بخش غیر انگلیسی زبان اسکار و ارسال فیلم ایرانی یکی از چالشهای اساسی سینمای ایران در سطوح مدیریتی است. گفتوگو با سعید مستغاثی، بهعنوان یکی از منتقدان مهم و مسلط در حوزه سینمای جهان در اعتلای مسیر انتخاب فیلم و فرستادن به آکادمی اسکار میتواند راهگشا باشد. لازم به ذکر است که یک روز پس از این گفتوگو مادر محترم جناب مستغاثی دار فانی را وداع گفت.
چون رسانههای داخلی روی این موضوع اصلا کار نکردند و مطلبی منتشر نکردند. ولی در خارج از کشور همه پیشبینی میکردند که این فیلم برنده خواهد شد.
در مورد نوع جوایز جشنوارهها و آکادمی باید اطلاعات کافی داشته باشیم و این دادهها را به مردم منتقل کنیم، وقتی احاطه و تسلط لازم در میان افکار عمومی، توسعه لازم را پیدا کند نیاز به بازتوضیح بسیاری از مسائل نخواهیم داشت. فرض کنید شما میخواهید بروید یک سازمان مثلا صنعتی؛ مثلا فرض کنید وزارت صنایع. اگر بدانید این وزارت چه اهداف چه برنامههایی و چه مانیفستی دارد دیگر برای گرفتن بذر و کود شیمیایی نمیروید وزارت صنایع... نمیروی مثلا کتاب خودت را ببری آنجا بگویی آقا این کتاب را مرور کنید میخواهم چاپ کنم. حیطه چاپ کتاب جای دیگری است. آکادمی هنرهای سینمایی موسوم به اسکار در آمریکا مانیفست دارد، همینطور الکی نیست مانند جشنواره فجر، برای خودش قانون درست کند.
نه، اصلا، آنها در سال 1928 در آن مهمانی معروفی که در خانه لویی میر داشتند، این آکادمی را تشکیل دادند و از همان زمان گفتند ما باید جوایزی به یک سری از فیلمها بدهیم. هدفگذاری کردند که ما به چه فیلمهای میخواهیم جایزه بدهیم. اول گفتند به فیلمهای که صنعت سینمای آمریکا را رونق بدهد و دوم فیلمهایی که فرهنگ و ایدئولوژی آمریکا را بسط بدهد.
یعنی اگر کسی برود این متون را بخواند متوجه میشود مانیفستی برای اعطای جوایز اسکار وجود دارد و چیز عجیب و غریبی هم نیست. قوانینی هم مختص خودشان گذاشتند. مثلا فیلمی که در اسکار مورد قضاوت قرار میگیرد باید حتما در یک سینمایی در لس آنجلس اکران شده باشد. اگر شما فرضا فیلمی داشته باشید و حتی فیلمتان را در تمام دنیا حتی در تمام آمریکا اکران بکنی اما در یک سینمایی خاص در لس آنجلس در یک تاریخ مقرری اکران نکنی این فیلم اصلا در اسکار مورد قضاوت قرار نمیگیرد. این قانون آنهاست.
یعنی حتما باید فیلم شما در یکی از سینماهای لس آنجلس اکران شود و یک کمپانی بزرگ شما را حمایت کند. یعنی مثلا هدایت فیلم نمیتواند برود در لس آنجلس فیلم را اکران کند. این فیلم را باید یک کمپانی آمریکایی خریداری کند؛ مثلا کلمبیا، میرامکس، یونیورسال و... یکی از این کمپانیها فیلم را در سینماها اکران کند. شما باید بروید سینمایی اجاره کنید و فیلم در تاریخ مقرر دیده شود. سینما در آمریکا، مانیفست و سرمایهگذارهای مشخص دارد. وقتی پول گذاشتهاند، حتما هدف خاصی را دنبال میکنند.
*در بخش خارجی فکر میکنید که با توجه به مثالهایی که زدم یک خط خیلی واحد و مشخص از سال 1989 تا به حال در میان اعضای آکادمی حاکم بوده است؟
در این سالها فیلمهایی هست که در موارد متعدد به هولوکاست و مسائل یهودیان و صهیونیستها میپردازد. شاید جایزه اصلی بخش غیر انگلیسی زبان را نگرفته باشند اما جزو نامزدهای اسکار بودهاند..
در بخش فیلمهای نامزده شده یا برنده اسکار فیلمهایی هست راجع به ایدئولوژی آمریکایی؛ ایدئولوژی آمریکایی باید تعریف شود. ایدئولوژی آمریکایی چیست؟ خب حالا یک بخش از آن مثلا خصوصیات شخصی آمریکاییهاست؛ مثلا فردیتگرایی و... یک بخشی از آن هم برمیگردد به فرهنگ مادیگرایانه غرب؛ مثل سکولاریسم، اومانیسم، لیبرالیسم، بیبند و باری و این چیزها. در هیچکدام از فیلمهای منتخب اسکار فیلمی وجود ندارد که بخواهد مثلا نقش دین را در زندگی نشان بدهد. اگر دینی یا کلیسایی هم وجود داشته باشد در حاشیه است و بیخاصیت.
دقیقا همینطور است. یعنی همان ایدئولوژی آمریکایی یک بخشی از نژادپرستی است، بخش مهمی از آن و اینکه ما آمریکاییها برتر هستیم و هر کس دیگری و نژادهای غیر از ما در درجه دوم قرار میگیرند و وحشیاند. این هم بخشی از ایدئولوژی آمریکایی است. درجه دوم قلمداد کردن سایر ملل و دول بخشی از ایدئولوژی اعضای آکادمی است.
Departures، دارد فرهنگی احمقانه به شما نشان میدهد که اینها مردگانشان را آرایش میکنند، به آنها میپردازند و بعد آنها را میسوزانند. یعنی می خواهند یک جوری فرهنگ دیگران را بهاصطلاح دست دوم، بیخاصیت و بدون کاربرد نشان دهند و بگویند همه چیز فرهنگ ماست.
فرهنگ انگلیسی ـ بریتانیایی را هم میکوبند؛ نمونه آن جایزه دادن به فیلم سخنرانی پادشاه، جایزه دادن به هلن میرن برای فیلم ملکه است.
مثال کلاسیکتر بیاوریم؛ مثلا پل رودخانه کوای قدیمی. یعنی فرهنگ با نظم انگلیسی یک فرهنگ احمقانه و در خدمت دشمن است و این فرهنگ بیبند و بار کول کابوی میآید همه را نجات میدهد. اصل و اساس آنها این است؛ یعنی اینکه آمریکایی باید برتر باشد، آمریکایی منجی است و در واقع این نگره همان ایدئولوژی خاص است. هولوکاست مرتبط به خاستگاه ایدئولوژیک آنان است واولویت ایدئولوژیک آنها. یعنی اگر به قول شما فیلم هولوکاستی باشد، میشود اولویت اول.
حتی میتوانیم خیلی غیرسیاسی راجع به فیلم جدایی نادر از سیمین هم نظراتی بدهیم. من گفتم که انتهای فیلم (از بعد اجتماعی) با دخترکی مواجیهم که یک زندگی تک والدینی را شروع میکند و این هم یکی از همان سمبلهای آمریکایی است. من فکر میکنم به همین دلیل به آن جایزه دادهاند.
نظر شما کاملا درست است. ولی بهنظر من نشان دادن هر نوع درهم ریختگی زندگی شرقی مقبول آکادمی اسکار میافتد. نظر شما در مورد درهم ریختگی اجتماعی از نوع آمریکایی بسیار قابل بررسی است. اصلا نیاز نیست که در فیلمشان جمهوری اسلامی را مورد انتقاد جدی قرار دهند یا موضوع ولایت فقیه را نشانه بگیرند.
در سال 1956 وقتی اسناد سازمان سیا در سال 2006 افشا شد (خودشان میگویند این اصلا دیگر چیز پنهانی نیست) ارتباطی که هالیوود با سیآیای داشت و حلقهای که امثال جان فورد و یارانش تشکیل داده بودند، فاش شد. جان فورد و یاران سینماگرانش در سیآیای دفترچهای تدوین میکنند که ما برای بعد از جنگ سرد باید چکار بکنیم؟ در هالیوود چکار بکنیم که با این سیستم بلوک شرقی سوسیالیستی مقابله کنیم؛ چون آن موقع بلوک شرق آمریکایی را احمق فرض میکردند. این گروه از سینماگران مینشینند مانیفستی به نام Crusade of freedom یعنی جنگ صلیبی برای آزادی را بهکار میبرند. نمیگویند WAR یا battle. میگویند Crusade of freedom جنگ صلیبی برای آزادی.
اصلا شعار آنها در جنگ سرد این بود. بعد آمدند دفترچه تدوین بکنند که در این دفترچه بهاصطلاح شاکله فیلمهایی را که باید ساخته شود تعیین کنند. شاید برای خیلی از ماها باور نکردنی نباشد که در آمریکا یک مشی از پیش تعیین شدهای در سینما در پیش گرفته میشود. در متون این دفترچه آمده است که ما باید بتوانیم سبک زندگی آمریکایی را در مقابل روش زندگی غیرآمریکایی تبلیغ کنیم و هر فیلمی که این مفهوم را برساند، از جانب کمپانیها حمایت شود. مثلا فیلم آلیس در سرزمین عجایب، پیتر پن، تعطیلات رومی، براساس همان دفترچه تعیین شده در سازمان سیا ساخته شده است. 86 ایستگاه (انپیاس) درست میشود که این فیلمها را در دنیا پخش کند و این آثار را پمپاژ کنند در بلوک شرق و کشورهای غیرآمریکایی. از همان موقع برای آنها تبلیغ سبک زندگی برایشان مهم بود.
کتابی سال 1985 در 100 سالگی سینما بهعنوان سینمای موزیکال چاپ شد. یکی از اساتید دانشگاه پرینستن با نام ریک آلتمن این کتاب را به نگارش درآورده است. در بخشهایی از این کتاب مینویسد: «ما 100 سال است که با فیلمهای خودمان فرهنگ آمریکایی را قوام بخشیدهایم؛ اول در کشور خودمان و بعد این فرهنگ را صادر کردیم به کشورهای دیگر، تا مردم دیگر کشورها بدانند چطور و چگونه زندگی کنند، چگونه موهای خودشان را آرایش کنند، چگونه لباس بپوشند، چگونه بخوابند، چگونه عاشق شوند، چگونه شعر عاشقانه بگویند و حتی چگونه بمیرند».
* مهم نیست که شما چه سیستمی داشته باشید چه رژیمی بر شما حاکم باشد. برای آنها این اصل است که این سبک زندگی آمریکایی را به هر صورت ممکن صادر کنند و در مقابل سبک زندگی سایر کشورها را از بین ببرند. حالا این سبک زندگی ژاپنی باشد یا آسیایی یا شرقی؛ در هر صورت از منظر آمریکایی، سایر ملل آدمهای درجه دوم احمق و عقب افتادهای هستند.
بله اگر ما یک لابی قدرتمند، یک پخش قدرتمند داشته باشیم، به قول خودمان صدایمان به آنسوی دنیا برسد، اتفاقا خیلی خوب میتوانستیم این کار را بکنیم اما در یک همهمه بزرگ مثل همین پارک، همین جایی که هستیم، شما بیایید داد بزنید، این داد شما را در یک همهمه چقدر میشوند؟
چون بحث ما بیشتر مضامین فیلمهایی است که در بخش اسکار غیر انگلیسی زبان مطرح میشود دوباره به مرور محتوایی آثار بپردازیم و تحلیل خودتان را در مورد فیلم عشق آقای میشیائیل هانکه بفرمایید.
گویی یک برادر بزرگتر دارد آنها را تغذیه میکند. آثار قابل اعتنایشان از 10 یا 15 فیلم فراتر نمیرود. این از عجایب است. وقتی که نگاه میکنید هر سال اینها انگار روی یک خط باریکی روی این فیلمهای برگزیده سرمایهگذاری خاصی میکنند. مثلا یک سال فرض کن قضیه جنبش 99 درصدی وجود دارد، میبینی که آن خط باریک هوادار سرمایهداری در فیلمها بهطور نامحسوس مطرح میشود. حتی بینوایانی که یک خورده ضدسرمایهداری است فیلم موزیکال سرمایهدارانه از آب در میآید که اعتراض بسیاری را بر میانگیزد که رسانهها میپرسند خروجی رمان معروف هوگو چرا اینگونه است. یعنی در این سطح، یعنی اینقدر گل درشت میشود؟ من یادم هست آن سالی که این فیلم عشق مطرح شد سالی بود که یک طوری در فیلمها میراث گذشتگان جلوه میکرد، مثلا فرض کن فیلم اسب جنگ، یا نوادگان الکساندر پین که به میراث گذشتگان میپرداخت. کاراکتر اصلی مرد با همه حواشی اجتماعی پی آمده باز هم در هاوایی میماند تا میراثش را حفظ کند. آن سال روی همین مفهوم زوم کرده بودند. فیلم هانکه دقیقا ضدمیراث است؛ یعنی اصلا هیچی وجود ندارد. برعکس فیلم اسب جنگی و مخصوصا الکساندر پین.
اگر بخواهیم دهه 90 را تحلیل کنیم یک نوع خیزش برعکس در غرب داریم که غرب خسته از مدرنیسم است؛ یعنی شما آن موقع در آثار آکسلی و اشپیلینگن این خستگی از مدرینسم را به راحتی میتوانید ببینید. میبینید که میگویند حالمان دارد از مدرنیسم بهم میخورد. یک گرایشی در آن سالها بهسمت معنویت بهوجود میآید.
موضوعی که در فیلم پاورقی جوزف سدار مطرح میشود در مقابل آنچه فیلم جدایی نادر از سیمین میخواهد بگوید چیزی نیست. ببینید یک چیزی را باید ما بدانیم که به هیچوجه در قضاوت اسکار مسئله هنر و ساختار فیلم مطرح نیست. براساس مانیفست جایزه میدهند. یعنی تمام این دورانها میبینیم که بسیاری از خوش ساختترین فیلمها حتی نامزد نشدند و بسیاری از نامزدهای خوش ساختتر، برنده نشدند، مثل قضیه آرگو. در میان فیلمهای کلاسیک هم همین است.
بهنظر شما چرا کمیته گزینش اسکار فیلم فرانسوی گذشته (از اصغر فرهادی) را بهعنوان نماینده ایران معرفی کرد؟
نادانی کردند. ببینید بعضی مواقع من و شما مینشینیم در جشنواره فیلم فجر خاله بازی میکنیم. میگوییم دوست داریم مثلا کیمیایی بیاید جایزه بهترین فیلم را برای جرم بگیرد. ولی در هالیوود که دیگر شوخی ندارند. تهیهکننده فیلم عامل اصلی است. در آنجا آقای فلان، تهیهکننده فلان فیلم هستی بیا جایزه را بگیر. ما یک اصولی مهمی را بلد نیستیم. مثل این است که شما بروید در فوتبال بگویید که من دوست دارم دروازهبانم در خط حمله بایستد. مگر به عشق تو باید جای دروزاهبان تغییر کند؟ طبق قانون فوتبال دروازهبان باید در دروازه بایستد. متاسفانه روش انتخاب فیلمهای ما برای اسکار خاله بازی است و کمیته گزینش اسکار بزرگترین جوک سینمایی ممکن است. مثل همان قضیه مگ گافین هیچکاک است که خودش ترجمه میکند. میگوید یک روز دو نفر با قطاری میرفتند. یکی از آنها جعبهای میگذارد بالای وسایلش. آن یکی میپرسد این چیست؟ میگوید این مک گافین است؟ میپرسد: مک گافین چیست؟ میگوید: یک وسیلهای است که در اسکاتلند با آن شیر شکار میکنند. میگوید که در اسکاتلند که اصلا شیر وجود ندارد. میگوید خب آن هم مگ گافین نیست.
یعنی یک چیزی که تو روی آن مانور میدهی در واقع وجود ندارد، مانند خود سینمای ایران. این کمیته گزینش اسکار چنین جوکی است. حالا این کمیته جوک میآید چکار میکند؟ میآید همه قوانین بینالمللی را نادیده میگیرد، خصوصا قوانین آمریکا را. در کن شاید کارگردان را صاحب اصلی فیلم قلمداد کنند (دورههای اخیر اینگونه نبوده است)، در آمریکا اصلا اینگونه نیست. در آمریکا اول استودیو، دوم تهیهکننده و بعد عوامل دیگر دخیل است.
جانی هیوستن، کارگردان شاهین مالت میگوید من به همفری بوگارت گفتنم چرا اینجا، اینطوری کردی؟ برو آنطرف، بوگارتی که آن موقع غول ستاره سینما بود، جک وارنر این صحنه را میبیند و میگوید اگر یکبار دیگر با او اینگونه صحبت بکنی با لگد از استودیو بیرونت میکنم. خب چهکسی صاحب فیلم است؟ آقای جورج کیوکر کارگردان اصلی فیلم بر باد رفته بود. کلارک گیبل گفت در فیلمت اینطوری که به زنها بها میدهی، ما هیچی؟ جواب درستی نداد چون پس زمینههای فمنیستی داشت.
آقای کلارک گیبل با لگد او را بیرون انداخت و آقای ویکتور فلمینگ را گذاشت جای او. یا استنلی کوبریک کبیر سر اسپارتاکوس چه میگوید؟ میگوید من برده کرک داگلاس بودم. سینمای آمریکا با هیچکس شوخی ندارد. آقا جان! مسئول روابط بینالملل بنیاد فارابی! تو اگر این را نفهمی که در آمریکا اول استودیو و دوم تهیهکننده و بعد عوامل دیگر در اخذ اسکار دخیل است، یعنی هیچ نمیدانی. تو اسمت را میگذاری مسئول روابط بینالملل؟ حداقل نرفتی قوانین اسکار را برداری نگاه کنی؟ اینکه کاری ندارد! تو وقتی میخوای ماشین بخری حداقل میروی بروشور آن را نگاه میکنی. یک ساعت میخواهی بخری، مدتها تحقیق میکنی، چطوری شما اسم خودتان را گذاشتید روابط بینالمللی، بعد پول هم میگیرید
ارسال نظر