل با کتاب الهی، جوانب حقد و کینه تفکرات اُمانیستی (Humanism) نسبت به موضوع ایمان به وجود کتاب الهی مورد بررسی قرار گرفت و بیان گردید که کُتب آسمانی و صُحف انبیای الهی به سبب آن که مجموعه ای مکتوب و اِملایی غیر بَشری و در عین حال از برای هدایت و راهنمای بَشر به سوی سعادت و تکامل معنوی می باشند؛ چگونه عرصه ی جدید دیگری از تقابلات میان دو تفکر خدامحور و بَشرمحور را هویدا می سازند و پس از آن طی مطلبی با عنوان لژیون های هالیوود در مواجهه با ملائکه الهی، به موضوع ایمان به وجود ملائکه الهی پرداخته شد و رویکرد نظام لیبرالیسم در زدودن ساحت قدسی و ملکوتی فرشتگان و ملائکه مورد واکاوی قرار گرفت و برخورد نظام تمدنی غرب در نادیده انگاشتن شان وجودی فرشتگان و ملائکه و همچنین نحوه ی چشم پوشی و خلط میان وظایف و تکالیف مختص به این مخلوقات الهی مورد اشاره قرار گرفت و سپس در مطلبی با عنوان رسالت هالیوود در خلق واژه بلایای طبیعی، سعی شد تا به موضوع ایمان به وجود آیات الهی به عنوان یکی دیگر از متعلقات ایمانی و اصول مطرح در تفکر خدامحور پرداخته شود و مواجهه ی غرب با این متعلق ایمانی و نوع عمل ایشان در حقنه ی ایمان به وجود آیات مادی و نحوه ی جایگزین نمودن آن بجای ایمان به وجود آیات الهی مورد بررسی قرار گرفت تا در نهایت به موضِع نظام لیبرالیسم در باب ایمان به وجود الله وارد شویم و مواجهه ی نظام تمدنی غرب با تفکر خدامحور را مبتنی بر تفکر اُمانیستی در این عرصه اصلی و اساسی، مرور نموده و ارزیابی نماییم.
۷. ایمان به وجود الله
ایمان به وجود الله را می بایست محور اصلی اختلاف و تعارضات میان جمیع تفکرات و عرصه ی تقابل ایشان با تفکر خدامحور اصیل و دینِ حَق دانست. ایمان و باوری که بنیادی ترین وجه تمایز میان دو تفکر خدامحور و تفکر بَشرمحور یا اُمانیسم (Humanism) را رقم می زند و در عین حال کانون درگیری و اختلاف میان تفکرات مختلف خدامحور (Theism) نیز محسوب می شود؛ تفکراتی که بر بستر ادیان متفاوت و با تعاریف گوناگون نسبت به آفریننده هستی و خالق انسان همراه می باشند و از این جهت با اسماء و صفاتی گوناگون از خدایان خویش نام می برند و در مجموع محور تقابل ایشان با دینِ حَق نیز بر بستر ایمان به وجود الله قابل ارزیابی می باشد.
به عبارتی دیگر ایمان به وجود الله و باورمندی نسبت به ذات مقدس الله به عنوان کاملترین وجود که سرمنشا تمامی کمالات و علت هستی بخش همه موجودات بوده و از ذاتی ازلی و ابدی برخوردار می باشد و به عنوان خدای یگانه و بی همتایی که خالق و آفریننده تمام هستی می باشد و... عرصه ی اصلی تمایز میان جمیع تفکرات و تقابل ایشان با تفکر خدامحور اصیل را رقم زده و موجب می گردد تا به عنوان معارضی جدی از برای انگاره های مطرح در جمیع تفکرات، اعم از اُمانیستی و یا سایر تفکرات خدامحور آلوده به شرک و خُرافه محسوب گردند.
در این میان اهمیت ویژه تقابل با وجود خالق و آفریننده ای فرابَشری و به طور کُل تعارض بنیادین نظام تمدنی غرب با تک خدایی یا یکتاپرستی (Monotheism) و ایمان و باور قلبی به حضور وجود مفهومی با عنوان الله، سبب گردیده تا ایشان عرصه ی نزاع را به صورتی ویژه بر محور مادهگرایی شکل داده و مادهباوری یا ماتریالیسم (Materialism) را به عنوان بستری از برای تمامی تفکرات و تصورات خود قرار دهند و بر این بستر به تنظیم آرایش های تهاجمی خود مبادرت ورزند؛ آرایشی که جملگی منتج به خدا نیستی گردیده و زدودن ایمان به وجود الله را در غایت منظر خود مورد لحاظ قرار می دهند.
به عبارتی دیگر؛ نظام تمدنی غرب بر بستر تفکرات اُمانیستی اقدام به بازتعریف جهان هستی حول ادراکات حسی و توسعه ی جهان بینی خود مبتنی بر ماتریالیسم (Materialism) و بر پیکره ی ماده و زدودن ایمان به وجود الله نمود و در این راستا با اتخاذ رویکرد خدا انکارانه، اقدام به ترویج و گسترش بیخدایی و باورهایی الحادی ذیل مفهومی کُلی، با عنوان آتئیسم (Atheism) نمود.
البته باید توجه داشت که ظهور گوهره ی تفکرات اُمانیستی در قالب ترویج مادهگرایی و به طور کُل صورت مواجهه ی نظام تمدنی غرب به منظور تقابل با تفکر خدامحور بر بستر اتخاذ رویکرد خدا انکارانه (Atheism) را می بایست در دو صورت وضعیت کُلی مورد ارزیابی قرار داد:
۱. بیخدایی صریح (Explicit Atheism)
۲. بیخدایی ضمنی (Implicit Atheism)
بر این اساس در صورت وضعیت نخست؛ نظام تمدنی غرب بر بستر تفکرات بَشرمحورانه سعی در ابراز تقابل و اعلان صریح مواضع و ترویج بیخدایی و بروز تعارضات خود با ایمان به وجود الله نموده و حتی در برخی موارد اقدام به توسعه و بروز کُنش های ضد خدایی (Antitheism) و تاسیس فرقه هایی بر بستر معنویت مُدرن (Modern Spirituality) و در کالبد وجودی نظام تمدنی بَشرمحورانه خود می نماد.
در این میان آنچه که از اهمیت ویژه برخوردار می باشد، نوع مواجهه ی غیرمستقیم و البته آگاهانه غرب با موضوع ایمان به وجود الله است؛ مواجهه ای غیرمستقیم که در صورت وضعیت کُلی بیخدایی ضمنی (Implicit Atheism) موضوعیت پیدا نموده و مبتنی بر آن، نظام تمدنی غرب نه تنها به صورت صریح و مستقیم، اقدام به نفی و یا انکار تفکر خدامحور نمی نماید؛ بلکه سعی می کند تا با تمرکز بر تفکرات بَشرمحورانه و گسترش همه جانبه ی اُمانیستی خود، انگاره های مادهباوری یا ماتریالیسم را به عمق وجودی جامعه حقنه نماید و بر این مشی اصل موضوعیت یافتن سوال پیرامون وجود الله و وجاهت بحث در باب خالق انسان را از جوامع دور نماید.
این چنین است که نظام تمدنی غرب بر محور تفکرات اُمانیستی، اقدام به تبلیغ و توسعه ی جهان بینی خود مبتنی بر ماتریالیسم (Materialism) نموده و با گسترش ذهنیت مادهگرایی، سعی و همت اصلی خود را معطوف فاصله گرفتن از وجود الله می نماید و در این راستا با اتخاذ روش های گوناگون و بر بستر نوعی نظام تفکری در چارچوب داروینیسم (Darwinism)، اقدام به توسعه ی ضمنی بیخدایی و زدودن ایمان به وجود الله به عنوان مُتعلق ایمانی بنیادین می نماید.
البته تعارضات ویژه مادهگرایی با ساحت فطرت و ضمیر خداجوی نهفته در انسان را می بایست به عنوان اصلی ترین دلیل برای اتخاذ وضعیت کُلی بیخدایی ضمنی (Implicit Atheism) معرفی نمود؛ وضعیتی که مبتنی بر آن سعی می شود تا نگاه خدا نامُهم پنداری (Apatheism) توسعه یافته و به سرکوب نیازهای فطری انسان و پیگیری و جستجوی آدمی از خالق خود برخیزد و از سوی دیگر در چارچوب داروینیسم (Darwinism) دوران نوینی را با عنوان پساخداباوری (Post-theism) متصور سازد؛ دورانی که دیگر بَشر به تکامل عقلی لازم رسیده و دیگر از مرحله و دوره ای که نیازمند به تصور خدا و باورمندی نسبت به وجود آفریننده ای می باشد، گذر نموده است.
قطعاً سه گانه ی ماتریکس (The Matrix) را می توان نمودی بارز از تلاش صنعت سینمای غرب در صورت وضعیت بیخدایی صریح (Explicit Atheism) قلمداد نمود؛ اثر سینمایی ویژه ای که در زمره پُرمخاطب ترین آثار هالیوودی محسوب و به طور هم زمان در شصت کشور دنیا عرضه گردید؛ اثری شاخص به نویسندگی و کارگردانی واچوفسکیها (لی لی واچوفسکی (Lilly Wachowski) و لانا واچوفسکی (Lana Wachowski)) که اولین قسمت از آن با عنوان ماتریکس (The Matrix) در سال ۱۹۹۹ میلادی عرضه و جوایز سینمایی متعدد و بسیاری را از جمله چهار جایزه اُسکار و همچنین جوایز آکادمی فیلم انگلیس (بفتا (BAFTA)) و جایزه ساترن (Saturn Award) را دریافت نمود. ماتریکس (The Matrix) نمودی روشن از اثری است که همسو و هم راستا با تفکر اُمانیسم (Humanism) و در چارچوب داروینیسم (Darwinism) دوران نوینی را با عنوان پساخداباوری (Post-theism) متصور می سازد و رویکرد ویژه ای را در تعارض با ایمان به وجود الله و تقابل با تفکر خدامحور اصیل شکل می دهد و انسان را میان برهوتی ظلمانی در پَس جنگی عظیم میان آدمی و ماشینها نشان می دهد؛ جنگی عظیم که طی آن انسان ها به بردگی ماشین ها کشیده شدهاند و اکنون جهانی مخوف ایجاد شده که در آن تنها پشتیبان انسانها خود آنها هستند که مبارزهای طولانی با ماشینها را آغاز کردهاند. |
این گونه است که نظام تمدنی غرب از برای تقابل و و زدودن ایمان به وجود الله، در گام نخست به ترویج دادارباوری و دئیسم (Deism) روی آورده و تداوم دخالت خدا و حضور او در عالم هستی را نفی می نماید؛ باوری که در ابتدا به تبیین وجود خدای ساعت سازی (Watchmaker analogy) انجامید که با آفرینش اولیه، جهان را برای بار نخست کوک نموده است؛ خدای ساعت سازی که یا بنا به گفته ی فریدریش نیچه (Friedrich Nietzsche) پس از آن مُرده (God is Dead) است و جایگاهش در امروز جهان چون مُرده ای بیش نیست و یا بنا به هجویه ی برتراند راسل (Bertrand Russell) در قالب قوری چای آسمانی (Russell's teapot) عرضه می شود و به صورت وهم و خیالی است که با تمرکز و دقت در وضعیت آن می توان به توسعه ی دیدگاه بی خدایانه، بجای پاسخ ندانم گرایانه (Agnosticism) در باب وضعیت خدا در دوران پس از خلقت نایل آمد.
مسئلهی شَر (Problem of evil) یا پارادوکس اپیکوری (Epicurean paradox) را می توان از جمله پُرکاربردترین استدلال های ظاهراً منطقی مطرح در نظام تمدنی غرب دانست که مبتنی بر تفکرات خدا انکارانه (Atheism)، اقدام به سرکوب و تقابل موثر با ایمان به وجود الله و حقنه ی مادهباوری یا ماتریالیسم (Materialism) به منظور بسط و گسترش تفکر بَشرمحورانه می نماید؛ استدلالی که سعی می نماید تا با ظاهری استنتاجی نشان دهد که وجود خدا و وجود شَر، دو گزاره می باشند که از لحاظ موضوع و محمول یکسان بوده و وجود این دو در کنار یکدیگر مبتنی بر اصل تناقض (Contradiction) محال بوده و در این میان تنها یکی از این دو میتواند از واقعیت برخوردار باشد و از آنجا که در وجود شَر و روئیت آن در عالم واقع شکی نیست، بنابراین خدا نمیتواند وجود داشته باشد. از این جهت است که می توان خلق شخصیت منفی پیروز و تفوق کاراکتر شَر بر بسیاری از آثار سینمای غرب را در راستای ایجاد چنین تناقضی دانست؛ آثاری که سعی می نمایند تا در لوای تمامی اهداف مدنظر خود، گریزی نیز به مسئلهی شر داشته و تناقض موجود در وجود خدا و وجود شَر را بر پرده ی سینما ترسیم نمایند؛ آثاری نظیر پدرخوانده (The Godfather) که در ۱۹۷۲ سال میلادی سعی می نماید تا مارلون براندو (Marlon Brando) را در نقش پدری دلسوز با ظاهری آرام و خانواده دوست با نام ویتو کورلئونه (Vito Corleone) تصویر نماید که به عنوان شخصیتی دوستداشتنی، رئیس مافیا بوده و در عین حال جنایتکاری حرفهای است که به راحتی آدم میکشد و نمودی بارز از وجود شَر است. البته اوج ظهور مسئلهی شَر و بهره گیری غیر مستقیم از آن به منظور تقابل موثر با ایمان به وجود الله و به طور کل نفی غیر مستقیم وجود خدا در یک اثر سینمایی را می توان در فیلم سکوت برهها (The Silence of the Lambs) ملاحظه نمود؛ اثری به کارگردانی جاناتان دمی (Jonathan Demme) که به عنوان شاه کاری سینمایی در سال ۱۹۹۱ میلادی تولید گردید و ضمن تصاحب جوایز مختلف سینمایی، توانست در شصت و چهارمین دوره اسکار (۶۴th Academy Awards) دو جایزه ی مهم و اصلی اسکار بهترین فیلم (Academy Award for Best Picture) و همچنین اسکار بهترین کارگردانی (Academy Award for Best Director) را در کنار سه جایزه مهم دیگر آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک، یعنی جایزه بازیگر نقش اول مرد (Academy Award for Best Actor)، جایزه بازیگر نقش اول زن (Academy Award for Best Actress) و جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی (Academy Award for Best Adapted Screenplay)، از آن خود سازد. |
یقینا اتخاذ رویکرد خدا انکارانه (Atheism) به سبب تعارضات همه جانبه ی خود با فطرت آدمی واقع گردیده و از این جهت است که نظام تمدنی غرب بر محور تفکرات اُمانیستی، طی سال های متمادی سعی در جَعل مفاهیم جدید از انگاره های مادهباوری یا ماتریالیسم داشته و کشفیات تازه ای را در چارچوب داروینیسم (Darwinism) از برای اقناع و توجیه ضمیر خداجوی انسان ها و مواجهه با تفکر خدامحور و تقابل با ایمان به وجود الله رقم زده است؛ اکتشافات نوینی که مبتنی بر تفکرات بَشرمحورانه غرب و پس از انقراض نظام کمونیسم (Communism) و با عبور و گذر از مادهباوری دیالکتیکی یا ماتریالیسم دیالکتیکی (Dialectical materialism) به ارائه ی نوع جدیدی از ماتریالیسم لیبرال به عنوان ماده باوری مکانیکی (Mechanism) مبادرت ورزیده و در به روزترین دستاورد خود، اقدام به طرح موضوع بوزون هیگز (Higgs boson) یا سازوکار BEH معروف به ذرّه خدا نموده است.
قطعاً توضیح و توصیف جوانب مختلف و مُدل های گوناگون هجمه ی تفکر بَشرمحور یا اُمانیسم (Humanism) و بروز تعارضات این تفکر با تفکر خدامحور اصیل و در مواجهه با ایمان به وجود الله و بسط مادهباوری یا ماتریالیسم (Materialism) و همچنین شرح نوع عمل این تفکر در گسترش تفکرات خدا انکارانه (Atheism) در دو صورت وضعیت کُلی بیخدایی صریح و بیخدایی ضمنی و همچنین فرایند توسعه ی داروینیسم (Darwinism) در نفی وجود الله و ایجاد ذهنیت پساخداباوری (Post-theism) از برای سرکوب فطرت خداجوی انسانی و بسیاری از موضوعات مطرح دیگر در فرایند این هجمه به ایمان به وجود الله را می بایست از جمله موضوعاتی دانست که مجال طرح کامل و تمامی آن در بحث مختصر حاضر مسیر نبوده و تنها می بایست به این مهم اشاره نمود که یگانه عامل بازدارنده ی نظام تمدنی غرب در جهت استیلای نهایی خود و حاکمیت تفکر بَشرمحورانه به منظور سیطره بر انسان، همان فطرت خداجوی و پیگیر انسان از برای دریافت خالق و آفزیننده خود می باشد، که در نهایت منتج به شناخت وجود مقدس الله به عنوان کاملترین وجود می گردد.
البته باید توجه داشت که تمامی رویکرد تقابلی و تهاجمی غرب در بسط مادهباوری و در دو صورت وضعیت کُلی بیخدایی صریح و بیخدایی ضمنی در حالی است که نظام تمدنی غرب با استفاده هوشمندانه از پتانسیل و توانمندی تفکرات مختلف خدامحور، سعی در ایجاد همافزایی و تشکیل سینرژی (Synergy) به منظور هجمه و تقابل با ایمان به وجود الله نموده و آرایش تقابلی خویش را با هجمه ی مستقیم این تفکرات مختلف خدامحور به دین حق و تفکر خدامحور اصیل، موضوعیت می بخشد.
این گونه است که تفکرات مختلف خدامحور که با وجود اعتقاد و باورهای تئیستی (Theism)، دچار زاویه ای جدی نسبت به ذات مقدس الله به عنوان کاملترین وجود بوده و تک خدایی و یکتاپرستی (Monotheism) را در آئین خود ملحوظ ندانسته و یا به آن اعتقادی نداشتند؛ به عنوان پیشتازان هجمه در عرصه ی تقابل و تعارض با باور به وجود الله چیدمان شده و نزاع و جنگ نیابتی (Proxy war) میان تفکر اُمانیسم (Humanism) با تفکر خدامحور اصیل را به صورتی مستقیم موضوعیت می بخشند.
ادامه دارد...
ارسال نظر